علی بن ابی طالب

�علی� و �حضرت علی� و �حیدر کرار� به اینجا تغییر مسیر دارد. برای روستایی با نام حیدر کرار حیدر کرار (بهبهان) و برای دیگر کاربردهای علی و حضرت علی، علی (ابهام‌زدایی) و حضرت علی (ابهام‌زدایی) را ببینید. علی بن ابی‌طالب نقش امام اول شیعیان خلیفهٔ چهارم اهل سنت نام علی بن ابی‌طالب کنیه ابوالحسن، ابوتراب لقب(ها) امیرالمؤمنین، مرتضی، اسداللّه، حیدر کرار، سید عرب، سیدالمسلمین، امام‌المتّقین زادروز ۱۳ رجب سال سی‌ام عام‌الفیل (۲۳ قبل از هجرت) زادگاه کعبه، مکه، حجاز درگذشت ۲۱ رمضان ۴۰ هجری مدفن حرم علی بن ابی‌طالب، نجف، عراق محل زندگی عربستان و عراق پدر ابوطالب مادر فاطمه بنت اسد همسر(ان) فاطمه، ام‌البنین، اسما دختر عمیس، فهرست کامل فرزند(ان) حسن، حسین، محمد حنفیه، زینب، عباس، ام‌کلثوم، محسن (مورد اختلاف)، ابوبکر، عمر، عثمان، فهرست کامل طول عمر ۶۳ سال (۳۰ عام‌الفیل – ۴۰ هجری) خلافت ۴۰–۳۵ هجری خلیفه پیشین عثمان خلیفه پسین حسن / معاویه امامت ۴۰–۱۱ هجری پیامبر پیشین محمد امام پسین حسن
الــلــه محمد • علی • فاطمه • حسن • حسین سجاد • باقر • صادق کاظم • رضا • جواد • هادی عسکری • مهدی
علی بن ابی‌طالب (به عربی: علیّ بن أبی طالب؛ زادهٔ ۱۳ رجب ۳۰ عام‌الفیل برابر با ۲۳ قبل از هجرت – درگذشتهٔ ۲۱ رمضان ۴۰ قمری) امام اول تمامی شاخه‌های مذهب شیعه، خلیفهٔ چهارم از خلفای راشدین اهل سنت، و پسرعمو و داماد محمد است.[۱] او فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد، همسر فاطمهٔ زهرا، و پدر حسن، حسین، و زینب است.[۲] وی از سال ۳۵ تا ۴۰ هجری، کمتر از پنج سال، به‌عنوان خلیفه بر خلافت اسلامی[۳] جز شام حکومت کرد. او در میان طیف وسیعی از مسلمانان از جایگاه برجسته‌ای برخوردار است.[۴]
در کودکی به دلیل بدهکارشدن پدرش، محمد سرپرستی او را بر عهده گرفت. پس از دعوت محمد، علی در سن حدوداً ۹ تا ۱۱ سالگی از اولین ایمان‌آورندگان به اسلام گشت؛[۵] پذیرش دعوت او را در یوم الدار علناً اعلام کرد[۶][۷] و محمد او را �برادر و وصی و جانشین خود� نامید.[۸] گفته می‌شود در شب لیلة المبیت به هجرت محمد کمک کرد[۹] و محمد پس از مهاجرت به مدینه و ایجاد پیمان برادری بین مسلمانان، او را به‌عنوان برادر خویش انتخاب کرد[۱۰] او در مدینه در اغلب جنگ‌ها پرچم‌دار سپاه اسلام بود و به دلاوری مشهور گشت.[۱۱]
مسئلهٔ حق وی در خلافت پس از محمد منجر به شکاف اصلی میان مسلمانان و تقسیم آنان به دو گروه شیعه و سنی شد.[۱۲] محمد در بازگشت از حجةالوداع در غدیر خم جملهٔ �هر که من ولی او هستم، این علی ولی او است� را به زبان آورد؛ اما مقصود این عبارت مورد اختلاف شیعه و سنی قرار گرفت. شیعیان بر این اساس معتقد به نصب امامت و خلافت در خصوص علی شدند و اهل سنت آن را به معنای دوستی و محبت علی تفسیر می‌کنند.[۱۳][۱۴][۱۵] پس از مرگ محمد، زمانی که علی مشغول کفن و دفن وی بود، جمعی از مسلمانان در سقیفهٔ بنی‌ساعده گرد هم آمدند و بعد از مشورت با یکدیگر دربارهٔ انتخاب جانشین او، سرانجام با ابوبکر به‌عنوان خلیفه بیعت کردند.[۱۶][۱۷] علی بن ابی‌طالب در ابتدا از بیعت با ابوبکر سرباز زد؛ ولی سرانجام پس از شش ماه با ابوبکر بیعت کرد. علی در دوران خلافت سه خلیفهٔ اول در جنگ‌ها شرکت نکرد[۱۸] و جز در مورد انتخاب خلیفهٔ سوم فعالیت سیاسی نداشت. البته هر گاه خلفای سه‌گانه می‌خواستند، در امور دینی، قضایی، و سیاسی به آن‌ها مشورت می‌داد.[۱۹]
پس از کشته‌شدن عثمان، او به‌عنوان چهارمین خلیفهٔ مسلمانان برگزیده شد. دوران خلافت وی با نخستین جنگ‌های داخلی میان مسلمانان و شورش‌هایی نظیر شورش ایرانیان همزمان بود. علی با دو نیروی مخالف مجزا مواجه شد: گروهی به رهبری عایشه، طلحه، و زبیر در مکه که خواهان برگزاری شورا برای تعیین خلافت بودند و گروهی دیگر به رهبری معاویه در شام که انتقام خون عثمان را خواستار بودند. چهار ماه پس از خلافت، علی در جمل گروه اول را شکست داد؛ اما سرانجام جنگ صفین با معاویه به لحاظ نظامی بی‌نتیجه بود و در نتیجه حکمیت به لحاظ سیاسی بر ضد علی تمام شد. سپس در سال ۳۸ هجری با خوارج که قبول حکمیت توسط علی را بدعت می‌دانستند و بر او شوریدند، در نهروان جنگید و آنان را شکست داد.[۲۰] او سرانجام در مسجد کوفه به ضرب شمشیر یکی از خوارج به نام ابن ملجم مرادی کشته شد،[۲۱] در خارج شهر کوفه دفن شد، و بعدها حرم او و شهر نجف پیرامون مدفن او ساخته شد.[۲۲]
علی‌رغم تأثیر اختلاف‌های مذهبی در تاریخ‌نگاری مسلمانان، منابع توافق دارند که علی شخصیتی عمیقاً مذهبی و سرسپرده به اسلام و حکومت عادلانه مطابق با قرآن و سنت بود. وی سخت‌گیرانه وظایف مذهبی را مراعات می‌کرد و از متاع دنیوی دوری می‌جست. برخی نویسندگان وی را فاقد مهارت و انعطاف‌پذیری سیاسی می‌دانند.[۲۳] به نوشتهٔ ویلفرد مادلونگ خودداری او از مشارکت در بازی جدید فریبکاری سیاسی و فرصت‌طلبی هوشمندانه که در زمان خلافت وی در دولت اسلامی ریشه دوانده بود، هرچند وی را از کامیابی در زندگی محروم ساخت، اما سبب شد در نظر ستایشگرانش به‌عنوان نمونه‌ای از تقوای اسلام نخستین و فاسدنشده و همچنین فتوت عربی پیش از اسلام جلوه‌گر شود.[۲۴] تعداد زیادی از سخنان کوتاه علی، تبدیل به بخش‌هایی از فرهنگ عمومی اسلامی شده‌است و نویسندگان عرب‌زبان به فصاحت بی‌نظیر خطبه‌ها و سخنان علی اشاره کرده‌اند.[۲۵] چندین کتاب به احادیث، خطبه‌ها، و دعاهای روایت‌شده از وی اختصاص یافته‌است که معروف‌ترین آن نهج البلاغه می‌باشد. همچنین اشعار و نوشته‌های متعدد به زبان‌های مختلف در مدح و بیان جایگاه علی بخشی از ادبیات و فرهنگ دینی ملل مسلمان را تشکیل می‌دهد. محتویات ۱ تاریخ‌نگاری ۲ تولد و دودمان ۲.۱ اختصاص تولد در کعبه ۳ حیات محمد ۳.۱ در مکه ۳.۱.۱ کودکی ۳.۱.۲ اسلام‌آوردن ۳.۱.۳ از اسلام‌آوردن تا هجرت ۳.۱.۴ مهاجرت به مدینه ۳.۲ در مدینه ۳.۲.۱ ازدواج با فاطمه ۳.۲.۲ مأموریت‌های مهم ۳.۲.۳ در جنگ‌ها ۳.۲.۴ فتح مکه ۳.۲.۵ غدیر خم ۴ از مرگ محمد تا خلافت ۴.۱ جانشینی محمد ۴.۲ خلافت ابوبکر ۴.۳ خلافت عمر ۴.۳.۱ انتخاب خلیفهٔ سوم ۴.۴ خلافت عثمان ۵ خلافت۶ کشته شدن ۵.۱ برگزیدگی به خلافت ۵.۲ آغاز خلافت ۵.۳ شیوه زمامداری ۵.۴ نبرد جمل ۵.۵ از جنگ جمل تا جنگ صفین ۵.۶ جنگ صفین ۵.۶.۱ قرآن سر نیزه کردن و متارکه جنگ ۵.۷ پیدایش گروه خوارج ۵.۸ حکمیت ۵.۹ نبرد نهروان ۵.۱۰ شورش‌ها ۵.۱۱ سال آخر خلافت ۷ آرامگاه ۸ همسران و فرزندان ۹ جایگاه در تفکر اسلامی ۹.۱ اهل سنت ۹.۲ شیعیان ۹.۳ صوفیان ۹.۴ فلسفه و عرفان اسلامی ۱۰ آثار۱۱ ویژگی‌های ظاهری و اخلاقی ۱۰.۱ نهج‌البلاغه ۱۰.۲ غرر الحکم و درر الکلم ۱۰.۳ مصحف علی ۱۰.۴ کتاب علی ۱۰.۵ آثار دیگر ۱۲ نام‌ها و عناوین ۱۳ دیدگاه‌ها در مورد علی۱۴ جستارهای وابسته ۱۳.۱ اهل سنت ۱۳.۲ شیعه ۱۳.۳ در احادیث ۱۵ پانویس ۱۶ منابع ۱۷ پیوند به بیرون تاریخ‌نگاری از سلسله مباحث در مورد زندگی[نهفتن] زندگی زناشویی زادگاه شورش‌ها در زمان خلافت علی سال‌شمار زندگی خانواده علی خاندان علی شجره‌نامه غدیر خم پیمان برادری یوم‌الدار لیلةالمبیت رویداد مباهله زندگی نظامی علی دوران خلافت کشته شدن علی میراث[نهفتن] آثار و گفتاوردها نهج‌البلاغه غرر الحکم و درر الکلم مصحف علی کتاب علی دعای کمیل خطبه‌ها
دربارهٔ علی علی بن ابی‌طالب در آثار هنری کتاب‌ها درباره علی الغدیر شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید علی در ادبیات فارسی دانشنامه امام علی
دیگر میراث حرم علی بن ابی‌طالب ذوالفقار دل‌دل علی‌شناسی[نهفتن] امامت و ولایت علی بن ابی طالب شخصیت علی در قرآن علی‌ستیزی چهارده معصوم امامت (دوازده امام) اصحاب کسا اهل بیت دیدگاه‌ها[نهفتن] علی از نگاه اهل سنت علی از نگاه شیعه علی از نگاه نامسلمانان مقاله‌های وابسته[نهفتن] شیعه سادات خلفای راشدین (خلافت راشدین) جانشینی محمد امیرالمؤمنین ابوتراب محمد-علی ناصبی سب علی رده:علی گفتارها درگاه اسلام ن ب و نوشتار اصلی: تاریخ‌نگاری دوران اولیه اسلام
دربارهٔ زندگانی علی گزارش‌های فراوانی در متون تاریخی آمده‌است؛ چنان‌که مورخان اسلامی پس از محمد، بیشترین حجم مطلب را به زندگی او اختصاص داده‌اند.[۲۶] از این جهت که شخصیت علی برای مسلمانان (اعم از شیعه و سنی) دارای اهمیت مذهبی، سیاسی، فقهی و روحانی است، زندگی او به طرق مختلف تحلیل و تفسیر شده و اسناد تاریخی موجود نیز تحت تأثیر ملاحظات فرقه‌ای قرار گرفته‌است.[۲۷]
منابع تاریخی دست اول در خصوص زندگی علی قرآن، حدیث و همچنین نوشته‌های تاریخ‌نگاری اولیهٔ مسلمانان است. منابع دست دوم شامل کتاب‌های تاریخی نوشته‌شده توسط مسلمانان سنی و شیعه و نیز مسیحیان عرب و هندوهای ساکن در خاورمیانه و آسیا و شمار اندکی از تاریخ‌نگاران نوین غربی است. هرچند بسیاری از منابع اولیهٔ اسلامی تا حدی نسبت به علی رنگ تعصب — در برخی موارد مثبت و در برخی موارد منفی — به خود گرفته‌است[۲۸]
دانشمندان غربی پیشین، غالباً به روایات و گزارش‌های گرد آمده در دوره‌های بعد از اسلام متمایل بودند که شیعه و سنی با توجه به مواضع مذهبی‌شان بیشتر به روایت آن‌ها علاقه داشته‌اند. برخی محققان بر این باورند که این روایات ساختگی هستند. این دیدگاه سبب شده که بسیاری از روایات قطعی نیز به علت متواتر بودنشان در دوره‌های بعد از اسلام، جعلی تلقی شوند. لئون کائتانی گزارش‌های تاریخی منسوب به ابن‌عباس و عایشه را عمدتاً ساختگی می‌پندارد؛ در حالی که روایات بدون سند گزارش‌شده توسط تاریخ‌نویسان اولیه مانند ابن اسحاق را معتبر می‌داند. ویلفرد مادلونگ این دیدگاه را که تنها روایت‌شدن در �منابع اولیه� را ملاک درستی روایات بدانیم و بخش اعظمی از روایات را به بهانهٔ اینکه بعدها توسط شیعه و سنی نقل شده‌اند جعلی تلقی کنیم، رد کرده‌است. به گفتهٔ وی، این دیدگاه کائتانی بی‌اساس است. مادلونگ و برخی از مورخان، روایات نقل‌شده در دوره‌های بعد را به خودی خود رد نمی‌کنند؛ بلکه ملاک آن‌ها برای درستی این روایات، سازگار بودن آن‌ها با دیگر حوادث روایت شده‌است.[۲۹]
هنگامی که کتابت بین مسلمانان رواج یافت، جزوه و مقالات متعددی بین سال‌های ۷۵۰ و ۹۵۰ میلادی نوشته شد. به گفتهٔ رابینسون، حداقل ۲۱ گزارش مجزا دربارهٔ نبرد صفین نوشته شده‌است. ابومخنف، یکی از مورخان مشهور این دوره بود که سعی کرد تمام روایات شفاهی را جمع‌آوری کند. مورخان قرن ۹ و ۱۰ میلادی روایات در دسترس را جمع‌آوری، انتخاب و مرتب کردند. با این حال، بسیاری از این کتاب‌ها و مقالات امروز در دست نیست؛ به جز مواردی که بعداً در آثاری مانند تاریخ الرسل و الملوک محمد بن جریر طبری مورد استفاده قرار گرفته‌اند.[۳۰] تولد و دودمان
بر طبق منابع تاریخی قدیمی‌تر، علی در روز سیزدهم رجب و حدود سال ۶۰۰ میلادی در مکه متولد شد. پدر وی ابوطالب، رئیس قبیله بنی هاشم،[۳۱] و مادرش فاطمه بنت اسد است. اختصاص تولد در کعبه
بسیاری از منابع، بخصوص منابع شیعه، چنین نوشته‌اند که وی تنها کسی است که در خانهٔ کعبه به دنیا آمد. علی از طرف پدر و مادر با محمد خویشاوند است. وقتی پدر محمد درگذشت، ابوطالب که عموی محمد بود، قیم وی شد. وقتی که مادر محمد درگذشت، فاطمه بنت اسد نقش مادر را برایش داشت.[۳۲] روبرت گلیو می‌نویسد مسلمان بودن یا نبودن ابوطالب مورد بحث و مناقشه است و وی نمونهٔ خوبی در بحث‌های دین‌شناسی پیرامون وضعیت افراد پرهیزگار درگذشته قبل از رسالت محمد است. فاطمه بنت اسد آشکارا اسلام آورد و مورد توجه محمد بود و گفته می‌شود اولین کسی است که ولایت علی را به رسمیت شناخت.[۳۳] حیات محمد در مکه کودکی
زمانی که علی ۶ ساله بود، پدرش، ابوطالب که ریاست بنی‌هاشم را بر عهده داشت، دچار مشکل مالی گردید. محمد که خود در کودکی تحت سرپرستی ابوطالب قرار گرفته بود و در این زمان سنش از ۳۰ سال گذشته بود، برای سبک کردن بار عائلهٔ وی به او پیشنهاد کرد که سرپرستی علی را او بر عهده بگیرد. ابوطالب پذیرفت و علی از کودکی در خانهٔ محمد، تحت نظر او قرار گرفت.[۳۴] اسلام‌آوردن حدیثی که پس از شجاعت و جنگ‌آوری علی در جنگ احد به محمد نسبت داده می‌شود، با این مضمون: �هیچ جوانمردی همچون علی و هیچ شمشیری همچون ذوالفقار نیست�.
هنگامی که محمد اعلام دریافت وحی الهی نمود، علی که در آن زمان ۱۰ ساله بود به او ایمان آورد و مسلمان شد.[۳۵][۳۶]
به گفتهٔ مورخانی چون ابن اسحاق[۳۷] و ابن حزم[۳۸] و محققانی چون جان اسپوزیتو[۳۹] علی اولین مردی بود که اسلام آورد. دانشنامهٔ بریتانیکا[۴۰] و جان اسپوزیتو،[۴۱] علی را دومین فرد مسلمان بعد از خدیجه می‌دانند.[۴۲] طبری روایت‌های مختلفی را که هر کدام علی، ابوبکر و زید پسر حارثه را اولین فرد مذکر اسلام‌آورنده معرفی می‌کنند نقل می‌کند و تصمیم نهایی در مورد هویت اولین فرد را به خواننده وا می‌گذارد.[۴۳] طبق برخی منابع (ابن سعد، طبقات الکبری؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک) ابوبکر اولین مردی بود که مسلمان شد. این در حالی است که همین ادعا برای علی و زید بن حارثه هم وجود دارد.[۴۴]
به گفتهٔ لئورا وچا ولیری علی جزء اولین ایمان‌آورندگان بود، چه نفر دوم (پس از خدیجه) چه نفر سوم (پس از خدیجه و ابوبکر) که مورد جدال شیعه و سنی است.[۴۵] از اسلام‌آوردن تا هجرت
دعوت محمد به اسلام در مکه ۱۳ سال به طول انجامید که از این ۱۳ سال، ۳ سال به طور مخفیانه بود. در پایان این ۳ سال و در ابتدای دعوت علنی، محمد ۴۰ تن از خویشان و بستگان خود از بنی‌هاشم را به میهمانی دعوت کرد. مطابق با روایت تاریخ طبری، ابن اثیر و ابوالفداء، محمد در این میهمانی از خویشانش پرسید چه کسی حاضر است او را در این کار یاری کند و اعلام کرد هر کس او را یاری کند، برادر، وصی و جانشین او خواهد بود. اما هیچ‌یک از بستگانش پاسخ مثبت نداد مگر علی. پیامبر در پاسخ به علی سکوت کرد و برای بار دوم و سوم این درخواست را تکرار نمود که باز تنها علی پاسخ مثبت داد. پس از بار سوم، پیامبر علی را برادر، وصی و جانشین خود خواند در حالی که در آن زمان، علی نوجوانی ۱۳ یا ۱۴ ساله بیش نبود و این کار پیامبر باعث تمسخر او در میان خویشاوندانش و طعنه به ابی‌طالب، پدر علی، شد که در آن مجلس حضور داشت.[۴۶][۴۷] بدین ترتیب، پیامبر وی را �برادر و وصی و جانشین خود� نامید.[۴۸] محمدحسین طباطبایی در تفسیر المیزان در خصوص شأن نزول آیهٔ انذار (آیهٔ ۲۱۴ سورهٔ شعراء) احادیث مرتبط با این واقعه را بیان کرده‌است.[۴۹]
در این دوران (۶۱۰ تا ۶۲۲ میلادی) که محمد نخستین وحی‌های خود را دریافت می‌کرد، علی به همراه زید بن حارثه، پسرخواندهٔ محمد؛ ابوبکر، از بزرگان قبیله قریش؛ و خدیجه از یاران وفادار محمد بودند. او کمک کرد که هستهٔ اولین جامعهٔ اسلامی شکل بگیرد. در این سال‌ها، وی بیشتر وقت خود را صرف تأمین مایحتاج مؤمنان در مکه به‌خصوص فقرایشان از طریق تقسیم دارایی خود میانشان و کمک در امور روزمرهٔ آن‌ها می‌کرد.[۵۰] مهاجرت به مدینه
منابع شیعی و سنی تصدیق می‌کنند که حوادث رخ‌داده در سال ۶۲۲ میلادی، مهمترین بخش از زندگی محمد را تشکیل می‌دهد. محمد که می‌دانست دشمنانش در حال کشیدن نقشه برای قتل وی بودند، از علی خواست که به جای وی در بسترش بخوابد.[۵۱] شبی که محمد از مکه به مدینه هجرت کرد، علی جان خود را به خطر انداخت و در بستر محمد خوابید.[۵۲] محمد به همراه ابوبکر مخفیانه مکه را ترک کرد و چندین روز بعد به یثرب، که زین پس مدینه نامیده شد، رسید و این هجرت، مبدأ تقویم هجری گردید. وقتی دشمنان با خنجرهای آخته وارد خانهٔ محمد شدند، از دیدن علی بسیار شگفت‌زده شدند و به وی آسیبی نرساندند.[۵۳] بنا بر تفسیر سید محمدحسین طباطبایی در المیزان، آیهٔ ۲۰۷ سورهٔ بقره به این امر اشاره دارد:[۵۴] �از مردم کسانی هستند که جان خود را در راه جلب رضایت خداوند تقدیم می‌دارند و خداوند به بندگان خود رئوف است�. علی در انتظار فرمان جدید، چند روز دیگر در کنار خانوادهٔ محمد ماند.[۵۵] محمد از علی خواست که اموالی را که قبلاً مردم به وی به امانت داده بودند به صاحبانش بازگرداند و علی این کار را انجام داد. پس از انجام این کار، علی مکه را به مقصد مدینه ترک کرد.[۵۶] به دستور محمد، علی به قبا در حومهٔ شهر مدینه رفت. طبق برخی منابع، علی یکی از اولین کسانی از مهاجرین بود که به مدینه رفت. در این زمان وی ۲۲ یا ۲۳ سال داشت.[۵۷] در مدینه ازدواج با فاطمه
مدت کمی پس از رفتن علی به مدینه، محمد به علی گفت که خداوند به وی فرمان داده‌است که دخترش، فاطمه، را به ازدواج وی درآورد. با اینکه چندهمسری مجاز بود، علی در زمان حیات فاطمه، با زن دیگری ازدواج نکرد.[۵۸] ازدواج علی با فاطمه، دارای اهمیت معنوی خاصی برای تمام مسلمانان است. زیرا به‌عنوان ازدواجی میان مهمترین شخصیت‌های مقدس از خویشان محمد تلقی می‌گردد. محمد که تقریباً هر روز به دیدار دخترش می‌رفت، با این ازدواج به علی نزدیک‌تر شد و یک بار به وی گفت که تو برادر من در این دنیا و آخرت هستی. پس از مرگ فاطمه، علی با زنان دیگری ازدواج نمود و صاحب فرزندان بسیار دیگری شد.[۵۹] خانواده‌ای که از ازدواج این دو تشکیل شد، مکرراً از سوی محمد مورد ستایش قرار می‌گرفت و محمد از آن در واقعه‌هایی مانند رویداد مباهله و حدیث آل عبا، به‌عنوان اهل بیت یاد کرد. در قرآن نیز در موارد متعددی مانند آیهٔ تطهیر، از اهل بیت به بزرگی یاد شده‌است.[۶۰][۶۱] مأموریت‌های مهم
علی در این دوران از سوی محمد، چندین مأموریت مهم را عهده‌دار شد. محمد وی را به‌عنوان یکی از کاتبان متن قرآن منصوب کرد. نقش علی در تدوین نسخهٔ مکتوب قرآن، یکی از مهمترین مشارکت‌های وی در اسلام محسوب می‌گردد.[۶۲] پس از هجرت، محمد هنگامی که میان مهاجرین و انصار پیوند برادری می‌بست، علی را به‌عنوان برادر خویش برگزید. علی در سال ۹ هجری، نویسندهٔ متن صلح حدیبیه بود. در سال ۶۳۰ میلادی، سال قبل از فتح مکه، هنگامی که ابوبکر حج را رهبری می‌کرد، محمد سورهٔ �برائت از مشرکان (توبه)� را[۶۳][۶۴] توسط علی به مکیان ابلاغ کرد.[۶۵] یک سال بعد از آن محمد، علی را برای گسترش تعالیم اسلام، به یمن فرستاد، که از آن به سریه علی بن ابی‌طالب یاد می‌شود.[۶۶] علی کسی بود که برای شکستن بتهای درون کعبه و دیگر بت‌هایی که توسط قبیله‌های اوس و خزرج و طیء پرستیده می‌شد، انتخاب شد.[۶۷] همچنین علی مأموریت یافت تا کشمکش‌ها را حل و فصل و شورش‌های قبائل گوناگون را سرکوب کند.[۶۸] در جنگ‌ها نقاشی تخیلی از نبرد تن به تن مابین علی بن ابی‌طالب (سمت چپ) و عمرو بن عبدود (سمت راست) در جنگ خندق
علی به جز جنگ تبوک[۶۹] در تمام غزوهها شرکت داشت. او معمولاً علم‌دار سپاه محمد بود و در دو غزوه (خیبر در سال ششم هجری[۷۰] و یمان به سال ده هجری[۷۱]) فرمانده سپاه اسلام بود.[۷۲] شجاعت علی در سفرهای نظامی به افسانه مبدل گشت. وی به همراه حمزه، ابودجانه و زبیر به خاطر حملاتش به دشمن شناخته می‌گردد. گفته می‌شود که در جنگ بدر به تنهایی بیش از یک‌سوم افراد دشمن را کشت. در سال ۵ هجری، او به دست خود، دشمنانی را که از سوی محمد به مرگ محکوم شده بودند، اعدام کرد و به همراه زبیر، بر کشتار قبیلهٔ بنی‌قریظه نظارت نمود.[۷۳] او قاطعانه در جنگ‌های احد مصادف با ۶۲۵ میلادی[۷۴] و حنین مصادف با ۶۳۰ میلادی[۷۵] از محمد محافظت کرد. پیروزی مسلمانان در جنگ خیبر را به شجاعت وی نسبت می‌دهند. علی در آهنین و سنگین خیبر را به‌عنوان سپر خود به کار برد،[۷۶] طبق روایتی، جبرئیل به رزم علی و شمشیرش ذوالفقار که از محمد گرفته بود، اشاره کرد و به محمد گفت �جوانمردی جز علی و شمشیری جز ذوالفقار وجود ندارد�. علی با جنگجوی بزرگ قریش، طلحه بن ابی طلحه جنگید. طلحه مدام رجز می‌خواند که هر مسلمانی را که به مصافش بیاید شکست می‌دهد. وقتی طلحه از علی شکست خورد، با بیان جمله �کرم الله وجهه� از وی تقاضای رحمت کرد. این دعای خیر، یکی از القاب علی گردید که بیشتر توسط اهل سنت به کار برده می‌شود. این عبارت که معمولاً با کلمات دیگری همراه می‌شود، به منظور درود فرستادن و دعای خیر کاربرد دارد.[۷۷] فتح مکه نوشتار اصلی: فتح مکه
در سال ۶۳۰ میلادی مردم مکه تسلیم شدند و محمد مکه را فتح کرد. وی از علی خواست تا ضمانت کند که این پیروزی بدون خون‌ریزی خواهد بود چرا که محمد مسلمانان فاتح را از انتقام‌گیری از مکیان مغلوب منع کرده بود. محمد به وی دستور داد تا کعبه را از بت‌های دوران جاهلیت پاک کند.[۷۸] غدیر خم نوشتار‌های اصلی: غدیر خم و امامت و ولایت علی بن ابی طالب شیعه درگاه تشیع عقاید فروع نماز • روزه • خمس • زکات • حج • جهاد • امر به معروف و نهی از منکر • تولی • تبری عقاید برجسته مهدویت: غیبت (غیبت صغری، غیبت کبرا)، انتظار، ظهور و رجعت • بدا • شفاعت و توسل • تقیه • عصمت • مرجعیت، حوزه علمیه و تقلید • ولایت فقیه • متعه • شهادت ثالثه • جانشینی محمد • نظام حقوقی شخصیت‌ها چهارده معصوم محمد • علی • فاطمه • حسن • حسین • سجاد • باقر • صادق • کاظم • رضا • جواد (تقی) • هادی (نقی) • حسن (عسکری) • مهدی صحابه سلمان فارسی • مقداد بن اسود • میثم تمار • ابوذر غفاری • عمار یاسر • بلال حبشی • جعفر بن ابی‌طالب • مالک اشتر • محمد بن ابوبکر • عقیل • عثمان بن حنیف • کمیل بن زیاد • اویس قرنی • ابوایوب انصاری • جابر بن عبدالله انصاری • ابن‌عباس • ابن مسعود • ابوطالب • حمزه • یاسر • عثمان بن مظعون • عبدالله بن جعفر • خباب بن ارت • اسامه بن زید • خزیمة بن ثابت • مصعب بن عمیر • مالک بن نویره • زید بن حارثهزنان: فاطمه بنت اسد • حلیمه • زینب • ام کلثوم بنت علی • اسماء بنت عمیس • ام ایمن • صفیه بنت عبدالمطلب • سمیه رجال و علما کشته‌شدگان کربلا • فهرست رجال حدیث شیعه • اصحاب اجماع • روحانیان شیعه • عالمان شیعه • مراجع تقلید مکان‌های متبرک مکه و مسجد الحرام • مدینه، مسجد النبی و بقیع • بیت‌المقدس و مسجدالاقصی • نجف، حرم علی بن ابی‌طالب و مسجد کوفه • کربلا و حرم حسین بن علی • کاظمین و حرم کاظمین • سامرا و حرم عسکریین • مشهد و حرم علی بن موسی الرضادمشق و زینبیه • قم و حرم فاطمه معصومه • شیراز و شاه چراغ • کاشمر و حمزه بن حمزه بن موسی بن جعفر امامزاده سید مرتضی و آرامگاه سید حسن مدرس • آستانه اشرفیه و سید جلال‌الدین اشرف • ری و شاه عبدالعظیممسجد • امامزاده • حسینیه روزهای مقدس عید فطر • عید قربان (عید اضحی) • عید غدیر خم • محرّم (سوگواری محرم)، تاسوعا، عاشورا و اربعین) • عید مبعث • میلاد پیامبر • تولد ائمه • ایام فاطمیه رویدادها رویداد مباهله • غدیر خم • سقیفه بنی‌ساعده • فدک • رویداد خانه فاطمه • قتل عثمان • نبرد جمل • نبرد صفین • نبرد نهروان • واقعه کربلا • مؤتمر علماء بغداد • حدیث ثقلین • اصحاب کسا • آیه تطهیر • شیعه‌کُشی کتاب‌ها قرآن • نهج‌البلاغه • صحیفه سجادیهکتب اربعه: الاستبصار • اصول کافی • تهذیب الاحکام • من لایحضره الفقیهمصحف فاطمه • مصحف علی • اسرار آل محمدوسائل‌الشیعه • بحارالانوار • الغدیر • مفاتیح‌الجنانتفسیر مجمع‌البیان • تفسیر المیزان • کتب شیعه شاخه‌ها دوازده‌امامی (اثنی‌عشری) • اسماعیلیان • زیدیه • غلاه منابع اجتهاد کتاب (قرآن) • سنت (روایات پیامبر و ائمه) • عقل • اجماع ن ب و
برای دیدن ادامه ی مطلب به ادامه ی مطلب مراجعه نمائید:
منبع:اینترنت ویکی پدیا
 

ادامه نوشته

قرآن درآیینه نهج البلاغه

قرآن درآيينه نهج البلاغه

اشاره
«قرآن در آينه نهج البلاغه» عنوان كتابى است در دست انتشار، برگرفته از سخنان استاد فرزانه حضرت آية الله محمدتقى مصباح. در اين كتاب، طى مباحث متنوعى در چهار فصل، به موضوعاتى همچون جايگاه قرآن در جامعه دينى، تفسير به رأى يا قرائت هاى مختلف، لزوم شناخت مخالفان قرآن از ديدگاه نهج البلاغه، و انگيزه ها و اهداف مخالفان قرآن از ديدگاه نهج البلاغه پرداخته شده است. اين كتاب توسط آقاى على محمدى گردآورى شده است. نبشتار ذيل، كه نيم نگاهى به يكى از مباحث اين كتاب دارد، به محضر ارباب معرفت تقديم مى گردد.
مقدمه
پيش از پرداختن به بحث تبيين جايگاه قرآن در آينه نهج البلاغه، ذكر چند نكته ضرورى است:
1. مسلمانان از قرآن كريم، اين بزرگ ترين هديه الهى و گران بهاترين ميراث پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و آيات نورانى و كلام الهى، آن گونه كه شايسته است استفاده نكرده اند. جامعه اسلامى در طول تاريخ، على رغم تأكيدات فراوان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مبنى بر وجوب رجوع به قرآن، به عنوان ثقل اكبر و عمل به آن و فرا گرفتن علوم قرآن از اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان ثقل اصغر، از تمسّك به اين حبل متين الهى محروم بوده اند. امروزه نيز بايد به اين واقعيت تلخ اقرار نمود كه جامعه اسلامى از آن جا كه از واقعيت قرآن و علوم اهل بيت فاصله گرفته، متحمّل خسارت هاى جبران ناپذيرى شده است.
2. على رغم جدايى مسلمانان از حقيقت قرآن، پرداختن به ظاهر آن در ميان مسلمانان گه گاه از رواج و رونق خوبى برخوردار بوده است. عموم مسلمانان قرآن را به عنوان كتاب مقدس آسمانى، كه در شب قدر بر پيامبر اكرم نازل شده است، مى شناسند.
3. تمسّك به ظاهر قرآن و دور ماندن از حقيقت آن، از بزرگ ترين بلايايى است كه امروزه جوامع اسلامى را تهديد مى كند.
4. روشن است كه تنها راه نجات و رستگارى مسلمانان، بازگشت آنان به قرآن و بهره گيرى از حقيقت آن و پياده كردن قرآن در عرصه زندگى است.
 
الف جايگاه و اهميت قرآن
1ـ تنها كتاب آسمانى در دسترس انسان
حضرت على(عليه السلام) در نهج البلاغه، بيش از بيست خطبه را به معرفى قرآن و جايگاه آن اختصاص داده است و گاه بيش از نصف خطبه به تبيين جايگاه قرآن و نقش آن در زندگى مسلمانان و وظيفه آنان در مقابل اين كتاب آسمانى اختصاص يافته كه پرداختن به همه آن ها مجالى ديگر مى طلبد. در اين جا، تنها به توضيح جملاتى از نهج البلاغه درباره جايگاه قرآن كريم بسنده مى كنيم:
حضرت در خطبه 133 مى فرمايند: «وَ كِتابَ اللهِ بَيْنَ اَظهرِكُمْ ناطِقٌ لا يَعْيى لَسانُه»; قرآن در دسترس شماست، گوياست، زبانش كند نيست. قرآن، بر خلاف ساير كتاب هاى آسمانى از قبيل تورات و انجيل، در اختيار شماست. گفتنى است در امم گذشته و به خصوص در بين يهود و بنى اسرائيل، تورات در اختيار عموم مردم نبود، بلكه تنها نسخه هاى محدودى از تورات نزد علماى يهود موجود بوده و امكان مراجعه عموم مردم به تورات وجود نداشته است. در خصوص انجيل وضع از اين هم نگران كننده تر بوده است; زيرا آنچه امروز به نام «انجيل» در ميان مسيحيان است كتابى نيست كه بر حضرت عيسى(عليه السلام)نازل شده، بلكه مطالبى است كه توسط افرادى گرداوردى شده و به اناجيل اربعه معروف شده است. بنابراين، امم پيشين از دست رسى به كتب آسمانى محروم بوده اند. اما خداى متعال قرآن را به گونه اى نازل فرمود و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)به نحوى آن را به مردم ابلاغ نمود كه آنان به راحتى مى توانند آن را فراگرفته، آياتش را حفظ كنند.
از ديگر ويژگى هاى اين كتاب آسمانى، آن است كه خداى متعال بر امّت اسلام منّت نهاده و خود ضمانت حفاظت و صيانت آن را از هر گونه تهديد و تحريفى به عهده گرفته است. علاوه بر آن، چنان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به فراگيرى مسلمانان و حفظ آيات الهى اهتمام داشتند كه در زمان آن حضرت، عده زيادى از مسلمانان حافظ قرآن بودند; آياتى كه به تدريج نازل مى شد، در اختيار مسلمانان قرار مى گرفت و آنان آيات را حفظ مى كردند، مى نوشتند، تكثير مى كردند و بدينوسيله، در اختيار همگان قرار مى گرفت. بدين روى، حضرت على(عليه السلام)مى فرمايند: كتاب خدا در ميان شماست، در دسترس شماست. بجاست در جمله «ناطِقُ لا يَعْيى لَسانُهُ» بيش تر بينديشيم; يعنى اين كتاب گوياست و زبانش به كندى نمى گرايد، از سخن گفتن خسته نمى شود و هرگز لكنت پيدا نمى كند. سپس مى فرمايند: «و بيتٌ لا تهدم اركانه و عزٌّ لا تهزم اعوانه»; و بنايى است كه پايه هايش فرو نمى ريزد و پيروزمنديى است كه يارانش شكست نمى خورند.
 
2ـ كتابى ناطق و صامت
حضرت در مورد اوصاف قرآن، در نهج البلاغه، از يك سو مى فرمايند: اين كتاب، كتاب ناطق است، خودش سخن مى گويد، از سخن گفتن خسته نمى شود، خود سخن و مطلب خويش را به روشنى بيان مى كند و از سوى ديگر، مى فرمايند: اين قرآن ناطق نيست، بايد آن را به سخن درآورد و اين من هستم كه قرآن را براى شما تبيين مى كنم. در خطبه 147 نيز آمده است كه قرآن «صامِتٌ ناطِقٌ» است; قرآن ساكت است و در عين حال، ناطق و گويا. معناى اين سخن چيست؟
به نظر مى رسد اين تعبير بيانگر دو نوع برخورد و نگرش متفاوت به اين كتاب آسمانى است: در يك نگرش، قرآن كتابى مقدس، ولى صامت و خموش در گوشه اى نشسته، با كسى سخن نمى گويد و كسى با او ارتباطى ندارد و در نگرش ديگر، كتابى است ناطق و گويا كه همه انسان ها را مخاطب قرار داده، آن ها را به پيروى از خود فرا خوانده و به پيروان خود نويد بهروزى و سعادت مى دهد.
بديهى است اگر قرآن را بدين لحاظ بنگريم كه كتابى است مقدس، كلمات و جملات و آياتى است منقوش بر صفحاتى از كاغذ كه مسلمان ها به آن احترام مى گذارند، آن را مى بوسند و در بهترين مكان خانه خويش جاى مى دهند و گاه افراد در مجالس بدون توجه به معانى و حقيقت قرآن، آن را تلاوت مى كنند، كتاب صامتى است كه با صوت محسوس سخن نمى گويد و كسى كه چنين نگرشى به قرآن دارد، هرگز سخنى از قرآن نخواهد شنيد و قرآن مشكلى از او را حل نخواهد كرد.
بنابراين، ما موظفيم قرآن را كتاب زندگى بدانيم و با ايجاد روحيه تسليم در برابر خداى متعال، خود را براى شنيدن سخنان قرآن كريم، كه تمامى آن دستور زندگى است، آماده كنيم. در اين صورت، قرآن ناطق و گوياست و با انسان ها سخن مى گويد و آن ها را در تمام زمينه ها راهنمايى مى كند.
علاوه بر اين دو نگرش، معناى سومى براى صامت و ناطق بودن قرآن، هست كه معنايى عميق تر و منظور نظر حضرت نيز مى باشد و آن اين است كه قرآن صامت است و بايد آن را به سخن درآورد و اين من هستم كه قرآن را براى شما تبيين مى كنم.
در اين اصطلاح، صامت و ناطق بودن قرآن به اين معناست كه هرچند قرآن كريم كلام خداى متعال است و حقيقت اين كلام الهى و نحوه صدور و نزول آن براى ما قابل شناخت نيست، اما از آن جا كه هدف از نزول قرآن هدايت انسان هاست، اين كلام الهى به گونه اى تنزّل پيدا كرده كه به صورت كلمات و جملات و آيات قابل خواندن و شنيدن براى بشر باشد. در عين حال، چنين نيست كه مضامين همه آيات، اعم از احكام و معارف بلند آن براى انسان هاى عادى قابل فهم و دست رسى باشد و خود مردم بدون تفسير و تبيين پيامبر(صلى الله عليه وآله)و امامان معصوم(عليهم السلام) و راسخان در علم بتوانند به مقاصد آيات آن نايل شوند.
بنابر هر دو معناى «صامت و ناطق بودن» قرآن، حضرت على(عليه السلام)مى فرمايند: قرآن «ناطقٌ لايعيى لسانه»; قرآن گوينده اى است كه ازسخن گفتن خسته نمى شود و پيام هايش را به گوش مردم مى رساند و حجّت را برمسلمانان تمام مى كند.
بنابراين، در اين فراز از سخن، على(عليه السلام) قرآن را چنين معرفى مى كند: قرآن اين كلام الهى در بين شماست و با زبانى گويا و رسا پيوسته فرياد مى زند و انسان ها را به فلاح و رستگارى دعوت مى كند و پيروانش را به سعادت و خوشبختى نويد مى دهد و از انجام رسالت خويش هرگز خسته نمى شود.
 
3ـ نيازمند مفسران وحى
يكى از وظايف پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به امّتاسلام، تبيين و تفسير آيات الهى است. قرآن كريم خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «وَ اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيْهِمْ» (نحل: 44); ما قرآن را بر تو نازل كرديم و وظيفه توست كه آن را براى مردم بيان كنى و معارفش را تبيين نمايى. زيرا چنان كه اشاره شد، قرآن كلام الهى و معارف آن چنان عميق است كه براى انسان هاى عادى قابل فهم نيست. از اين رو، قرآن از اين نظر، نسبت به انسان هاى عادى صامت است و نياز به تفيسر و تبيين مفسران وحى دارد. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمّه اطهار(عليهم السلام)نيز معارف قرآن را در اختيار مسلمانان قرار داده و پيام قرآن را به گوش مردم رسانده اند.
حضرت در خطبه 158 در وصف قرآن كريم چنين مى فرمايد: «ذلِكَ الْقُرآن فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لكِنْ اُخْبِرُكُمْ عَنْهُ، اَلا اِنَّ فيهِ عِلْمَ ما يَأتى وَ الْحَديثَ عَنِ الماضى وَ دَواءَ دائِكُمْ وَ نَظْمَ ما بَيْنِكُمْ»; هان، اين قرآن است! از او بخواهيد تا براى شما سخن بگويد، در حالى كه هرگز (بدون تبيين و تفسير پيامبر و امامان معصوم(عليهم السلام)) سخن نخواهد گفت. بايد از زبان حضرات معصومين(عليهم السلام) با معارف قرآن آشنا شد و علوم قرآن را از آن ها دريافت كرد. قرآن درياى معارف و علوم الهى است. غوّاصى دراين درياى بى انتها و صيد گوهرهاى انسانساز آن تنها از عهده كسانى برمى آيد كه با عالم غيب در ارتباطند و خداى متعال نيز از مردم خواسته است تا با توسّل به آن ها كه پيامبر و ائمّه هدى(عليهم السلام)هستند و استفاده از علومشان و كمك و راهنمايى آن بزرگواران به معارف بلندقرآن رهنمون شوند.
 
ب نقش قرآن در حيات اجتماعى
1ـ داروى هر درد
حضرت در ادامه، قرآن را از زاويه ديگرى مورد توجه قرار داده، مردم را به رجوع بدان و تدبّر در آن فراخوانده، مى فرمايند: حال كه امام معصوم مى بايست علوم و معارف قرآن را براى مسلمانان بيان كند و خود قرآن سخن نمى گويد و مردم خود نيز قادر نيستند مستقيماً پيام هاى الهى را دريافت كنند، من شما را از آن آگاه مى كنم و از علوم و معارفش به شما خبر مى دهم: «اَلا اِنَّ فيهِ عِلْمَ ما يَأتى وَ الْحَديثَ عَنِ الماضى وَ دَواءَ دائِكُمْ وَ نَظْمَ ما بَيْنِكُمْ»;تمام آنچه موردنيازشماست درقرآن كريم هست;علم گذشتهو آينده، درمان درد شما و راه سروسامان بخشيدن به زندگى تان. اين
ما هستيم كه بايد بااستفاده ازعلوم اهل بيت و قرآن كريم به امور خود سامان ببخشيم.
حضرت على(عليه السلام)راه حلّ همه مشكلات را قرآن معرفى مى كند ودواى دردوراه حل مشكلات و سامان بخشيدن به امور را در قرآن مى داند.قرآن داروى شفابخشى است كه همه دردها را درمان مى كند وناراحتى هارا التيام مى بخشد.
بايد اين نسخه شفابخش را به دقت مطالعه كردوباراه درمان دردهاومشكلات فردى و اجتماعى آن آشنا شد. بديهى است كه پيش از احساس و شناخت درد، سخن گفتن از درمان، بيهوده است; زيرا ابتدا بايد دردهاى فردى و اجتماعى را شناخت و با مطالعه و دقت در آيات كريمه قرآن با آن ها آشنا شد، آن گاه با به كار بستن اين نسخه شفابخش، به درمان آن ها پرداخت.
در خطبه 198 با تعبير «وَ دَواء لَيْسَ بَعْدَهُ داءٌ» مى فرمايند: قرآن دارويى است كه پس از آن دردى باقى نمى ماند. البته روشن است كه تنها با ايمان به فرمايش حضرت و ايمان به شفابخشى قرآن است كه چنين دارويى مؤثر واقع خواهد شد. يعنى بايد با تمام وجود باور داشت كه درمان حقيقى دردها و مشكلات ما، اعم از فردى و اجتماعى، در قرآن است. هرچند همه ما به اين مطلب اقرار داريم، اما مراتب ايمان و يقين افراد متفاوت است. كسانى هستند كه با تمام وجود باور دارند كه اگر به قرآن روى بياورند و معارف و راهنمايى هاى آن را به كار بندند، قرآن بهترين نسخه شفابخش درد آن هاست. شايد يكى از بزرگ ترين مشكلات جامعه ما ضعف ايمان در اين زمينه باشد و همين موجب شده است كه بسيارى از مشكلات همچنان باقى بماند.
 
2ـ حلاّل مشكلات اجتماعى
كلام حضرت على(عليه السلام) در اين زمينه، بيان ديگرى از سخن ارزشمند پيامبر بزرگوار(صلى الله عليه وآله) است كه فرمود: «اذا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمْ الفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالقُرآنِ»;1هر گاه اضطراب ها، نگرانى ها، مشكلات و نابسامانى ها همانند پاره هاى شب بر جامعه شما سايه افكند و در حلّ مشكلات راه به جايى نبرديد، بر شمابادكه به قرآن رجوع كنيدوراهنمايى هاى نجات بخش آن راملاك عمل قراردهيد.دستورات اميدبخش قرآن روح اميدوفايق آمدن برمشكلات و رستگارى و بهروزى را در دل ها زنده مى كند و انسان ها را از يأس و نوميدى نجات مى دهد. بديهى است كه هر پيروزى در گرو خواست و تلاش انسان هاست. بنابراين، اگر بخواهيم همچنان استقلال، آزادى و حكومت اسلامى خود را حفظ كنيم و در پناه خداى متعال از هر گونه توطئه اى در امان باشيم، راهى جز بازگشت به سوى خداواحكام نجات بخش قرآن وتوبهوعذرخواهى از ناسپاسى ها و بى حرمتى هايى كه نسبت به ارزش هاى دينى از سوى بعضى از غرب زده ها روا داشته شده است، وجود ندارد.
 
3ـ نظم بخشى به امور اجتماعى
حضرت على(عليه السلام) سپس اين نكته را متذكر مى شوند كه «و نظمِ ما بَينكم»; نظم و راه سامان بخشيدن به روابط بين شما مسلمانان در قرآن است. اين كتاب آسمانى چگونگى روابط اجتماعى شما را نيز تعيين مى كند; زيرا بزرگ ترين هدف هر نظام سياسى و اجتماعى تأمين نظم و امنيت اجتماعى است. در جهان، هيچ مكتب سياسى را نمى توان يافت كه چنين هدفى را انكار كند، بلكه سر لوحه وظايف هر حكومتى تأمين و برقرارى نظم و امنيت است. بدين روى، همه نظام هاى سياسى حاكم بر جوامع بشرى، دست كم در شعار و تبليغات خود، آن را به عنوان بزرگ ترين هدف نظام حكومتى خود بيان مى كنند.
در اين جا، به نقش هدف در زندگى اجتماعى نيز بايد توجه داشت; چرا كه در زندگى اجتماعى، بدون در نظر گرفتن هدف نمى توان سخن از نظم اجتماعى به ميان آورد. هدف منطقاً رفتارهاى خاصى را ايجاب مى كند و افراد با انجام آن رفتارها در زندگى اجتماعى، مى خواهند به آن دست يازند. هدف به نوبه خود، برخاسته از فرهنگ و انديشه افراد جامعه است، به نحوى كه هر جامعه اى به حسب طبع اوّلى، در راستاى فرهنگ و انديشه خود، نظم اجتماعى خاصى را ايجاب مى كند.
اما قدرت هاى استعمارى به دليل سياست هاى استكبارى خود سعى مى كنند ملت ها را در جهت اهداف استعمارى خود سوق داده، آن ها را از فرهنگ اصلى خود تهى گردانند و از طريق تحميل فرهنگ وارداتى، نظم و فرهنگ ملت ها را در دست گيرند. بنابراين، بايد ديد فرهنگ و انديشه حاكم بر جامعه چه نظمى را ايجاب مى كند. روشن است كه فرهنگ دينى برخاسته از قرآن و جهان بينى توحيدى نظم و سياستى را ايجاب مى كند كه در زمينه تحقق هدف خلقت و تأمين سعادت و رستگارى انسان در دنيا و آخرت باشد و آنچه مورد نظر اسلام و قرآن است، سعادت و تكامل انسان است.
متأسفانه برخى از روشن فكران مسلمان غرب زده، كه تعصّب و معارف دينى در آن ها بسيار ضعيف است، از اين نكته اساسى غافل اند و وقتى سخن از نظم اجتماعى به ميان مى آيد، نظم اجتماعى حاصل از «دموكراسى غربى» را در نظر دارند، در حالى كه نظم اجتماعى غرب برخاسته از انديشه سكولاريستى است. اما، در فرهنگ توحيدى، هر چيزى و از جمله نظم اجتماعى در راستاى هدف خلقت ارزيابى مى شود و واضح است كه هدف از نظم اجتماعى در فرهنگ دينى و قرآنى، تنها تأمين رفاه مادى و منافع دنيوى نيست، بلكه علاوه برآن، تكامل انسان و سعادت اخروى او نيز مورد نظر است.
حضرت على(عليه السلام) با تعبيرى اعجازگونه نقش قرآن را در تنظيم امور اجتماعى بيان نموده، مى فرمايند: «وَ نَظْمَ ما بَيْنَكُمْ»; نظم امور و روابط بين شما در قرآن است. يعنى اگر شما خواهان نظم مطلوب و معقولى هستيد كه در سايه آن همه افراد جامعه به حقوق مشروع خود برسند، امور خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن سامان بخشيد. هرچند افراد موظفند مسائل شخصى و فردى خود را نيز بر اساس رهنمودهاى قرآن تنظيم كنند، اما تعبير «و نظمِ ما بَينكم» تنها شامل روابط اجتماعى افراد است.
بايد توجه داشت كه توصيه هاى مذكور و شفابخشى دردها و حلّ مشكلات اجتماعى در پرتو رهنمودهاى قرآن، تنها زمانى امكان پذير است كه اين توصيه ها به عنوان توصيه هاى اخلاقى غير لازم الاجرا از ناحيه كارگزاران نظام تلقّى نشود. در اين صورت، قرآن، اين نسخه شفابخش آسمانى، دردى و يا مشكلى از مشكلات اجتماعى را حل نمى كند. بنابراين، اصلى ترين و كارسازترين عامل، ايمان، اعتقاد و باور مسؤولان و دست اندركاران حكومت به برنامه ها و سياست هاى كلى قرآن كريم است; زيرا تا آن ها به كارامد بودن رهنمودهاى قرآن در حلّ مشكلات اجتماعى و تأمين سعادت افراد، ايمان و باور قلبى نداشته باشند، نه تنها در عمل، قرآن را الگوى خود قرار نمى دهند، بلكه در صدد فهم معارف قرآن نيز برنمى آيند.
 
4ـ بى نيازى در سايه تمسّك به قرآن
حضرت على(عليه السلام) در اين خطبه، قرآن كريم را به عنوان شاخص معرفى نموده، مى فرمايند: به يقين، بدانيد قرآن نصيحت كننده و پند دهنده اى است كه در ارشاد پيروان خود، خيانت نمى كند و هدايتگرى است كه گمراه نمى كند و گوينده اى است كه دروغ نمى گويد و كسى با اين قرآن ننشست و در آن تدبّر و انديشه نكرد، مگر آن كه چون از نزد آن برخاست، هدايت و رستگارى اش افزايش يافت و از گم راهى او كاسته شد. آن گاه حضرت مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا اَنّه لَيْسَ عَلى اَحَد بَعْدَ الْقُرآنِ مِنْ فاقَة وَ لا لاَِحَد قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنى، فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ اَدْوائِكُم وَ اسْتَعينُوا بِهِ عَلى لاَوائِكُمْ فَاِنَّ فيهِ شِفاءً مِنْ اَكْبَرِ الداءُ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفاق وَ الغَىُّ وَالضَّلال.»
با وجود قرآن و حاكميت آن بر جامعه، براى احدى نيازى باقى نمى ماند كه براورده نشود; زيرا قرآن كريم عالى ترين برنامه الهى براى زندگى موحّدان است و خداى متعال عزّت و رستگارى دنيا و آخرت پيروان اين كتاب آسمانى را تضمين نموده است. بنابراين، در صورتى كه جامعه اسلامى ما دستورات حيات بخش قرآن را بكار بندد وبا ايمان به صدق وعده هايش،آن راالگوى عمل خويش قرار دهد، قرآن تمام نيازهاى فردى و اجتماعى، مادى و معنوى جامعه را برآورده و جامعه اسلامى را از هر چيز واز هر كس بى نياز مى كند.
در مقابل، حضرت خطر جدايى از قرآن راگوشزد نموده و اين فكر را كه بدون قرآن، اين ثقل اكبر الهى، مى توان مشكلات و نيازمندى هاى فردى و اجتماعى جامعه را برطرف نمود، رد مى كنند و مى فرمايند: «وَ لا لاَِحَد قَبْلَ الْقُرآنِ مِنْ غِنى»; هيچ كس بدون قرآن بى نياز نخواهد ماند و هرگز جامعه از قرآن مستغنى نخواهد شد; يعنى هر چند انسان ها، تمام علوم و تجربه هاى بشرى را در زمينه هاى گوناگون گردآورده و افكار و انديشه هاى خود را بسيج كنند و تمام تلاش ها در جهت حل مشكلات و نيازمندى هاى جامعه مصروف شود تا جامعه اى انسانى بر پايه قسط و عدل و داراى ارزش هاى اخلاقى و انسانى اقامه گردد، بدون قرآن از عهده اين مهم برنخواهند آمد و براى رسيدن به چنين جامعه اى انسانى هرگز از قرآن بى نياز نيستند.
ممكن است اين سخنان به مذاق كسانى كه از علوم قرآن و معارف اهل بيت(عليهم السلام) بهره چندانى ندارند خوش نيايد، اما هر عاقلى اعتراف مى كند كه آنچه بشر با همه پيشرفت هاى شگرف علمى خود كشف كرده، درمقابل مجهولات وى قطره اى در مقابل دريا بيش نيست. به هر حال، حضرت على(عليه السلام)مى فرمايند: «فَاِنَّ فيهِ شِفاءً مِنْ اَكْبَرِ الدّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَالنِّفاقُ وَ الْغَىُّ وَ الضَّلالُ.» بزرگ ترين درد جامعه بشرى كفر و نفاق و ضلالت و گمراهى است و اين امراض روحى است كه جامعه را به انواع مشكلات و گرفتارى ها دچار مى كند; بايد درمان آن ها را از قرآن سراغ گرفت.
 
5ـ قرآن بسان خورشيد فروزنده
حضرت على(عليه السلام) پس از وصف اسلام و پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)، در خطبه 198 در وصف قرآن كريم مى فرمايند: «ثُمَّ اَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتابَ نُوراً لاتُطْفَأ مَصابيحُهُ وَ سِراجاً لا يَخْبُو تَوَقُّدُهْ وَ بَحْراً لا يُدرَكُ قَعْرُه» خداى متعال قرآن را به صورت نورى كه چراغ هاى آن هرگز خاموش نمى شود و بسان خورشيد فروزنده اى كه هيچ گاه از فروزش نمى افتد و همچون دريايى كه رسيدن به قعر آن براى كسى ميسور نيست، بر پيامبرش نازل نمود.
حضرت در اين خطبه، در وصف قرآن، با سه تشبيه بسيار زيبا، ابتدا قلوب مسلمانان را با عظمت قرآن آشنا مى كنند و سپس توجه آنان را به اين سرمايه عظيم الهى، كه در دسترس آنان قرار دارد، بيش از پيش جلب نموده، مى فرمايند: قرآن نورى است و خداوند قرآن را در حالى كه نور است بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نازل نموده، اما اين نور با ساير نورها متفاوت است. اين به حقيقت، نورى است كه نورافكن هاى آن هرگز به خاموشى نمى گرايد و هرگز از تابش نمى افتد و انسان ها، جامعه دينى و جويندگان سعادت و رستگارى را از كژراهه ها و بيراهه ها و سقوط در درّه هاى هولناك نجات مى دهد و چراغ هايى كه از اين منبع نور تغذيه مى كنند هرگز خاموش نمى شوند.
در نتيجه، راه حق پيوسته مستقيم و روشن است و قرآن كريم و نورافكن هاى فروزان آن همواره پيروان قرآن را هشدار مى دهند كه مواظب باشيد از مسير حق منحرف نشويد.
در فراز ديگرى مى فرمايد: قرآن نورى است كه با وجود آن، تاريكى دوام نمى يابد; زيرا اين كتاب آسمانى نورافكن هايى دارد كه از آن نور مى گيرند و پيوسته راه هدايت و سعادت را روشن مى كنند. و ائمّه اطهار(عليهم السلام)، اين مفسران وحى الهى، حكم نورافكن هايى دارند كه معارف قرآن را براى مردم بيان و با علم خدادادى خويش، مسلمانان را با حقيقت قرآن آشنا مى كنند.
 
6ـ مصابيح و آينه هاى قرآنى
بر اساس حديث ثقلين، «قرآن و عترت»، اين دو وديعه الهى براى هدايت موحّدان مكمّل يكديگرند; چنان كه با تمسّك به يكى و رها كردن ديگرى، هدف از نزول قرآن يعنى هدايت انسان ها تحقق نمى يابد. ائمّه معصوم(عليهم السلام) چراغ هايى هستند كه از اين منبع فيّاض الهى و قرآن كريم نور مى گيرند و مسير زندگى انسان هاى طالب سعادت را روشن مى كنند; زيرا علوم قرآن و حقيقت قرآن نزد آن هاست.
حكمت الهى و سنّت خداى متعال بر اين قرار گرفته است كه مردم از طريق اهل بيت(عليهم السلام) با معارف قرآن آشنا شوند و با به كار بستن آن ها در تأمين سعادت دنيوى و اخروى خود كوشا باشند. به همين منظور، خداى متعال با نصب امامت مستمر، راه استفاده از معارف قرآن را براى طالبان سعادت همچنان باز نگه داشته است. هرچند معاندان و دنياپرستان در طول تاريخ درصدد برآمده اند تا مردم را از نور هدايت الهى، كه در مكتب اهل بيت(عليهم السلام)تجسّم مى يابد خاموش كنند، لكن قرآن مى فرمايد هرگز بدين كار موفق نخواهند شد: «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُوا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.» (صف: 8) از اين رو، حضرت على(عليه السلام)قرآن را به چراغى كه هرگز از فروزش آن كاسته نمى شود و به خاموشى نمى گرايد تشبيه مى كنند.
معارف قرآن چنان عميق و گسترده است كه هر قدر آشنايان به علوم اهل بيت در آن تأمّل كنند، در هر قدم، به معرفت و نكته تازه اى دست پيدا مى كنند و از آن جا كه اين كتاب آسمانى نسخه اى از علم الهى است، هر قدر تشنگان حقيقت از آب زلال آن بنوشند، نه تنها سيراب نمى شوند، كه تشنه تر مى گردند. از اين رو، عارفان و آشنايان با قرآن سعى مى كنند با تلاوت آيات الهى در نماز و تدبّر در آن ها، روح خويش را تلطيف نموده، بيش از پيش خود را در معرض الهامات خداوندى و نزول معارف بى پايان الهى قرار دهند.
 
7ـ رستگارى پيروان قرآن
آنچه براى انسان در درجه اول اهميت است و عقل ايجاب مى كند كه تمام همّ خويش را در جهت تحقق هر چه بهتر آن صرف كند، سعادت و رستگارى اخروى است; زيرا زندگى اين جهانى مقدمه و زمينه ساز زندگى جاودانه اخروى است. اعتقادات و اعمال و رفتارهاى انسان بذرهايى است كه در اين جهان به دست انسان كاشته مى شود و در عالم آخرت، او محصول كِشته خود را درو مى كند. اگر انسان ها اعمال و رفتار خود را بر اساس رهنمودهاى قرآن كريم و معارف و علوم اهل بيت(عليهم السلام)تنظيم كنند و امور فردى، اجتماعى و سياسى خود را بر اين بنيان مرصوص سامان دهند، علاوه بر اين كه در دنيا از عزّت و سربلندى و از زندگى انسانى برخوردار مى شوند، در عالم آخرت نيز از نتايج اعمال خوب خود برخوردار خواهند شد.
حضرت على(عليه السلام) مضمون مذكور را در خطبه 176، با بيان تمثيلى بسيار زيبا، مردم را به عمل به قرآن و پاسدارى و حراست از احكام حيات بخش آن فرا مى خواند:
«فَاْسألوا اللهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوُا اِلَيْهِ بِحُبِّهِ وَ لا تَسْألوا بِهْ خَلْقَهُ، اِنَّه ما تَوَجّهَ الْعِبادُ اِلَى اللهِ بِمِثْلِهِ. وَ اعْلَمُوا اَنَّهُ شافِعُ مُشَفَّعُ وَ قائِلٌ مُصَدَّقٌ. وَ اَنّه مَنْ شَفَّعَ لَهُ الْقُرْآنَ يَوْمَ الْقِيامَةِ شُفِّعَ فيهِ وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ الْقُرآن يَوْمَ الْقِيامَه صُدّق عَلَيه.» حضرت به مردم توصيه مى كنند كه با پيروى از قرآن، شفاى دردهاى خود را از قرآن بخواهند و با عمل به آن به خدا روى آورند و براى سؤال كردن و خواستن از انسان هاى ديگر، قرآن را واسطه قرار ندهند; زيرا انسان ها نيز واسطه اى مانند قرآن بين خود و خدا ندارند. سپس مى فرمايد:بدانيدكه قرآن شافعى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود و گوينده اى است كه گفتارش تصديق مى گردد. كسى كه قرآن در قيامت او را شفاعت كند، شفاعت قرآن در حق او پذيرفته است و كسى كه قرآن درروزقيامت او را تقبيح كند، به زيان او تمام مى شود.
 
8ـ قرآن ناصح و خيرخواه
حضرت على(عليه السلام) پس از خبردادن از عالم قيامت و روز واپسين، درباره رضايت پيروان قرآن از اعمال و گذشته خويش و گرفتارى متخلّفان از قرآن، به مردم چنين توصيه مى كنند: «فَكُوْنُوا مِنْ حَرَثته وَ اَتْباعِهْ»; از گردآورندگان قرآن و پيروان آن باشيد «وَاسْتَدلُّوهُ عَلى رَبِّكُمْ»; قرآن را دليل و گواه بر پروردگار خويش قرار دهيد. خدا را از كلام خودش بشناسيد، اوصاف پروردگار را به وسيله قرآن بشناسيد. قرآن راهنمايى است كه شما را به سوى خدا راهنمايى مى كند، از اين راهنماى الهى براى شناخت فرستنده آن استفاده كنيد و به خدايى كه قرآن معرفى مى كند ايمان بياوريد. «وَاسَتَنْصحُوه عَلى اَنْفُسِكُمْ.» شما انسان ها نيازمند فردى خيرخواه و دلسوز هستيد تا در مواقع لازم، شما را نصيحت و خيرخواهى كند. قرآن را ناصح خود قرار دهيد و به نصيحت هاى خيرخواهانه اش عمل كنيد; زيرا قرآن نصيحتگر دلسوزى است كه هرگز به شما خيانت نمى كند و شما را به نيكوترين وجه، به صراط مستقيم هدايت مى كند.
بدين گونه حضرت على(عليه السلام)به مسلمانان و طالبان سعادت دنيا و آخرت توصيه مى كنند كه قرآن را راهنماى خود قرار دهند و به نصيحت هاى دلسوزانه اش گوش فرا دهند; چرا كه «اِنَّ هذَا الْقُرآنَ يَهْدِي لِلَّتى هِىَ اَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُ الْمُؤمِنينَ اَلَّذينَ يَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْراً كَبيراً» (اسراء: 9) قرآن مؤمنان و پيروان خودرا به استوارترين طريق به حق و سعادت دنيا و آخرت هدايت مى كند و آنان را كه در زندگى، با پيروى از آن پيوسته نيكوكار بودند، به پاداشى بزرگ وسرنوشتى رضايتبخش بشارت مى دهد.
نكته اى كه شايسته تأكيد است و از همگان انتظار مى رود در آن تأمّل كنند، لزوم اعتقاد و باور قلبى به مضمون اين آيه شريفه است; زيرا تا چنين اعتقاد و باورى درباره قرآن بر روحيه انسان حاكم نباشد و خود را به طور كامل در اختيار خدا قرار ندهد و خويش را از پيش داورى ها و هوس هاى نفسانى تخليه نكند، هر لحظه ممكن است در دام وسوسه هاى شيطان قرار گيرد و گمراه شود و ناخواسته در قرآن نيز دنبال مطالب و آياتى بگردد كه به ظاهر، با خواسته هاى نفسانى او موافق است.
هيچ يك از دستورات و احكام قرآنى با خواسته هاى نفسانى و اميال حيوانى انسان موافق نيست و انسان به حسب طبيعت خويش، هوس ها و خواسته هايى دارد و دوست مى دارد كه قرآن نيز به ميل او سخن بگويد. بنابراين، طبيعى است كه هر جا قرآن بر خلاف اميال حيوانى و نفسانى انسان سخن بگويد، انسان چندان روى خوش به آن نشان ندهد و هر جا كه آيات موافق با اميال نفسانى او باشد، با گشاده رويى استقبال كند. بدين روى، عقل ايجاب مى كند كه انسان پيش از مراجعه به قرآن، ذهن خود را از هرگونه پيش داورى تخليه و از همه هوس ها و خواسته هاى نفسانى خود صرف نظر كند تا با روحيه خدامحورى به مكتب قرآن پا گذارد. در اين صورت است كه انسان زانوى ادب مى زند و با كمال ميل پذيراى معارف الهى مى گردد.
 
شناخت قرآن در گرو شناخت مخالفان قرآن
با توجه به آنچه گذشت، اين سؤال مطرح مى شود كه آيا رعايت اين دستورات براى استفاده از قرآن كريم و تمسّك به ثقل اكبر، اين ميراث بزرگ پيامبر عظيم الشأن(صلى الله عليه وآله)، كافى است؟ شايد اجمالاً پاسخ مثبت باشد; يعنى اگر تمام نكاتى كه نقش اساسى در فهم صحيح و برداشت درست از قرآن دارد رعايت شود; قهراً احكام و معارف قرآن آن گونه كه هست، فهم و بر اساس آن عمل مى شود. در نتيجه، فرهنگ جامعه بر اساس رهنمودهاى قرآن كريم شكل مى گيرد و مردم در سايه حكومت دينى در پناه قرآن از خطر انحراف مصون مى مانند; زيرا تمسّك به قرآن، همان فهم صحيح معارف و عمل بر اساس رهنمودهاى آن است.
اين پاسخ هرچند تا حدى با بُعد هدايتگرى هاى فردى قرآن موافق است، اما در صورتى كه به نقش بايسته قرآن در سطح كلان نگاه شود و جايگاه آن در مقابل افكار انحرافى، كه در هر زمان انسان ها رابه باطل و گم راهى سوق مى دهد، و در مقابل دشمنان كه با ابزارهاى فرهنگى و القاى شبهات درصددند تا مردم را از فرهنگ دينى جدا كنند مورد توجه قرار گيرد، به نظر مى رسد بدون شناخت افكار انحرافى مخالفان قرآن و مقابله با آن ها از طريق روشنگرىوكشف توطئه هاى فرهنگى آنان،حاكم كردن فرهنگ قرآن و هدايت جامعه بر اساس اعتقادات و ارزش هاى دينى، كار چندان آسانى نيست. اين نكته اى است كه غالباً مورد غفلت قرار مى گيرد.
بنابراين، به موازات سعى در شناخت قرآن و عمل به رهنمودهاى آن، نه تنها همواره بايد درصدد شناخت دشمنان و مخالفان قرآن برآمد، بلكه تمسّك به قرآن و حاكميت بخشيدن به اين كتاب آسمانى جز با شناخت تفكرات انحرافىِ ضد قرآنى امكان پذير نيست; زيرا حق و باطل علاوه بر اين كه در مقام شناخت، متضايف اند، در مقام عمل نيز متضايف اند; يعنى اگر حق را بشناسيم، باطل را نيز خواهيم شناخت و اگر باطل را بشناسيم، ما را كمك خواهد كرد تا حق را بشناسيم. در مقام عمل نيز حاكميت بخشيدن به قرآن در جامعه، بدون شناخت مخالفان و افكار انحرافى آنان و مقابله با توطئه ها و شگردهاى شيطانى آن ها در تضعيف فرهنگ دينى جامعه ممكن نيست.
شناخت دشمنان و مخالفان قرآن و فرهنگ دينى از چنان اهميت و حساسيتى برخوردار است كه حضرت على(عليه السلام) در اين زمينه در خطبه 147 مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا اَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّى تَعْرِفُو الَّذى تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بمِيثاقِ الْكِتابِ حَتى تَعْرِفُوا الَّذِى نَقَضَه»; بدانيد شما هرگز راه هدايت را نمى شناسيد و در آن راه قرار نمى گيريد، مگر آن كه كسانى كه هدايت الهى را رها كرده اند بشناسيد و هرگز به پيمان الهى كه همان قرآن كريم است ـ پايبند نمى شويد، مگر آن كه پيمان شكنان را بشناسيد و هرگز از متمسّكان به حبل المتين الهى و پيروان واقعى قرآن محسوب نمى شويد، مگر آن كه كسانى را كه قرآن را كنار گذاشته و به اين كتاب الهى پشت كرده اند، بشناسيد.
اين بيان روشنگرانه حضرت على(عليه السلام) مبنى بر لزوم دشمن شناسى و آشنايى با افكار انحرافى و ضرورت معرفى منحرفان، وظيفه عالمان دينى و مبلّغان علوم و معارف الهى را مضاعف مى كند; زيرا زدودن افكار انحرافى و شبهات ملحدان از افكار مردم، به خصوص جوانانى كه از نظر علوم و معارف دينى از بنيه علمى كافى برخوردار نيستند، از كارهاى زيربنايى تبليغ و حاكميت بخشيدن به فرهنگ قرآنى و دينى است كه بدون آن نمى توان انتظار نتيجه مطلوب و بايسته داشت.
 
ج هشدار و پيش بينى حضرت على(عليه السلام)
آنچه در اين خطبه از اهميت بيش ترى برخوردار است و به عنوان هشدار به مردم تلقى مى شود، اين است كه وضعيت روحى و فرهنگ عموم مردم را در آينده تصوير و ترسيم مى كند; زيرا آنچه تا اين جا مورد بحث و گفتوگو قرار گرفت، اگرچه خطاب به مردم است، اما در بيش تر موارد، روى سخن با خواص جامعه و كسانى است كه بر فرهنگ جامعه تاثيرگذارند. در اين خطبه، حضرت به صراحت، حالت روحى و فرهنگ دينى مردم را پيش گويى مى كنند و مردم را از ابتلا به چنين فرهنگى هشدار داده، برحذر مى دارند. حضرت على(عليه السلام) پس از تبيين روحيه حاكم بر خواص جامعه، كه غالباً آن ها در جهت رسيدن به اغراض دنيوى خود بيش ترين دروغ و افترا را بر خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت مى دهند و قرآن و دين را به رأى خود تفسير كرده، مردم را به گمراهى مى كشانند، فرهنگ حاكم بر عموم مردم را پيش بينى نموده، مى فرمايند: مردم و اهل آن زمان نيز چنين اند كه اگر قرآن و كتاب خدا درست و به حق، تفسير و تبيين شود، از بى ارزش ترين اشياست و اگر بر طبق هواهاى نفسانى تفسير گردد، از خواستنى ترين چيزهاست. در آن زمان، در شهرها، ارزش هاى دينى و الهى در ديد مردم از ناپسندترين اشيا و ارزش هاى ضددينى محبوب ترين محسوب مى شود.
برآگاهان پوشيده نيست كه دشمنان قرآن و قدرت هاى استكبارى امروز در صددند تا چنين فرهنگى را بر جامعه ما حاكم كنند. آن ها درتهاجم فرهنگى،باحمله به مقدسات دينىوتبليغ ارزش هاى ضددينى، بر آنند تا به تدريج، آنچه را حضرت على(عليه السلام)پيش بينى كرده و مردم را از ابتلا به آن برحذر داشته است، در جامعه ما حاكم سازند.
در پايان خطبه مزبور، حضرت مى فرمايند: «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَه وَ افْتَرَقُوا عَنِ الْجَماعَة، كَاَنَّهُمْ اَئِمَّةُ الكِتابِ وَ لَيْسَ الْكِتابُ اِمامَهُمْ»; مردم در آن زمان بر افتراق و اختلاف اجتماع مى كنند، گويا توافق مى كنند بر اين كه با قرآن و مفسران واقعى آن نسازند. آن ها به پيروى از جاهلان عالم نما، در حالى كه گويا خود را رهبر قرآن مى دانند و قرآن را طبق خواسته هاى نفسانى خود تفسير و توجيه مى كنند، از مسلمانان واقعى و عالمان دين و مفسران حقيقى قرآن جدا شده، از آن ها فاصله مى گيرند. آن ها به جاى اين كه در فكر و انديشه و در مقام عمل، قرآن را امام و راهنما و رهبر خود قرار دهند، از قرآن پيشى مى گيرند و از امامت و رهبرى آن سرباز مى زنند و قرآن و دين را به رأى خويش تفسير مى كنند.
با توجه به اهميت و حساسيت مسأله، بسيار شايسته است ملت مسلمان، به خصوص انديشمندان دينى، در موقعيت حساس كنونى، كه دشمنان دين و قرآن تمام تلاش خود را در جهت تهى كردن ملت مسلمان از هويت دينى خود بسيج كرده اند تا از راه تضعيف عقايد دينى آن ها، استقلال و آزادى و حاكميت بر سرنوشت خود را از آن ها بگيرند، احساس خطر كرده، به هوش باشندوهرگزخود را از خطر دشمنان اسلام و قرآن در امان ندانند.

منبع:کتاب نهج البلاغه

تجلی قرآن در نهج البلاغه

تجلی قرآن در نهج‏ البلاغه

نيك مي دانيم كه آبشخور اساسي كلام ائمه(عليهم السلام) كلام وحي است، چنانكه در روايتي از امام باقر(علیه السلام) چنين آمده است:«هر گاه حديثي براي شما باز گفتم منبع آن را از قرآن از من جويا شويد»؛
آنگاه در لابلاي گفتارش فرمود: رسول خدا(ص) از قيل و قال و تباه ساختن اموال و فزوني پرسش نمي كرد. از ايشان سؤال شد: اي فرزند رسول خدا(ص) از كجاي قرآن اين مطلب قابل استفاده است؟ امام(ع) فرمود: خداوند عزّوجل مي فرمايد: «لا خير في كثير من نجواهم الا من أمر بصدقه أو معروف او اصلاح بين الناس»(نسا، 4/114) و فرموده است: «و لا توتوا السفهاء اموالكم التي جعل الله لكم قياما» (نساء، 4/5) و فرموده است: «لا تسألوا عن اشياء ان تُبدَلكم تسوءكم» (مائده، 5/101)1 از اين رو نهج البلاغه را مي بايست سراسر ملهم از معارف و آموزه هاي بلند قرآن بدانيم. با صرف نظر از اين الهام گيري فراگير، آيات قرآن به سه صورت تلميح (اشاره)، تضمين و تصريح در نهج البلاغه انعكاس يافته است.
 
گونه هاي انعكاس آيات قرآن در نهج البلاغه
1. تلميح
در تعريف تلميح گفته اند: در فحواي گفتار به داستان، يا شعر يا مثل بي آنكه اصل آنها ذكر شود، اشاره گردد.2
اشاره به آيات قرآن بدون ذكر آنها از مصاديق تلميح است. از آنجا كه كلام ائمه(عليهم السلام) از سرچشمه زلال قرآن بهره دارد، بيشترين انعكاس قرآن در نهج البلاغه به صورت تلميح است.
نمونه هاي ذيل از موارد بكار گيري آيات به صورت تلميح در نهج البلاغه است:
الف: امام(ع) در توصيف پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: «… و دعا الي الحكمة و الموعظة الحسنة»3 كه اشاره است به آيه  شريفه: «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة (نحل، 16/125). با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن»
ب: امام(ع) در هشدار دادن از خطرات ارتكاب گناهان به فرود ناگهاني عذاب الهي به هنگام شب اشاره مي نمايد. «و كيف لا يوقظك خوف بيات نقمة و قد تورّطت بمعاصيه مدارج سطواته.4 چگونه بيم كيفري بيدارت نمي سازد كه شبانگاه بر تو بتازد. حالي كه با نافرماني خدا خود را در پنجه قهرش انداخته باشي.»
كه اشاره دارد به آيه شريفه: ««أفأمن اهل القري ان يأتيهم بأسنا بياتا و هم نائمون (اعراف، 7/97)
گرچه ظاهر آيه، فرود عذاب الهي به اجتماع انساني يك منطقه است، امّا امام(ع) آن را به حوزه اشخاص سرايت داده و نزول چنين عذاب موعود و ناگهاني را در حق هر گناهكار محتمل دانسته اند.
ج: امام(ع) در تبيين شواهد آفرينش و قدرت لايزال الهي از آسمان ها نام مي برند و دو ويژگي مهم آنها را يعني: بر افراشتگي بدون وجود ستون و ثبات و ماندگاري بدون نياز به تكيه گاه بر مي شمرند:
«فمن شواهد خلقه خلق السموات موّطوات بلا عمد، قائمات بلا سند.5 از نشانه هاي خلقت او آفرينش آسمانهاست كه بدون ستون پا برجاست و بدون تكيه گاه بر پاست.»
كه اشاره است به آيه شريفه: «اللّه الذي رفع السموات بغير عمد ترونها» (رعد، 13/2)
و در ادامه فرمودند: «دعاهن و أجبن طائعات مذعنات غير متلكلّئات و لا مبطئات.6 آنان را بخواند و گردن نهاده و فرمان پذير، بدون درنگ و تأخير پاسخ گفتند.»
كه اشاره است به آيه:«ثم استوي الي السماء و هي دخان فقال لها و للارض أتيا طوعاً او كرهاً قالتاأتينا طائعين» (فصلت، 41/11) آنگاه كه آسمان توجه كرد در حالي كه دود بود و به آن و زمين گفت از روي ميل با كرامت بياييد، آنان گفتند از روي ميل آمديم.
د: يكي از آيات نغر قرآن كه مي توان از جمله آيات غرر قرآن دانست آيه شريفه: «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» (فاطر، 35/10) مي باشد. به استناد ظاهر آيه كلام طيّب و پاك به سوي خداوند بالا مي رود و عمل صالح آن كلام طيب را بالا مي برد. مفسران كلم طيب را عقيده پاك دانسته و بالا بردن آن توسط عمل صالح را ناظر به ارتباط عمل صالح با باور ارزيابي كرده اند.7
امام علي(ع) در يكي از خطابه هاي خود به اين آيه شريفه اشاره كرده است؛ سخن امام چنين است:
«و نشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و انّ محمّداً عبده و رسوله، شهادتين تصعدان القول و ترفعان العمل.8 گواهي مي دهيم كه خدايي جز خداي يكتا نيست او انبازي ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. دو شهادتي كه گفتار را بالا ببرند و عمل را رفعت بخشند.»
هـ: يكي از مباحث عميق قرآني در حوزه شناخت محكم و متشابه اين است كه آيا آگاهي از تاويل متشابهات منحصر به خداوند است يا آنكه راسخان و استواران در علم نيز از آن بهره دارند؟ ثمره اين بحث بر هر قرآن پژوهي كاملاً هويداست.
خاستگاه اين پرسش آيه هفتم سوره آل عمران است:  «و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم يقولون امنا به كل من عند ربنا»
زيرا به نيكي روشن نيست «واو» عاطفه است. تا «الراسخون في العلم» عطف بر الله شده و نتيجه اش سرايتِ علم به تاويلِ متشابهات به راسخان در علم باشد يا آنكه استينافيه است تا انحصار علم آن به خداوند استفاده شود؟
اين آيه معركه آراء ميان مفسران و قرآن پژوهان و حتّي نحويان است. رواياتي كه از فريقين وارد شده و به صورت صريح يا اشاره ناظر به اين آيه است دچار تعارض شديد است. از اين رو كار تبيين و تفسير اين آيه براي بسياري از بزرگان دشوار آمده است.
روايات رسيده از اهل بيت(عليهم السلام) نيز به خاطر تعارض، اين مشكل را حلّ نكرده است. آنچه بر دامنه مشكل افزوده سخني از امير مؤمنان(ع) در خطبه? اشباح است كه با اشاره? روشن به اين آيه، نظريه استيناف را تقويت مي كند. گفتني است كه اين خطبه در پاسخ به شخصي ايراد شده كه از امام خواسته بود تا خدا را برايش چنان توصيف كند كه گويي آشكارا او را مي بيند.9
امام(ع) در بخشي از سخنان خود در پاسخ پرسشگر چنين فرمود:
و اعلم ان الراسخين في العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيوب الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب فمدح الله اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علماً. و سمّي تركهم التعمق فيما لم يكلّفهم البحث عن كنهه رسوخاً. كه راسخان در علم آنان اند كه پروردگار سبحان آنان را از داشتن آنچه در دسترس نيست و از آنچه در پس پرده غيب است بي نياز كرده است. و اعتراف آنان را به ناتواني از ادراك مسايلي كه احاطه علمي به آن ندارند ستايش نموده و ترك دخالت در اين قبيل امور را كه از طرف خدا به فهم كنه آن تكليف ندارند، رسوخ ناميده است.10
مرحوم علامه طباطبايي (ره) با استناد به اين فرمايش امام(ع) استينافه بودن واو را تقويت كرده و آگاهي راسخان در علم از تاويل متشابهات را مستند به قرينه? منفصل دانسته اند.11
 
2. تضمين
تضمين را چنين تعريف كرده اند: «ان يضمّن الشعر شيئاً من شعر الغير.12 در لابلاي يك شعر بخشي از شعر شاعر ديگر گنجانده شود.» گرچه اصطلاح تضمين در علم ناظر به شعر است اما منطقاً انحصاري به آن ندارد. آنچه معمولاً در تضمين مطمح نظر است، غنا بخشي به گفتار با استناد به گفتاري ديگر است. حال مي خواهد شعر باشد يا چيزي ديگر همچون كلام الهي. اين امر در سخنان حضرت امير(ع) مشهود است.
در نمونه هاي ذيل حضرت امير(ع) از آيات قرآن به صورت تضمين در گفتارش بهره جسته است:
الف: آن گاه كه همّام از امام مي خواهد كه متقين را براي او توصيف كند، امام در آغاز در سخني كوتاه ـ كه همام را بسنده نكرد ـ خطاب به او چنين فرمود: ««يا همام! اتق الله و أحسن فـ «ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون(نحل، 16/128)13آيه مورد اشاره امام(ع) در حقيقت به عنوان استدلال و برهان بر فرمان به پرهيزكاري و نيكوكاري بكار رفته است. چه، در اين آيه معيت و همراهي الهي با پرهيزكاران و نيكوكاران اعلام شده است. و چه پاداشي بالاتر از اين امر براي فرمان به تقوا و احسان!
ب: در جاي ديگر در ضمن پندي فرمود: «الاقاويل محفوظة و السرائر مبلوّه و «كل نفس بما كسبت رهينه» (مدثر، 74/38)14 سخنان ثبت شده و بر اسرار پرده پوشانده شده و هر كس در گرو عمل خويش است.
پيداست كه آيه شريفه به عنوان بندي ديگر از نصايح امام(ع) بكار گرفته شده است.
ج: در تبيين بيهوده نبودن آفرينش آسمان و زمين چنين فرمود: «و لا خلق السموات و الارض و ما بينهما باطلاً ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار» (ص، 38/27)15 خداوند آسمان و زمين و آنچه ميان آن دو است را به باطل و پوچ نيافريده است «اين گمان كافران است واي بر كافران از آتش»بخش نخست كلام امام تلميح است به آياتي همچون: «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا». (ص، 38/27)
و در بخش دوم آيه مورد استناد به صورت تضمين آمده است.
 
3. تصريح
سومين گونه كاركرد آيات قرآن در نهج البلاغه «تصريح» است. يعني امام(ع) به صورت كاملاً آشكار و در قالبي جداگانه از كلام خود آيه اي از قرآن را ذكر كرده اند. ذكر آيات به صورت تصريح به دو هدف كلي انجام گرفته است:
1ـ 3. در برخي از موارد امام(ع) تنها به ذكر نصّ آيه اكتفا كرده و هيچ توضيح و تفسيري ارائه ننموده است؛ در اين موارد تنها استناد و استشهاد به حجت محكم قرآن قصد شده است. به ويژه آنكه در غالب موارد مخاطب آن كساني بوده اند كه در فهم آيه دچار قصور يا انحراف شده اند.
به عنوان مثال امام(ع) در رنجنامه درد آلود خود در خطبه شقشقيه پس از بيان مرارت هاي تحمل بيست و پنج سال حكومت خلفا، از دوستان يا دشمنان مسلمان نماي خود گله مي كند كه چگونه علم جنگ با ايشان را بر افراشته و مانع از تحقق بسياري از آرمان هاي بلند امام(ع) شدند: «… فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخري و قسط آخرون كانّهم لم يسمعوا كلام اللّه حيث يقول: «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّاً في الارض و لا فساداً و العاقبة للمتقين» (قصص، 28/83)16چون به كار برخاستم گروهي پيمان شكستند و گروهي از جمع ما بيرون رفتند و گروهي ستمكار شدند. گويا هرگز كلام پروردگار را نشنيدند كه فرمود: «سراي آن جهان از آن كساني است كه قصد برتري جويي در زمين يا تباهكاري ندارند و پايان كار از آنِ پرهيزكاران است».
امام با استشهاد به اين آيه شريفه اعلام كردند كه ناكثان، مارقان و قاسطان مصاديق كساني هستند كه به دنبال گردنكشي و فساد در زمين اند و به خاطر چنين اراده و خواستي از بركات جهان آخرت كه براي پرهيزكاران مهيا شده محروم خواهند شد. و آنجا كه از مردم خواستند مراقب و مواظب نماز خود باشند به آيه اي از قرآن استناد كردند كه در آن جهنميان نخستين عامل نگونساري خود و فرو افتادن در آتش را ترك نماز اعلام كردند:
«تعاهدوا امر الصلوة و حافظوا عليها… ألا تسمعون الي جواب اهل النار حين سئلوا: «ما سلككم في سقر. قالوا لم نك من المصلين»(مدثر، 74/42 ،43)17 كار ـ گزاردن ـ نماز را بر عهده بگيريد و نگاهداشت آن را بپذيريد… آيا گوش فرا نمي دهيد به پاسخ دوزخيان كه چون از آنان پرسيدند چه چيز شما را در آتش سوزان در آورد؟ گفتند: از نماز گزاران نبوديم.
امام(ع) در اثبات اولويت و حقانيت خود در تصدّي منصب امامت به آياتي استناد مي كند كه در آن قرابت و تبعيت، ملاك و اولويت اعلام شده است.
«فاسلامنا قد سمع و جاهليتنا لا تدفع و كتاب الله يجمع لنا ما شذّعنا وهو قوله: «و اولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب الله» (انفال، 8/75) و قوله تعالي: «انّ اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه» (آل عمران، 3/68) فنحن مرّة اولي بالقرابة و تارةً اولي بالطاعة.18 پس اسلام ما را گوش ـ همگان ـ شنيده و شرافت ما را به روزگار جاهليت هيچ كس انكار نكرد و كتاب خدا براي ما فراهم آورد و آنچه را به ما نرسيده كه فرمايد: «و خويشاوندان برخي بر برخي ديگر در كتاب خدا برتراند.» و فرموده «سزاوارترين مردم به ابراهيم آنان اند كه پيرو او شدند». پس ما يك بار به خاطر خويشاوندي ـ به پيامبر(ص) ـ سزاوارتريم و باري ديگر به خاطر پيروي از او.»
استناد امام(ع) به اين دو آيه شريفه نشانگر عمق و دامنه احاطه ايشان به معارف قرآني است. آيه نخست ـ به عكس ظاهر آن كه به ميراث بري مال از اموات ناظر است ـ از نگاه امام(ع) منحصر به ميراث بري اموال نبوده و ميراث بري مفاهيم معنوي همچون علم، هدايت، امامت و… را نيز در بر مي گيرد.
در آيه دوم گرچه از اولويت پيروان ابراهيم(ع) و انتساب به او سخن به ميان آمده اما از نگاه حضرت امير(ع) اختصاصي به ابراهيم(ع) نداشته و بر اساس اصل تنقيح مناط شامل تمام موارد ديگر نيز مي شود. بر اين اساس حتي اگر علي(ع) داماد، پسر عم و برادر [معنوي] پيامبر(ص) نباشد بدين جهت كه در نگاه همگان در پيروي از پيامبر(ص) از همه پيشگام تر است، به جانشيني از پيامبر(ص) از ديگران سزاوارتر است.
حضرت امير(ع) در جاي ديگر در انتقاد از اختلاف رأي عالمان فرموده است:
«ام أنزل اليه سبحانه ديناً تاماً فقصّر الرسول(ص) عن تبليغه و أدائه و الله سبحانه يقول:  «ما فرّطنا في الكتاب من شئ» (انعام، 6/38) فيه تبيان كل شئ و ذكر انّ الكتاب يصدّق بعضه بعضاً و انه لا اختلاف فيه، فقال سبحانه: «و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيراً» (نساء، 4/82)19 ديني را كه خداوند سبحان فرستاده تمام بوده و يا پيامبر(ص) در رساندن آن كوتاهي كرده؟ در حالي كه خداي سبحان فرموده است: ««فرو نگذاشتيم در كتاب چيزي را مي فرمايد: در آن بيان هر چيزي است و يادآور شده كه برخي از قرآن گواه برخي ديگر است و اختلافي در آن نيست،
و فرمود: اگر از سوي خداي يكتا نيامده بود، در آن اختلاف فراوان مي يافتند.
در جاي ديگر با اشاره به بي مهري هاي دنيا به اهل بيت(عليهم السلام) از رويكرد همه جانبه دنيا و بازگشت حكومت به ايشان خبر داده است. گفتار امام(ع) به ظهور حضرت مهدي(ع) اشاره دارد: امام براي نشان دادن صدق ادعاي خود، به آيه اي از قرآن استناد مي كند كه تأويل آن براي راسخان در علم ـ و نه بيمار دلان ـ روشن است.
«لتعطفنّ الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس علي ولدها و تلا عقيب ذلك: «و نريد ان نّمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين» (قصص، 28/5)20. دنيا پس از سركشي روي به مانهد چون ماده شتر بدخو كه به بچه خود مهربان باشد، سپس اين آيه را خواند: و مي خواهيم بر آنان كه مردم ناتوانشان شمرده اند منت نهيم و آنان را امامان و وارثان گردانيم.
2ـ 3. در مواردي ديگر حضرت امير(ع) در كنار ذكر آيات، توضيح و تفسيري از آن ارائه نموده است، گاه اين توضيح به صورت استخراج نكات قرآني رخ نموده و گاه گوشه هايي از زواياي پنهاني آيات تبيين شده است.
 
نمونه هايي از استخراج نكات قرآني در نهج البلاغه
1. امام(ع) معتقدند هر كس توفيق دعا، توبه، استغفار و شكر پيدا كند سعادت استجابت دعا، پذيرش توبه، مغفرت الهي و فزوني نعمت نصيب او خواهد شد، آنگاه براي صدق ادّعاي خود به ترتيب به چهار آيه شريفه ذيل استناد كرده اند:
1. «ادعوني استجب لكم» (غافر، 40/60)
2. «و من يعمل سوءاً او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفوراً رحيماً» (نساء، 4/110)
3. «لئن شكرتم لازيدنّكم» (ابراهيم، 14/7)
4. «انما التوبه علي اللّه للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب». (نساء/17)
سخن حضرت چنين است: «من اعطي اربعاً لم يحرم اربعاً: من اعطي الدعاء لم يحرم الإجابه و من اعطي التوبه لم يحرم القبول و من اعطي الاستغفار لم يحرم المغفرة و من اعطي الشكر لم يحرم الزيادة و تصديق ذلك كتاب الله تعالي ثم…»21
اين گفتار نشانگر كيفيت استخراج نكات قرآني از آيات، ملهم بودن دانش ائمه(عليهم السلام) از قرآن و ميزان احاطه امام(ع) به تعاليم اين كتاب آسماني است.
2. حضرت امير(ع) با استفاده از آيه شريفه: «و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون» (انفال، 8/33) اين نكته لطيف را استخراج كردند كه در زمين دو امان الهي وجود داشته است: وجود پيامبر اكرم(ص) و استغفار مردم. و مادامي كه اين امانها پايدار باشد عذاب الهي منتفي خواهد بود. آن گاه فرمودند: امان نخست با رحلت پيامبر (ص) از كف رفته است، امان دوم را دريابيد:
كان في الأرض أمانان من عذاب اللّه و قد رفع أحدهما فدونكم الاخر فتمسّكوا به، اما الأمان الذي رفع فهو رسول اللّه (ص) و اما الأمان الباقي فالاستغفار، قال اللّه:…. 22 دو چيز در زمين مايه? امان از عذاب خدا بود، يكي از آن برداشته شد پس ديگري را بگيريد و بدان چنگ زنيد: اما اماني كه برداشته شد رسول خدا(ص) بود، و اما اماني كه مانده آمرزش خواستن است.»
سيد رضي بر اين گفتار نغز امام چنين تعليق زده است: «هذا من محاسن الاستخراج و لطائف الاستنباط.»
3. زهد از جمله مفاهيم قرآني است كه بسياري در درك واقعيت آن دچار افراط يا تفريط شده اند، رها كردن دنيا و انزوا در كنج خانه، دير، خانقاه و… از نشانه هاي افراط نگري در مفهوم زهد مطلوب است، تا بدانجا كه حتي كساني از نيكان صحابه با شنيدن سخنان پيامبر اكرم(ص) در نكوهش دنيا، خانه و كاشانه خود را رها كرده و در زاويه مسجد بيتوته كردند، آنا ن سوگند خوردند كه هيچ شب نخوابند و روزها روزه بگيرند و خود را از شهوت برهانند. هنگامي كه اين خبر به پيامبر اكرم(ص) رسيد ايشان در خطابه اي چنين برداشتي از زهد را نادرست دانسته و سنت خود را به عنوان الگوي عملي مسلمانان شاهد آورد كه همه شب بيدار نيست و همه روزها روزه نيست و همبستري با زنان خود را رها نكرده است.
به گفته بسياري از مفسران آيه شريفه: «قل من حرّم زينة اللّه التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق» (اعراف، 7/32) در پاسخ به اين رويكرد نازل شده است.
امام(ع) با استناد به فقره كوتاهي از يك آيه، مفهوم ابهام آميز زهد را ترسيم مي كنند و چنين آلايه هاي افراط آميز را از چهره آن مي شويند: «الزهد بين كلمتين من القرآن، «قال اللّه سبحانه: «لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما أتاكم» (حديد، 57/23) «و من لم يأس علي الماضي و لم يفرح بالآتي فقد أخذ الزهد بطرفيه.23 همه زهد در دو كلمه از قرآن فراهم است»: خداي سبحان فرمايد: تا بر آنچه از دستتان رفته دريغ نخوريد، و بدانچه به شما رسيده شادمان مباشيد «و آن كه بر گذشته دريغ نخورد و به آينده شادمان نباشد از دو سوي زهد گرفته استنگاه آيه به نعمت هاي دنيايي است كه گاه به انسان روي مي آورد و گاه از كف انسان مي رود و زهد كامل آن است كه انسان يا رويكرد اين نعمتها يا از كف رفتن آنها، خود را نبازد و زمام نفس خود را از دست ندهد.
براستي چه كسي است كه اگر مال دنيا يا پست و مقام يا جايگاه ظاهري اجتماعي و… را از دست بدهد بر آن تأسف نخورد؟ و آهي سرد از درون سينه بر نيارد؟ و چه كسي است با رويكرد مالي انبوه و پست و جايگاه اجتماعي، ناگهان فريفته نشده و در چنگال سرمستي از اين همه نعمتها اسير نگردد؟ آيا جز عدم دلبستگي به دنيا و حطام آن، چنين كمالي را بدست مي دهد؟!
باري آبشخور بنيادين چنين تعاملي با رويكرد يا پس رفت دنيا، عدم دلبستگي به آن است و عدم دلبستگي به دنيا، سراسر غناي معنايي به مفهوم زهد مي بخشد. بنابراين زهد از نگاه امام(ع) يعني عدم دلبستگي به دنيا. كه نشانه اش همان است كه قرآن بيان كرده است. با اين تفسير ديگر لازمه زهد ترك خانه و كاشانه و زاويه نشيني نيست، بلكه انسان در اوج قدرت و ثروت مي تواند زاهد باشد چنانكه در حضيض فقر و ناداري مي تواند زاهد نباشد.
 
نمونه هايي از تفسير آيات در نهج البلاغه
1. از جمله مباحث نسبتاً پيچيده قرآن علم غيب است. مي دانيم كه غيب در مقابل مشهودِ هر امر پنهان است، اما در اصطلاح قرآني بر اموري اطلاق مي شود كه از حوزه حواس ـ اعم از مسلح و غير مسلح ـ خارج باشد، و به عبارت ديگر امور ماوراي ماده و متافيزيك، غيب خواهد بود. ذات حضرت باري، عالم فرشتگان، عوالم ملكوت، آسمانها و… اخبار آيندگان جزو امور غيبي خواهد بود. اين امر نيز روشن است كه علم خداوند به امور غيبي بسان امور مشهود، علم حضوري و همه جانبه است. چه او «عالم الغيب و الشهادة» است.
حال پرسش اين است آيا انبيا و اوليا(عليهم السلام) از علم به غيب بهره دارند؟ آيا مي توانيم بگوييم كه به عنوان مثال پيامبر(ص) يا علي(ع) علم غيب مي دانند؟
در آيات قرآن، علم به غيب به صورت اثبات يا نفي مطلق نيامده است، بلكه در برخي از آيات سخن از آگاهي غير خداوند از علم به غيب است بسان آيه? شريفه: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً. الا من ارتضي من رسول» (جن، 72/26)
و در برخي از آيات از زبان پيامبر(ص) آگاهي از غيب انكار شده است. «و لو كنت اعلم الغيب لاستكثرت من الخير و ما مسّني السوء» (اعراف، 7/188)
براي حل اين تعارض بدوي راه حل هاي مختلفي ارائه شده است كه رايج ترين آنها اين است: آنجا كه علم غيب انكار شده مقصود علم ذاتي و استقلالي است و آنجا كه اثبات شده مقصود علم عرضي و مستفاد است.24
عين اين تعارض در روايات نيز راه يافته است، از طرفي در سيره ائمه(عليهم السلام) شواهد فراواني دالّ بر آگاهي آنها از غيب وجود دارد كه به نظر امثال مرحوم شيخ حر عاملي در حدّ تواتر است25 و در برخي از روايات از زبان خود ائمه(عليهم السلام) چنين علمي انكار شده است.
از طرفي مي دانيم كه از زبان امير مؤمنان(ع) پيشگويي هايي درباره رخدادهاي آتي بيان شده كه برخي در زمان حيات ايشان و برخي سالها و سده ها پس از شهادت ايشان به تحقق پيوسته است.26 پيداست كه با ابراز چنين اسراري عين پرسش پيشين در ذهن برخي از مخاطبان خلجان كند.
در يكي از موارد چنانكه در نهج البلاغه منعكس شده است امام(ع) پس از بيان رخدادهاي آتي شهر كوفه و بصره از جمله حمله? قوم وحشي تاتار و صاحب الزنج27، شخصي پايان منبر امام خطاب به ايشان مي گويد: «لقد اوتيت علم الغيب يا امير المومنين امام(ع) با شنيدن اين سخن به خنده افتاده و چنين فرمودند:
«يا أخا كلب ليس هو بعلم غيب و انّها هو تعلّم من ذي علم و انما علم الغيب علم الساعة و ما عدّد الله سبحانه بقوله: «ان اللّه عنده علم الساعة…» (لقمان، 31/34)28اي برادر كلب، اين علم غيب نيست بلكه فراگيري از صاحب علم است، علم غيب تنها علم به قيامت و مواردي است كه خداوند در اين آيه بر شمرده است: همانا نزد خداوند علم به قيامت است و او باران فرو مي بارد و آنچه در ارحام است مي داند و هيچ كس نمي داند فردا چه كسب مي كند و هيچ كس نمي داند در كدام زمين مي ميرد پس خداي سبحان مي داند آنچه در زهدانهاست، از نر و ماده، و زشت و زيبا و سخاوتمند و «بخيل، و بدبخت يا نيك بخت، و آنكه هيزم آتش است يا آنكه همنشين پيامبران است
از اين گفتار امام(ع) چند نكته مهم قابل استفاده است:
الف: ائمه(عليهم السلام) از آگاهي به رويدادهاي آتي برخوردار بوده اند اما اين آگاهي را از پيامبر(ص) آموخته اند. نظريه علم مستفاد مي تواند از اين جمله امام(ع) ملهم باشد.
ب: علم غيبي كه امام(ع) بر شمرده اند جزو مواردي است كه در انحصار خداوند است و آگاهي از زمان قيامت از بارزترين مصاديق آن مي باشد.
ج: از ظاهر «يعلم ما في الارحام» به نظر مي رسد كه مقصود علم به ذكور و اناث بودن جنين است و بالطبع اين شبهه به ذهن تبادر مي كند كه امروزه با چشم مسلح [سونوگرافي] بشر مي تواند از پسر يا دختر بودن جنين آگاه شود، پس چگونه مي توان آن را جزو امور غيبي دانست؟ تفسيري كه امام(ع) بدست مي دهد پاسخ اين شبهه را مي دهد. زيرا طبق اين تفسير مقصود از «ما» موصوله تنها ذكور و اناث بودن جنين نيست، بلكه مقصود افزون بر صفات جسماني، تمام صفات روحي اعم از سخاوت و بخل و نيز عاقبت و فرجام كار در اين دنيا و در جهان آخرت است كه علم به آن قطعاً در انحصار الهي است.
2. از ظاهر آيه شريفه: «ان تنصرو اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم» (محمد، 47/7) به دست مي آيد كه خداوند متعال نيازمند ياري مؤمنان است و بدين جهت در مقابل ياري رساني آنان وعده نصرت داده است بسان «پادشاهي كه با هجوم دشمنان به لشكريان خود مي گويد اگر امروز ما را ياري رسانيد فردا كه روز ظفر و پيروزي است شما را از آن بي نياز مي كنم؛ چنانكه از ظاهر آيه? شريفه?: «من ذا الذي يقرض اللّه قرضاً حسناً فيضاعفه له و له اجر كريم» (حديد، 57/11) نيز چنين اعلان نيازي در بدو امر به نظر مي رسد. در حالي كه خداوند غني بالذات است و محال است واجب، دست نياز به ممكن دراز كند.
حضرت امير(ع) در بخشي از خطابه? خود پس از توصيه به مردم، به انفاق اموال و بذل جان چنين مي فرمايد: «… فقد قال اللّه سبحانه: «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم» و قال تعالي: «من ذا الذي يقرض الله قرضاً حسناً فيضاعفه له و له اجر كريم» فلم يستنصركم من ذلّ و لم يستغفركم من قُلّ، استنصركم و له جنود السموات و الارض و هو العزيز الحكيم و استقرضكم و له خزائن السموات و الارض و هو الغني الحميد. و أراد ان يبلوكم ايكم أحسن عملاً…29
خداي سبحان فرموده است: اگر خدا را ياري كنيد شما را ياري مي كند و گام هاي شما را استوار مي دارد و فرموده است: كيست كه به خدا وام مي دهد وامي نيكو، پس آن را براي وي دو چندان سازد و براي او مزدي بزرگ باشد. و خدا از روي خواري از شما ياري نمي خواهد؛ و از تنگدستي وام از شما نمي گيرد. از شما ياري خواسته در حالي كه سپاهيان آسمانها و زمين در فرمان اوست و نيرومند و حكيم است. و از شما وام مي گيرد در حالي كه گنجينه هاي آسمان و زمين از آنِ اوست و بي نياز و حميد است. او خواسته است شما را بيازمايد تا كار كدام يك از شما بهتر آيد.»
امام(ع) با اين گفتار گرانسنگ خود به اين اشكال پاسخ نقضي و حلّي داده است. پاسخ نقضي امام متكي به يك شاهد و يك برهان است. شاهد، بي نيازي خداوند از ياري خواستن آن است كه آسمانها و زمين همه جنود الهي است، و برهان، دو صفت عزيز و حكيم است، عزيز از عزاز است و عزاز زمين سخت و محكم است كه سستي و شكاف در آن راه ندارد پس عزيز يعني استوار و نفوذ ناپذير و حكيم يعني منزه از هر كار لغو و بيهوده، خداوند بر اساس صفت عزّت، ضعف و سستي در او راه ندارد تا ياري بخواهد و به خاطر صفت حكمت، منزه از آن است كه كاري را طلب كند كه خود بي نياز از آن است. عين اين سخن در ردّ اشكال وام خواهي نيز جاري است.
برخورداري از خزينه هاي آسمان و زمين شاهد ثروت بي كران الهي است و دو صفتِ غني و حميد، برهان بر مدعاست. غنيّ، همان غناي ذاتي حضرت حق است كه مجالي به هر گونه نياز نمي دهد و حميد، حكايتگر نزاهت مقام حق، از هرصفت عيب و نقص است. و پيداست كه وام خواهي، حكايت از كاستي دارد. پاسخ حلّي امام(ع) اشاره به اين آيه شريفه دارد: «الذي خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملاً». (ملك، 67/2)
بنابراين از نگاه امام(ع) هدف خداوند از ياري خواهي و وام خواهي امتحان و آزمايش مردم در ياري رساني، با جان و مال به دين الهي است.
3. حضرت امير(ع) در جايي به دو پرسش قرآني مهم ديگر با بياني رسا و متقن و با تكيه بر تفسير آيات پاسخ داده است آن دو پرسش اين است: 1. آيا مي توانيم از خداوند بخواهيم كه ما را از فتنه و امتحان برهاند؟
2. اساساً امتحان الهي به چه هدفي انجام مي گيرد؟ آيا خداوند از درون جان ما و راستي و دروغي ادعاهاي ما اطلاع ندارد؟
پاسخ پرسش نخست از زبان امام(ع) چنين است: «لا يقولن أحدكم اللهم اني أعوذبك من الفتنه لانه ليس أحد الا و هي مشتمل علي فتنه و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلاّت الفتن، فان الله سبحانه يقول: «و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه» (انفال، 8/28) كسي از شما نگويد خدايا از فتنه به تو پناه مي برم! چه هيچ كس نيست جز كه در فتنه اي است، ليكن آن كه پناه خواهد از فتنه هاي گمراه كننده پناهد كه خداي سبحان فرمايد: بدانيد كه مال و فرزندان شما فتنه است».30
به استناد آيه فوق، امتحان انسانها از طرق مختلف از جمله: از طريق اموال و اولاد گريز ناپذير است. پس سزاوار است كه از خداوند چنين درخواست كنيم كه ما را از امتحان هاي گمراه كننده نجات دهد نه اصل امتحان.
در پاسخ به پرسش دوم، كه به علم خداوند بازگشت دارد. امام(ع) چنين آورده است:
«و معناي آن اين است كه خدا آنان را به مالها و فرزندان مي آزمايد تا ناخشنود از روزي وي، و خشنود از آن را آشكار نمايد؛ و هر چند خدا داناتر از آنها به خود آنهاست، ليكن براي آنكه كارهايي كه مستحق ثواب است از آنچه مستحق عقاب است آشكار گردد، چه، برخي پسران را دوست دارند و دختران را ناپسند مي شمارند و برخي افزايش مال را مي پسندند و از كاهش آن ناخشنودند.»31
نكات مورد توجه در گفتار امام(ع) چنين است:
الف: امام(ع) با آوردن جمله «و ان كان سبحانه أعلم بهم من أنفسهم» هر گونه احتمال جهل به زواياي وجود انسانها را نفي كرده است. چه تعبيري از علم به ضماير انسانها از اين بالاتر كه خداوند از خود انسانها به جانهايشان آگاه تر است.
ب: عبارت «ليتبيّن الساخط لرزقه و الراضي بقسمه…» بسيار دقيق و قابل توجه است زيرا در آن از واژه «ليتبين» استفاده شده است. تبيّن از باب تفعّل به معناي روشني است با اين لحاظ كه شئ پذيراي روشني گردد و از مرحله خفا به ظهور آيد. در جوهر معنايي اين دو نكته نهفته است:
1. شئي در حقيقت و نفس الامري خود روشن و آشكار است. 2. هاله اي بر چهره آن كشيده شده كه مانع از بروز آن حقيقت است. چنانكه فرمان به «تبيّن» در آيه نبأ نيز چنين است.32 زيرا جز فاسق در بستر حقيقت خود و خارج از حوزه علم يا جهل ما يا واقعاً مطابق با واقعيت است يا مخالف. آنچه ما با فحص انجام مي دهيم، بر گرفتن حجاب جهل از اين مطابقت يا عدم مطابقت است.
بنابراين انسانها در اثر امتحان و ابتلا، صفات و شخصيت نويي از خود بروز نمي دهند بلكه آنچه را در نهان خانه دل و جان خود پنهان داشته يا پنهان مانده بوده آشكار مي سازند. درست نظير طلا و نقره اي كه در دل سنگي پنهان مانده و تنور تفتيده ذوب آهن با كنار زدن لايه هاي سنگ بي ارزش، آن گوهر دروني را هويدا مي سازند. روايت: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضه» ناظر به همين نكته است.
ج: اگر سؤال شود حال كه خداوند آگاه به ضماير اشخاص است و نيك و بد فعل و جانشان را مي شناسد چرا به استناد همين علم خود به آنان كيفر و پادش نمي دهد؟ و چه نيازي به ظهور و بروز اين امر نهاني با كمك امتحان است؟
بخش اخير سخن امام(ع)، پاسخ اين پرسش است: «و لكن لتظهر الافعال التي بها يستحق الثواب و العقاب» ملاك استحقاق ثواب و عقاب ظهور افعال است نه خفاي آن، زيرا در صورت خفا، حجت تمام نيست و شخص مي تواند مدعي باشد كه او غير از آن چيزي است كه درباره اش قضاوت شده است به ويژه آنجا كه پاي عقوبت در بين باشد.

منبع:کتاب نهج البلاغه
 

برخی مستندات قرآنی نهج البلاغه

برخی مستندات قرآنی نهج ‏البلاغه

اهل بيت عليهم السلام راسخون در علم1 ومؤيدون من عند اللّه2 وملهَم به حقايق و معارف قرآن كريم و سيراب ازسرچشمه كوثر و آگاه به ملك وملكوت هستند. رفتار، كردار و گفتارشان ترجمان وحي الهي و درياي خروشان معارف ربوبي است، حريم حرم دل ايشان، حرم امن و عرش عظمت و لطف و عنايت و مقام علم خداست. هماهنگي اهل بيت با قرآن كريم و همراهي ثقل كبير و اكبر3 در دو عالم، مبيّن مقام عصمت و ولايت و لزوم اطاعت و پيروي از ايشان است. از اين جهت آئينه تمام نماي وحي و شاخص و ميزان و قطب نماي حركت امت اسلامند.
امام علي(علیه السلام) در خصوص اهل بيت مي فرمايد:
نحن الشعار والاصحاب والخزنة والابواب، لا توتي البيوت إلاّ من أبوابها فمن آتاها من غير أبوابها سمّي سارقا، فيهم كرائم القرآن وهم كنوز الرحمن. ان نطقوا صدقوا وان صمتوا لم يسقبوا.4
ما خواص و اصحاب و گنجينه و ابواب رسالتيم و به خانه ها جز از درها نتوان وارد شد و هرآنكس جز از درها وارد گردد دزد ناميده مي شود. آيه هاي بلند قرآن كريم درباره آنها نازل شده است و همانها گنجينه هاي خداي رحمن اند. اگر بگويند راست مي گويند و اگر سكوت كنند كسي برآنها سبقت نگيرد. «فان لبدوا فالبدوا وان استصرخوكم فانصروهم تؤجروا ولا تسبقوهم فتصرعكم البلية».
آن حضرت در جاي ديگر فرموده است:
انما الأئمة قوام اللّه علي خلقه وعرفاؤه علي عباده لا يدخل الجنة إلاّ من عرفهم وعرفوه ولا يدخل النار إلاّ من انكرهم وانكروه.5
وهمانا امامان تدبيركنندگان امر خداوند برمردمان وكارگزاران بربندگان اويند. كسي به بهشت نرود جز اينكه او را شناخته باشند و او نيز آنان را بشناسد و به آتش درنيايد جز آنكس كه منكر آنان بوده و ايشان نيز او را نپذيرفته و محرم ندانند.
و نيز از آن حضرت در مقام و منزلت اهل بيت عليهم السلام نقل شد است:
فإنّهم عيش العلم وموت الجهل يخبركم حكمهم عن علمهم وصمتهم عن منطقهم لا يخالفون الحق ولا يختلفون فيه وهم دعائم الاسلام ولائج الاعتصام، بهم عاد الحق في نصابه وانزاح الباطل عن مقامه وانقطع لسانه عن منبته، عقلوا الدين عقل وعاية ورعاية، لا عقل سماع ورواية، فانّ رواة العلم كثير ورعاته قليل.6
آنان علم ودانش را زنده كننده اند و جهل و ناداني را ميراننده. حلم آنها از علم آنهاو ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان ازاستحكام و استواري منطق و بيانشان به شما خبر مي دهد. با حق مخالفت نمي كنند و در حق اختلاف نمي ورزند، ايشان ستون هاي اسلام و پناهگاه مردمانند. به وسيله اهل بيت حق در جايگاه خود قرار گرفت و باطل از ميان رفت و زبانش از بن بريده شد. دين را چنانكه بايست شناخته و تعقل نموده و به طور عميق و آگاهانه درك كرده و به كار بستند. نه شناختي كه تنها بشنوند و روايت كنند و به ديگران بگويند، كه راويان دانش، بسيار و بيشمارند و پاسداران آن بشمار اندك.
اهل بيت، عارف به قرآن و فقيه در قرآن و اولوا الامر و مصداق اذن واعية وآيه تطهير و نفس نبي (ص) و مَن عنده علم الكتاب هستند.
همان گونه كه قرآن كريم «تبياناً لكل شيء (نحل، 16/89) است، ائمة عليهم السلام نيز زبان و بيان گوياي قرآنند.7
سخنان متواتر و مكرر پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در شأن و مقام ائمه و امام علي بن ابيطالب(علیه السلام) كه از طرق فريقين نقل شده است، ترجمان همين واقعيت است.
علي(علیه السلام) با نور وحي و نبوت مي بيند و بوي رسالت را استشمام مي كند كه فرمود:
أري نور الوحي والرسالة واشم ريح النبوة.8
او كتاب جامع و امام مبين است. صالح بن سهل مي گويد از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: منظور از آيه شريفه «وكل شيء أحصيناه في امام مبين (يس، 36/12) أمير المؤمنين علي بن ابيطالب است.
وعلي (ع) به ابا ذر فرمود: «انا ذلك الامام المبين». علي (ع) قرآن ناطق و بيان عيني و عملي قرآن؛ و زبان او بيان كننده حقايق وحي و كلمه تامه الهيه و آگاه به اسرار كلمات اللّه و وارث علم نبوت است. پيامبر (ص) درباره او فرمود:
انك تسمع ما اسمع وتري ما أري إلاّ انّك لست بنبي ولكنك وزير وانّك لعلي خير9
يقيناً تو مي شنوي آنچه من مي شنوم، و مي بيني آنچه من مي بينم، با اين تفاوت كه تو نبي نيستي بلكه وزير و جانشين من هستي و همواره در مسير حق باقي خواهي ماند.
وحي الهي با تمام وجود علي (ع) آميخته شده، همان گونه كه با تمام وجود رسول اللّه آميخته شده است:
والايمان مخالط لحمك ودمك كما خالط لحمي ودمي.10
باري، امام علي (ع) از آغاز تحت تربيت و هدايت مستقيم رسول اكرم (ص) قرار داشت. سراسر حيات ظاهري او (چه در عهد رسول اللّه (ص) و چه در غيبت ايشان) نور و تبلور ايمان و اسلام ناب بود. با نگاه به خطبه شريفه قاصعه، شمه اي از درياي بيكران معارف وحي كه توسط آن حضرت بيان شده است آشكار مي گردد. همراهي علي (ع) با رسول اللّه (ص) در طول 33 سال به خوبي نشان مي دهد كه آن حضرت بي وقفه شهد گواراي وحي را از سرچشمه زلال آن با تمام وجود درك كرده و هرگز لحظه اي از آن غافل نبوده، كه خود فرموده است:
ولقد كنت اتبعه اتباع الفصيل أثر أمه يرفع لي في كل يوم علما من اخلاقه ويأمرني بالاقتداء به.11
نهج البلاغه كه بيان گر گوشه اي از عالَم معارف علي (ع) است نقطه متأخر قرآن و جاي جاي آن بيان گر رشحات متنوع وحي است. نهج البلاغه در منظر اسلام شناسان، قرآن ناطق، اسلوب گفتاري آن مشحون از صنايع بديع و تلميح از روش هاي ناب فصاحت و بلاغت است. تمام زواياي وحي در لابلاي حروف و كلمات و فرازهاي كوتاه و بلند كلمات علي (ع)، به عنوان تركيب مزجي كه از حد اعلاي اعجازو نيز از زيبايي ظاهر و باطن و جذابيت و انسجام خبر مي دهد. امام علي (ع) با محور قرار دادن سبك و سياق مجموعه آيات قرآني، تركيبي نو از مباني، معارف، شيوه، سبك و محتوي را، با بياني رسا كه در هرمقطع زماني جذابيّت وحلاوت را در منظر و كام خواننده و مخاطب به جاي مي گذارد ترسيم كرده است. البته اين حقيقت را امام (ع) ازمختصات اهل بيت و از ملازمت عصمت و ولايت اوصياي پيامبر اكرم (ص) اعلام فرموده:
انّا لأمراء الكلام وفينا تنشبت عروقه، وعلينا تهدّلت غصونه.12
ما اهل بيت، اميران سخن هستيم و ريشه هاي آن در وجود ما ريشه دوانيده و از اعماق جان ما نشأت گرفته و شاخه هاي خود را برسر ما افكنده است.
آنچه اينك وظيفه ماست، درك صحيح معارف و تعاليم ائمه معصومين و تلاش در راه تعليم و گسترش آن در جامعه است، بي شك اشاعه تعاليم اهل بيت موجب تبلور عيني و عملي وحي و قرآن كريم در گسترده جوامع اسلامي و انساني خواهد بود. و در اين ميان بهره گيري از نهج البلاغه در تمامي عرصه هاي زندگي فردي و اجتماعي، در واقع بهره گيري از فرهنگ عملي قرآن كريم است. مگر نه اين است كه تمام وجود علي (ع) از شهد قرآن كريم سيراب شده و مصداق «وسقاهم ربهم شراباً طهوراً (انسان، 79/21) است. از اين رو بهره وري از شيوه هاي تربيتي و تعاليم گوناگون نهج البلاغه، بهره برداري از قرآن كريم است، زيرا امام علي (ع) آنچه را از پيامبر (ص) يافته در قالب الفاظ ريخته و لباس زيباي الفاظ و كلمات را براندام عميق و رساي مباني پوشانيده و لطايف و حقايق معارف و معاني را با برهان قاطع و جدال احسن برتشنه گان اسلام ناب بيان داشته، به همين جهت نهج البلاغه «أخو القرآن» لقب گرفته و بلنداي كلمات امام علي (ع) تا آنجا پيش رفته كه عنوان «كلامه دون كلام الخالق وفوق كلام المخلوق» يافته است.
اكنون براي اثبات آنچه اشاره رفت، از باب نمونه، به يكي از خطبه هاي شريف نهج البلاغه از سه زاويه نگاه مي كنيم:
1. استناد به آيات قرآن؛
2. اقتباس از قرآن و استناد به كلمات قرآن؛
3. تأثير پذيري از روح قرآن و بيان موضوعات قرآني.
بايد اعتراف كرد آنچه در اين مقال آمده استقصاي كامل نبوده، اما ارائه راهي است، بدان اميد كه آشنايان و دردمندان و ارادتمندان به قرآن كريم و اهل بيت عليهم السلام در جهت تكميل آن و بررسي كامل نهج البلاغه و ديگر احاديث نبوي و ولوي (ع) برآيند. البته يكي از دستاوردهاي اين شيوه، تطبيق قرآن و نهج البلاغه و عرضه نهج البلاغه بركتاب اللّه است، چه اينكه آن حضرت فرموده است:
وعليكم بكتاب اللّه فانه حبل المتين والنور المبين والشفاء النافع والري الناقع والعصمة للمتمسك والنجاة للمتعلق لا يعوج فيقام ولايزيغ فيستعتب ولاتخلقه كثرة الرد وولوج السمع، من قال به صدق ومن عمل به سبق.13
برشما باد به كتاب خدا كه رشته اي است محكم و استوار و نوري است آشكار و درماني است سود دهنده و شفابخش و فرونشاننده تشنگي است و نگهدار كسي است كه بدان تمسك جويد ونجات دهنده پيرو خود است، كجي و اعوجاج به آن راه نمي يابد تا نياز به بازسازي داشته باشد و راه باطل در پيش نمي گيرد تا آن را برگردانند. گفت و شنود روزگار نمي تواند در او اثر بگذارد. آنكس كه از قرآن سخن گفت سخنش راست است و هر كس بدان عمل كرد از ديگران سبقت گيرد.
 
علي (ع) و قرآن از نظر خطبه 182 نهج البلاغه
قبل از پرداختن به اصل كلام توجه به اين نكته لازم است، راوي كلام علي (ع) شخصي به نام «نوف بكالي» است كه به ترسيم شرايط و حالات امام أمير المؤمنين (ع) در هنگام ايراد سخن پرداخته كه خود درس آموزنده و الهام بخش و نشان دهنده سيره آن حضرت در زهدو عبادت و ساده زيستي و الگو بودن در ابعاد عبادي و جميع شؤون زندگي است. نوف مي گويد: امام (ع) روي سنگي در كوفه ايستاد كه آن را جعدة بن هبيرة المخزومي، خواهر زاده آن بزرگوار به جاي كرسي خطابه براي امام (ع) نصب كرد، حضرت در حالي كه جامه پشمين برتن داشت وغلاف شمشير امام (ع) از ليف خرما حمايل بود، و نعلين كه از ليف خرما ساخته شده بود در پا، و نشانه سجده همچون سختي پاي شتر برپيشاني و در حالي كه چند روز از عمر شريفش باقي نمانده بود فرمود:
الحمد للّه الذي اليه مصائر الخلق و عواقب الأمر14
در اين فراز از كلام امام (ع) با كلمه الحمد شروع شده است كه در قرآن در قالب آيات متعدد (27مورد) آمده است. مانند:
الحمد للّه رب العالمين (حمد، 1/2) الحمد للّه الذي خلق السموات والأرض (انعام، 6/1) ان الحمد للّه رب العالمين. (يونس، 10/10) الحمد للّه الذي وهب لي علي الكبر اسماعيل. (ابراهيم، 14/39) وقل الحمد للّه الذي لم يتخذ ولداً… (اسراء، 17/111) له الحمد وهو علي كل شيء قدير. (تغابن، 64/1) و…
در همه موارد، كلمه «الحمد» مخصوص ستايش ذات مقدس پروردگار متعال به كار رفته است.
اليه مصائر الخلق
در قرآن اين معني با الفاظ مختلف آمده است. مانند:
ربنا واليك المصير (بقره، 2/285) ربنا اخرنا الي اجل قريب (ابراهيم، 14/44) قالوا لا ضير إنّا الي ربنا منقلبون (شعرا، 26/50) وإنّا الي ربنا لمنقلبون (زخرف، 43/14) ربنا عليك توكلنا واليك انبنا واليك المصير(ممتحنه، 60/4) والي اللّه ترجع الامور (بقره، 2/210؛ آل عمران، 3/109؛ انفال، 8/44؛ حج، 22/76؛ فاطر، 35/4 وحديد، 57/5) وللّه عاقبة الامور (حج، 22/41) والي اللّه عاقبة الامور (لقمان، 31/22) الي اللّه تصير الامور (شوري، 42/53) وانهم اليه راجعون (بقره، 2/46) انا للّه وإنا اليه راجعون (بقره/156) كل الينا راجعون (انبياء، 21/93) انهم الي ربهم راجعون (مؤمنون، 23/60) يا ايها الإنسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه(انشقاق، 84/6)
نحمده علي عظيم احسانه ونيّر برهانه ونوامي فضله وامتنانه
ذكر كلمه «حمد» با مفهوم گسترده آن از انعام و احسان و تفضل خداوند متعال كه غير قابل احصا است، بيانگر عظمت جلال و جمال او است. در قرآن متعلق حمد به صور گوناگون آمده است مانند: حمد برهدايت الهي الحمد للّه الذي هدانا لهذا»…» (اعراف، 7/43) و يا حمد برعظيم احسان و نيّر برهان ذات مقدس باريتعالي است مانند ««فللّه الحمد رب السماوات والأرض (جاثيه، 45/36) ««الحمد للّه الذي انزل علي عبده الكتاب ولم يجعل له عوجا (كهف، 18/1)، كه متعلق حمد قرآن كريم و رسالت خاتم الانبياء (ص) مي باشد.
واژه «نيّر برهان» اشاره به براهين نوراني و معارف الهي در ابعاد توحيد دارد. ضمناً اضافه در نير برهان، اضافه توضيحي و توصيفي است يعني هرجا برهان باشد نور و روشنايي نيز هست و نيز هرجا روشنايي و نورانيت باشد برهان هست. البته برهان نير برهاني است كه مقدمات آن قطعي و تصور مقدمات موجب تصديق نسبت به نتايج خواهد شد.
همچنين نسبت براهين الهي با براهين منطقي بسيار وسيع تر و متقن تر خواهد بود. بسياري از آن براهين، حضوري و شهودي و قابل اطمينان قلبي و مبتني برفطرت پاك انسانها و متكوّن به مقدمات يقيني مي باشد.
تركيب «ونوامي فضله و امتنانه» نشان دهنده ابعاد گسترده فيوضات و تفضلات ذات مقدس حضرت حق والطاف بي كران او بربندگان است.
ونستعين به استعانة راج لفضله…
در اين جملات از استعانت سخن به ميان آمده. نظير آنچه در سوره مباركه حمد آمده (اياك نستعين) با اين تفاوت كه در اينجا متعلق استعانت ذكر شده و امام (ع) با خضوع بندگي پروردگار متعال ابعاد استعانت را بيان فرموده است.
ملاحظه مي فرماييد با بررسي و دقت در اين فراز از كلام أمير المؤمنين (ع) انسان به ياد نظم و نسق و ترتيب و تنظيم سوره مباركه حمد مي افتد، امام (ع) همان مفاهيم را در اينجا با زبان بندگي بيان فرموده است.
البته واژه هاي احسان، برهان، شكر، ثواب، عظيم، فضل، قضا، مقرب، حسن و… كه دراين بخش از سخنان حضرت آمده است هركدام به نوبه خود ريشه قرآني دارد و سرچشمه سخن امام (ع) قرآن كريم است. در عين اينكه اين مفاهيم را در يك تعبير از يك سنخ و يا منبعث از آيات مربوط دانست.
 
راج لفضله
اميد به فضل پروردگار متعال از تعاليم قرآن كريم است. در قرآن مسأله رجا و يقين و انابه از آثار آن و نتايج ايمان به حساب آمده، انسان مؤمن در مسير بندگي خود همواره اميد به رحمت پروردگار متعال دارد و اين خود زمينه را براي تربيت صحيح ديني و دور از لغزش و انحراف فراهم مي آورد. در قرآن 28 بار كلمه «فضله» آمده است. مانند:
ولتبتغوا من فضله ولعلكم تشكرون (جاثيه، 45/12، فاطر، 35/12؛ روم، 30/46 و قصص، 28/13) ويزيدهم من فضله انه غفور شكور (فاطر/30) ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله واللّه واسع عليم (نور، 24/32) وما نقموا إلا ان اغناهم اللّه ورسوله من فضله (توبه، 9/74) سيؤتينا اللّه من فضله (توبه/59) فسوف يغنيكم اللّه من فضله. (توبه/ 28) ام يحسدون الناس علي ما آتاهم اللّه من فضله (نساء، 4/54)ويكتمون ما آتاهم اللّه من فضله. (نساء/37) واسئلوا اللّه من فضله ان اللّه كان بكل شيء عليما (نساء/32) فرحين بما آتاهم اللّه من فضله (آل عمران، 3/170)
لم يولد سبحانه فيكون في العزّ مشاركا ولم يلد…
امام (ع) در اين فراز كلام خود، به دو نكته از قرآن كريم اشاره فرموده:
الف: لم يولد در ابتداي جمله و لم يلد در آخر آن مبيّن اقتباس از سوره مباركه توحيد است كه به ذكر علت سلبي آن نيز پرداخته است.
ب: جمله فوق به آيات مبيّن عزّت نيز اشاره دارد، با اين توصيف كه عزت واقعي و مطلق از آنِ حضرت حق جلّ وعلا است كه فرمود:
من كان يريد العزة فللّه العزة جميعاً اليه يصعد الكلم الطيب (فاطر، 35/10) فان العزة للّه جميعاً (نساء، 4/139) سبحان ربك رب العزة عمّا يصفون (صافات، 37/180) للّه العزة ولرسوله وللمؤمنين (منافقون، 63/8)
بنابراين موجودات ديگر از جمله انسان بايد عزت خود را از عالم ربوبي وتفضلات او جست وجو كند، زيرا عزت حضرت حق ذاتي است و عزت ديگران مرهون عنايات خاصه او است كه در سايه عمل صالح و اطاعت از فرامين خداوند تعالي نصيب مي شود.
بل ظهرللعقول بما ارانا من علامات التدبير المتقن والقضاء المبرم…
اين فراز از سخنان علي (ع) برتوحيد و هماهنگي در عرصه ملك و ملكوت و وحدانيت در خلقت هستي و تدبير متقن و قضاي مبرم الهي برجهان آفرينش اشاره دارد كه در قرآن كريم آمده است:
و تري الجبال تحسبها جامدة وهي تمر مرّ السحاب صنع اللّه الذي اتقن كل شيء انه خبير بما تفعلون (نمل، 27/88) سنريهم آياتنا في الافاق وفي انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق(فصلت، 41/53)
أمير المؤمنين (ع) تدبير حكيمانه پروردگار متعال و تدبير متقن و اتقان صنع او را كه يكي از براهين فلاسفه و حكما و متكلمان در مقوله خداشناسي است با الهام از قرآن كريم تبيين فرموده است. در سايه اتقان صنع نظام و قضاي حتمي و لا يختلف و لا يتخلف آفريدگار و موجودات و نظم حاكم بردستگاه خلقت، جلوه هاي توحيد يكي پس از ديگري تجلي مي يابد، كه فرموده است:
وكذلك نري ابراهيم ملكوت السماوات والأرض وليكون من الموقنين (انعام، 6/75) فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء. (يس، 36/83)
منظور از قضاي مبرم اشاره به آياتي است كه در آنها از قضاي الهي سخن به ميان آمده و از قضاي ابرام يافته و غير قابل تغيير كه برنظام آفرينش حاكم است و در قرآن كريم آمده است:
فقضاهن سبع سماوات في يومين واوحي في كل سماء امرها وزينا السماء الدنيا بمصابيح وحفظا ذلك تقدير العزيز العليم (فصلت، 41/12)
بي شك اين بيان حضرت در مقام قضاي تكويني نظام هستي است كه به علم فعلي الهي و تقدير حكيمانه ذات اقدس احديث بر مي گردد.
أمير المؤمنين (ع) در اين جمله از عقل سخن به ميان آورده، همان گونه كه در خطبه آغازين نهج البلاغه هدف از بعثت انبيا را بروز و ظهور گنجينه هاي عقل و انديشه انسان بيان فرموده است. دعوت انسانها در خصوص به كارگيري عقل و تعقل و تفكر و درايت واحياي عقل و مبارزه با جهل و خرفات در سرلوحه برنامه هاي انبيا عليهم السلام بوده است.
فمن شواهد خلقه خلق السماوات موطدات بلا عمد، قائمات بلا سند
اين قسمت از كلام امام علي (ع) اشاره است به آيات:
اللّه الذي رفع السماوات بغير عمد ترونها (رعد، 13/2)
خلق السماوات بغير عمد ترونها والقي في الأرض رواسي ان تميد بكم (لقمان، 31/10)
دعاهن فاجبن طائعات مذعنات غير متلكّئات ولا مبطئات…
اشاره است به آيه شريفه:
ثم استوي الي السماء وهي دخان فقال لها وللأرض ائتيا طوعاً أو كرهاً قالتا أتينا طائعين. (فصلت، 41/11)
ولا مصعد للكلم الطيب والعمل الصالح من خلقه
اشاره دارد به آيات:
اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه (فاطر، 35/10)
الم تر كيف ضرب اللّه مثلاً كلمة طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت وفرعها في السماء (ابراهيم، 14/24)
بيان كلمه طيبه، ناظر برجاودانگي و بركات آن در نظام خلقت است در برابر كلمه خبيثه كه هيچ جايگاه و ثباتي در نظام هستي ندارد. «والعمل الصالح» نيز اشاره است به آيات زيادي كه در قرآن كريم آمده است.
جعل نجومها اعلاماً يستدل بها الحيران في مختلف فجاج الاقطار
اشاره به آيات:
وعلامات وبالنجم هم يهتدون (نحل، 16/16)
البته واژه هاي مختلف فجاج و اقطار، از جمله واژه هايي است كه در قرآن ذكر شده است مانند:
وجعلنا في الأرض رواسي ان تميد بهم وجعلنا فيها فجاجاً سبلاً لعلهم يهتدون (انبياء، 21/31) لتسلكوا منها سبلاً فجاجا (نوح، 71/20) يا معشر الجن والإنس ان استطعتم ان تنفذوا من أقطار السماوات والأرض… (الرحمن، 55/33)
ترتيب و انسجام مباحث و گسترده دامنه معارف، تبيين مستدل و برهاني و قابل فهم آيات الهي در كلام علي (ع)، قلب هرانسان علاقمند و زنده دل را متأثر و مجذوب خود مي نمايد. و در هرمرحله درس معرفت مي آموزد.
فسبحان من لا يخفي عليه سواد غسق داج ولا ليل ساج في بقاع الأرضين المتطأطئات ولا في يفاع السفع المتجاورات وما يتجلجل به الرّعد في أفق السماء وما تلاشت عنه بروق الغمام وما تسقط من ورقة تزيلها عن مسقطها عواصف الانواءِ وانهطال السّماء
اشاره است به آيات:
ان اللّه لا يخفي عليه شيء في الأرض ولا في السماء (آل عمران، 3/5) ربنا انك تعلم ما نخفي ومانعلن وما يخفي علي اللّه من شيء في الأرض ولا في السماء (ابراهيم، 14/38) وان تجهر بالقول فانه يعلم السرّ وأخفي (طه، 20/7) سواء منكم من أسرّ القول ومن جهر به ومن هو مستخف بالليل وسارب بالنهار. (رعد، 13/10) يوم هم بارزون لا يخفي علي اللّه منهم شيء لمن الملك اليوم للّه الواحد القهار (غافر، 40/16)
انه يعلم الجهر وما يخفي (اعلي، 87/7) يا بني انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن في صخرة أو في السماوات أو في الأرض يأت بها اللّه إن اللّه لطيف خبير (لقمان، 31/16) يومئذ تعرضون لا تخفي منكم خافية (الحاقة، 69/18) الحمد للّه الذي خلق السموات والأرض وجعل الظلمات والنور ثم الذين كفروا بربهم يعدلون (انعام، 6/1) ويسبح الرعد بحمد والملائكة من خيفته ويرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء (رعد، 13/13) وعنده مفاتح الغيب لا يعلمها إلا هو ويعلم ما في البر والبحر وما تسقط من ورقة إلاّ يعلمها ولا حبة في ظلمات الأرض (انعام، 6/59)
همان گونه كه در بيانات امام (ع) ملاحظه مي شود، سخن از علم الهي واحاطه علمي او برمجموعه هستي است.
ويعلم مسقط القطرة ومقرّها ومسحب الذّرة ومجرها وما يكفي البعوضة من قوتها وما تحمل الانثي في بطنها
اين فقره از كلام امام (ع) ناظر به آيات ذيل است:
ولا يعلمون أن اللّه يعلم ما يسرون وما يعلنون (بقره، 2/77) واعلموا ان اللّه يعلم ما في انفسكم (بقره/235) الم يعلموا ان اللّه يعلم سرهم ونجواهم وان اللّه علاّم الغيوب. (توبه، 9/78) واللّه يعلم ما تحمل كل انثي وما تغيض الارحام وما تزداد وكل شيء عنده بمقدار (رعد، 13/8) ان اللّه عنده علم الساعة وينزل الغيث ويعلم ما في الارحام وما تدري نفس ماذا تكسب غدا (لقمان، 31/34) يعلم ما يلج في الأرض وما يخرج منها وما ينزل من السماء وما يعرج فيها (سبأ، 34/2). يعلم ما يلج في الارض و ما يخرج منها (حديد، 57/4)
أمير المؤمنين (ع) در خصوص مراتب علم خداوند و تسلط عالمانه اوبه تمام عالم از دريچه هاي گوناگون سخن گفته است. براي خداوند تمام انواع علوم ذاتي، حضوري، اجمالي، تفصيلي، ونحوه تعلق آنها به ممكنات فرق نمي كند. به طوري كه ملاحظه مي كنيد مبدا سخنان امام (ع) وحي الهي است كه به فرازهايي از آنها از كتاب خدا اشاره كرديم.
الحمد للّه الكائن قبل ان يكون كرسي أو عرش أو سماء أو أرض أو جان أو إنس لا يدرك بوهم ولا يقدر بفهم ولا يشغله سائل ولا ينقصه نائل ولا ينظر بعين ولا يحد بأين ولا يوصف بالازواج ولا يخلق بعلاج ولا يدرك بالحواس ولا يقاس بالناس.
اين بخش از كلام امام (ع) اشاره است به آيات:
لا تدركه الابصار وهو يدرك الأبصار وهو اللطيف الخبير (انعام، 6/103) فاطر السماوات والأرض جعل لكم من أنفسكم أزواجاً ومن الأنعام أزواجاً يذرؤكم فيه ليس كمثله شيء وهو السميع البصير (شوري، 42/11) الذي له ملك السماوات والأرض ولم يتخذ ولداً ولم يكن له شريك في الملك وخلق كل شيء فقدّره تقديرا (فرقان، 25/2) وقل الحمد للّه الذي لم يتخذ ولداً ولم يكن له شريك في الملك ولم يكن له وليّ من الذل وكبره تكبيراً. (اسراء، 17/111)
الذي كلّم موسي تكليماً وأراه من آياته عظيما بلا جوارح ولا أدوات ولا نطق ولا لهوات.
اشاره دارد به آيات:
وكلّم اللّه موسي تكليماً (نساء، 4/164) وأوحينا إلي موسي أن ألق عصاك فاذا هي تلقف ما يأفكون (اعراف، 7/117) وأوحينا إلي موسي وأخيه…(يونس، 10/87) ولقد أوحينا إلي موسي أن أسر بعبادي فاضرب لهم طريقاً في البحر يبساً لاتخاف دركا ولا تخشا (طه، 20/77) وأوحينا إلي موسي أن أسر بعبادي انّكم متّبعون (شعراء/52) فأوحينا إلي موسي أن اضرب بعصاك البحر (شعراء/63) يا موسي انه انا اللّه العزيز الحكيم. (نمل، 27/9) يا موسي لا تخف اني لا يخاف لدي المرسلون (نمل/10) نودي من شاطيء الوادي الأيمن في البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسي اني أنا اللّه ربّ العالمين (قصص، 28/30) وما تلك بيمينك يا موسي (طه، 20/17) لنريك من آياتنا الكبري (طه/23) اذهب الي فرعون انه طغي (طه/24 ونازعات، 79/17) اذهب انت وأخوك بآياتي (طه/42) وان الق عصاك فلما رآها تهتز كأنّها جانّ ولي مدبراً ولم يعقب يا موسي أقبل ولا تخف انك من الآمنين (قصص، 28/31) اسلك يدك في جيبك تخرج بيضاء من غير سوء واضمم اليك جناحك من الرهب (قصص /32)
بلا جوارح ولا أدوات ولا نطق ولا لهوات
اشاره است به آيات:
ليس كمثله شيء وهو السميع البصير (شوري، 42/11) إذا قضي أمراً فإنما يقول له كن فيكون (بقره، 2/117؛ آل عمران، 3/47 ومريم، 19/35) ان مثل عيسي عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن يكون (آل عمران/59) انما قولنا لشيء إذا أردناه أن نقول له كن فيكون (نمل، 27/40) وانما امره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون (يس، 36/82)
ذات مقدس حضرت حق منزّه از صفات ممكنات و مخلوقات و شباهت به موجودات است. نه جسم است و نه جسماني، ابزار و ادوات در فعل او راه ندارد. بلكه اراده او ايجاد است، همان طور كه قول او ايجاد و افاضه است. خداوند معطي الوجود است.
بل ان كنت صادقاً ايّها المتكلف لوصف ربك فصف جبرئيل وميكائيل وجنود الملائكة المقربين في حجرات القدس مرجحنّين متولهة عقولهم ان يحدّوا أحسن الخالقين فانما يدرك بالصفات ذو الهيئات والأدوات ومن ينقضي إذا بلغ أمد حدّه بالفناء فلا إله إلاّ هو أضاء بنوره كل ظلام وأظلم بظلمته كل نور
فرازهاي فوق به آيات ذيل اشاره دارد:
ثم انزل اللّه سكينته علي رسوله وعلي المؤمنين وانزل جنوداً لم تروها (توبه، 9/26) وأيّده بجنود لم تروها… (توبه/40) إذ جاءتكم جنود فارسلنا عليهم ريحاً وجنوداً لم تروها… (احزاب، 33/9) وللّه جنود السماوات والأرض (فتح، 48/4 و7) وما يعلم جنود ربك إلاّ هو وما هي إلاّ ذكري للبشر (مدثر، 74/31) لن يستنكف المسيح أن يكون عبداً للّه ولا الملائكة المقرّبون ومن يستنكف عن عبادته ويستكبر (نساء، 3/172) وجعل الظلمات والنور (انعام، 6/1) لا إله إلاّ هو يحيي ويميت ربكم وربّ آبائكم الأولين (دخان، 44/8) كل نفس ذائقة الموت… (آل عمران، 3/185، انبياء، 21/35 وعنكبوت، 29/57) فتبارك اللّه أحسن الخالقين… (مؤمنون، 23/14) لا يحيطون بشيء من علمه (بقره، 2/255) ولا يحيطون به علما (طه، 20/110) ألا انّه بكل شيء محيط(فصلت، 41/54) واللّه من ورائهم محيط (بروج، 85/20) كل من عليها فان. ويبقي وجه ربك ذو الجلال والإكرام. (الرحمن، 55/26، 27)
در اين فصل از كلام، امام (ع) بحث عميقي در رابطه با عدم توانايي بشر براي شناسايي و معرفت كامل ذات مقدس باري تعالي بيان مي فرمايد، كه راه معرفت و حدود آن را براي انسان هاي بينا و قلب هاي روشن در بردارد. و اين همان دو حد بسيار ظريف است كه در كلمات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آمده است: نفي «تعطيل» و نفي «تشبيه». امام (ع) حدود منطقه ممنوع و مجاز را تبيين فرموده است. از يك سو شناخت ذات و احاطه به كنه ذات پروردگار براي ممكنات وموجودات نا ممكن است.
به كنه ذاتش خرد برد پي اگر رسد خس به قعر دريا
و از سوي ديگر آنچه مجاز است مشخص فرموده است و تفصيل اين بيان در خطبه شريفه اشباح آمده است آنجا كه فرموده است:
فانظر ايها السائل فما دلّك القرآن عليه من صفته فانتم به واتضيء بنور هدايته وما كلفك الشيطان علمه مما ليس في الكتاب عليك فرضه ولا في سنة النبي (ص) وائمة الهدي اثره فكل علمه الي اللّه سبحانه فان ذلك منتهي حق اللّه عليك…15
آنچه خداوند در وصف خود براي تو بيان فرموده بپذير و نور هدايت قرآن را چراغ راه خود گير و از آنچه شيطان تو را به دانستن آن وا مي دارد و كتاب خدا آن را برتو واجب نمي شمارد و در سنت رسول خدا و ائمه هدي نيامده است دست بردار و علم او را به خدا واگذار زيرا دستور دين اين است درباره تو.
أوصيكم عباد اللّه بتقوي اللّه الذي البسكم الريا ش واسبغ عليكم المعا ش
اشاره دارد به آيات قرآن كريم كه دعوت به رعايت تقوي الهي و شكر نعمتهاي بي انتها دارد:
واتقوا اللّه لعلكم تفلحون (بقره، 2/189) واتقوا اللّه واعلموا ان اللّه مع المتقين (بقره/194) واتقوا اللّه واعلموا انكم ملاقوه(بقره/223) ألم تروا أن اللّه سخّر لكم ما في السموات وما في الأرض واسبغ عليكم نعمه ظاهرة وباطنة (لقمان، 31/20) ولقد وصينا الذين أوتوا الكتاب من قبلكم وإياكم ان اتقوا اللّه وان تكفروا فان للّه ما في السموات وما في الأرض وكان اللّه غنياً حميداً. (نساء، 4/131)
فلو أن أحداً يجد إلي البقاء سلما أو لدفع الموت سبيلاً لكان ذلك سليمان بن داود (ع)
آيات زير شاهد براين فراز از كلام علي (ع) است:
ما عندكم ينفد وما عند اللّه باق (نحل، 16/96) كل من عليها فان (الرحمن، 55/26) قل فادرؤا عن أنفسكم الموت إن كنتم صادقين (آل عمران، 3/168) وورث سليمان داود وقال يا أيّها الناس علّمنا منطق الطير وأوتينا من كل شيء (نمل، 27/16) وحشر لسليمان جنوده من الجن والإنس. (نمل/17) حتي إذا أتوا علي واد النمل قالت نملة يا أيها النمل ادخلوا مساكنكم (نمل/18) ولسليمان الريح غدوها شهر ورواحها شهر وأسلنا له عين القطر ومن الجن (سبأ، 34/12) وسليمان الريح عاصفة تجري بأمره إلي الأرض التي باركنا فيها (انبياء، 21/81) ولقد آتينا داود وسليمان علما وقالا الحمد للّه الذي فضلنا علي كثيرمن عباده المؤمنين. (نمل/15) فلما قضينا عليه الموت ما دلّهم علي موته إلاّ دابة الأرض (سبأ، 34/14)
وان لكم في القرون السالفة لعبرة
اشاره دارد به آيات زياد از جمله:
لقد كان لكم في قصصهم عبرة لاولي الباب ( مسد،111/12) ان في ذلك لعبرة لمن يخشي (نازعات، 79/26) قد خلت من قبلكم سنن فسيروا في الأرض فانظروا كيف كان عاقبة المكذبين. (آل عمران، 3/137)
الذين قتلوا النبيين واطفووا سنن المرسلين واحيوا سنن الجبارين اين الذين ساروا بالجيوش وهزموا بالالوف وعسكروا العساكر ومدنوا المدائن
اشاره است به ظالمين وستمگران كه در طول تاريخ مانع توسعه مكتب انبيا عليهم السلام بودند و در قرآن كريم آيات زيادي از سرگذشت و نتيجه كارشان آمده است:
ان الذين يكفرون بآيات اللّه ويقتلون النبيين بغير حق (آل عمران، 3/21) يريدون ان يطفؤا نور اللّه بأفواههم ويأبي اللّه الاّ أن يتمّ نوره ولو كره الكافرون (توبه، 9/32) يريدون ليطفؤا نور اللّه بأفواههم واللّه متمّ نوره ولو كره الكافرون (صف، 61/8) وإذا بطشتم بطشتم جبارين (شعراء، 26/130) وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين. (نمل، 27/14) وتلك عاد جحدوا بآيات ربهم وعصوا رسله واتبعوا أمر كل جبار عنيد. (هود، 11/59) واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد (إبراهيم، 14/15) ألم تر كيف فعل ربك بعاد (فجر، 89/6)
قد لبس للحكمة جنتها…
امام (ع) در اين كلام اثر كاربردي حكمت را متذكر شده است كه قرآن كريم در آيات زيادي به حكمت اشاره كرده و آن را از فلسفه بعثت انبيا عليهم السلام دانسته است:
يؤتي الحكمة من يشاء ومن يؤت الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً (بقره، 2/269) يعلمهم الكتب والحكمة (آل عمران، 3/164) ولقد آتينا لقمان الحكمة… (لقمان، 31/12)
والصق الأرض بجرانه بقية من بقايا حجته…
اشاره دارد به حاكميت الهي (تشريعي) برزمين و…
بقية اللّه خير لكم ان كنتم مؤمنين (هود، 11/86) وعد اللّه الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنّهم في الأرض (نور، 24/55) ونريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الأرض… (قصص، 28/5)
ايّها الناس اني قد بثثت لكم المواعظ التي وعظ الانبياء بها…
امام (ع) در اين كلام نيز روش قرآن را عمل كرده است از جمله:
ووصي بها إبراهيم بنيه ويعقوب يا بني ان اللّه اصطفي لكم الدين فلا تموتنّ (بقره، 2/132) شرع لكم من الدين ما وصّي به نوحا والذي أوحينا اليك… (شوري، 42/13)
در اين خصوص آياتي كه دعوت به موعظه و رشد و استقامت و استمرار مكتب وحي و احياي رسالت توحيدي و… دارد قابل طرح مي باشد.
ألا انه قد أدبر من الدنيا ما كان مقبلاً وادبر منها ما كان مدبراً وازمع الترحال عباد اللّه الاخيار
اشاره دارد به نشيب و فرازهاي دنيا و دگرگوني هايي كه در آن بوجود مي آيد و امام نيز يادي از «عباد اللّه الصالحين» كرده كه متاع فاني دنيا را نپذيرفتند و آنچه توان داشتند براي دنياي باقي بكار بستند. چنين اوصافي در قرآن مكرر آمده است:
وانهم عندنا لمن المصطفين الاخيار (ص، 38/47) واذكر اسماعيل واليسع وذا الكفل وكل من الاخيار (ص/48) فلولا كان من القرون من قبلكم اولوا بقية ينهون عن الفساد في الأرض إلا قليلاً ممن انجينا منهم واتبع الذين ظلموا ما أترفوا فيه وكانوا مجرمين (هود، 11/116) والأخرة خير وأبقي. (أعلي، 87/17) قل متاع الدنيا قليل والآخرة خير لمن اتقي ولا تظلمون فتيلاً (نساء، 4/77) وأمّا الذين آمنوا وعملوا الصالحات فيوفيهم أجورهم واللّه لا يحب الظالمين (آل عمران، 2/57) ليستخلفنّهم في الأرض كما استخلف الذين من قبلهم (نور، 24/55)
اين اخواني الذين ركبوا الطريق ومضوا علي الحق
اين قسمت از كلام أمير المؤمنين (ع) اشاره دارد به ذكر برادران ايماني كه ريشه آن در قرآن كريم است. اصولاً برادري در مكتب اسلام براساس معيارهاي ايماني و اعتقادي و تقوي است. پيمان اخوت در اسلام در مدينه ميان مهاجران و انصار توسط پيامبر اكرم (ص) بوجود آمد. براساس تفكر قرآن، اخوت واقعي برپايه اعتقادات ايماني و دين شكل مي گيرد. ودر فقه، احكام مربوط به خود دارد و اخوت نسبي نيز احكام خاص خود را بوجود مي آورد.
در بخش اخوت كه بر پايه دين شكل مي گيرد، ويژگي هايي شمرده مي شود:
1. در راه حق بودن و ملازم با حق و تقوي و مشي در راه خدا باشد.
2. همه معيارها در چارچوب مقررات الهي محاسبه گردد.
3. احياگر سنن پيامبر و معصومان باشد.
4. ناهي از منكر و نابود كننده بدعتها باشد.
5. مجاهد في سبيل اللّه باشد.
6. همواره به دعوت دين پاسخ مثبت دهد.
7. پيرو ولايت و مطيع ولي امر باشد.
ويژگي هاي فوق مكرر در قرآن كريم ذكر شده است و از جمله به آيات ذيل مي توان استشهاد كرد:
انما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين أخويكم (حجرات، 49/10)والي عاد أخاهم هوداً قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من إله غيره (اعراف، 7/65) الي مدين أخاهم شعيباً قال يا قوم اعبدوا اللّه(اعراف/85) …اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتّقون. (بقره، 2/177)من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه. (احزاب، 33/23) وكونوا مع الصادقين (توبه، 9/119)واذكروا نعمة اللّه عليكم إذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته إخوانا… (آل عمران، 3/103)

منبع:قرآن کریم

اهمیت تاریخ از دید گاه قرآن ونهج البلاغه

اهمیت تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج‏ البلاغه‏

برخى به تاريخ با نظر ترديد مى ‏نگرند، براى آن ارزش علمى قائل نيستند و آن را بسان شعر مى‏ دانند كه بر اساس نياز، هدف، ذوق و تخيل شاعر سروده مى ‏شود نه بر اساس واقعيّتها و عينيّت ها. تا جايى كه مى‏ گويند: «تاريخ هيچ چيز نيست جُز دروغهايى مورد اتّفاق همه.» بد بينى اين افراد به تاريخ، از مطالعه حوادث تحريف يافته، مبالغه آميز و تعميم آن بر همه زمانها ناشى شده است در حالى كه همه تاريخ دروغ و مشوش نيست. به علاوه، بحث روى تاريخِ واقع نماست كه ببينيم چه اهميتى دارد؟
نگرش اسلام درباره تاريخ- بر خلاف بدبينان- از اهميت ويژه‏اى برخوردار است و اسلام نقش آن را در ابعاد نظرى و عملى تعيين ‏كننده مى ‏داند و شناخت تاريخ را از لوازم شناخت تعاليم اين مكتب مى ‏شمارد. در اين مورد، قرآن سند زنده و دليل گوياست و در يك نگاه مى‏توان بينش تاريخى و ارزش آن را بدست آورد. با يادآورى اين نكته كه قرآن، گرچه يك كتاب تاريخى نيست كه چون ديگر كتابها در پى وقايع نگارى و انعكاس رويدادها و زندگى اقوام گذشته باشد ولى مسائل زيادى ازآن قابل استنباط و استخراج است و مى ‏توان ضوابط و قانونمندى حاكم بر تاريخ را بطور عميق به دست آورد؛ زيرا قرآن علل پيروزي ها، شكستها، پيشرفتها و عقب ‏ماندگى‏ هاى برخى از امم گذشته را تحليل مى‏كند و عوامل ظهور و افول تمدنها را يادآور مى ‏شود و اينسان ما را در متن زندگى گذشتگان قرار مى‏دهد و از شخصيتهايى ياد مى ‏كند كه منشأ تحول جامعه شده و اثر مثبتى در تاريخ داشته‏ اند و نيز از جبارانى سخن مى‏ گويد كه قافله بشرى را سالها عقب نگه داشته ‏اند.
 
اهتمام قرآن به تاريخ‏
قرآن به تاريخ اهميت و ارزش فراوانى داده ‏است كه آن را از راههاى مختلفى مى ‏توان به دست آورد از جمله:
1- نام سوره‏ ها
نامهاى بخشى از سوره‏ها نشان‏ دهنده اهتمام قرآن به تاريخ است. زيرا بيش از يك پنجم سوره ‏هاى قرآن؛ يعنى 25 سوره با نامهايى مشخص شده‏اند كه هر كدام كليد واژه‏اى است براى مقطعى از تاريخ و پيام تاريخى دارد همانند «كهف»، «قصص»، «لقمان»، «انبياء»، «جاثيه»، «احقاف» و «احزاب» و ....
نام سوره‏ هاى قرآن ... از راه وحى تعيين نشده و جزو قرآن هم محسوب نمى‏شود، بلكه برگرفته از محتوا و برخى از آيات همان سوره‏هاست ولى از آنجا كه اين نامگذاريها در زمان امامان معصوم عليهم السلام انجام گرفته و به تأييد آنان رسيده است مى تواند الهام بخش چنين برداشتى باشد.
2- فراخوانى به مطالعه تاريخ‏
قرآن پيروان خود را به مطالعه تاريخ گذشتگان فرامى‏ خواند و با تكرار و تأكيد زياد به پيروانش دستورمى ‏دهد به سير و سفر بپردازند و از نزديك نشانه ‏هاى تاريخى را مشاهده نمايند تا انديشه آنها بارور شود و سطح فكر و فرهنگشان ارتقا يابد؛ دستور مطالعه آثار تاريخى با تعبيرات مختلفى آمده ‏است:
الف- به صورت امر مستقيم همانند:«قُلْ سيروُا فِى الْارْضِ ...» (پيامبر به مردم) بگو در زمين بگرديد ....
ب- به صورت استفهام كه در معناى امر، همراه با نكوهش ترك سير و مطالعه تاريخ است؛ چون:
«افَلَمْ يَسيروُا فِى الْارْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ»
آيا (مخالفان دعوت تو) در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى‏كه پيش‏از آنها بودند چه شد؟
گاهى اين دستورات با تعبيراتى همانند: «تعقّل»، «نظر»، «لبّ»، «تَفكّر»، «موعظه»، «عبرت» و «تذكّر» مورد تأكيد قرارگرفته و در اكثر اين موارد، كلمات به صورت جمع آمده است همانند: «انْظُرُوا» (: بنگريد)، «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّروُنَ» (: شايد بينديشند)، «افَلا تَعْقِلُونَ» (: آيا نمى‏ انديشيد؟) و «لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»: براى گروهى كه مى‏دانند و ... تا روشن شود كه تاريخ در انحصار عدّه ‏اى انگشت‏ شمار و قشر خاصّى چون «مورّخان»، «سياستمداران» و «جامعه‏ شناسان» نيست و نبايد باشد؛ بلكه بينش تاريخى فراگير است و همگان بايد دراين امر شركت داده ‏شوند وهيچ ملّتى نبايد از تاريخ خود بى‏خبر باشد. زيرا بخش اعظمى از حيات معنوى، اجتماعى و سياسى ما مسلمانان بر تاريخ گذشتگان استوار است و اكنون بر نردبانى در حركتيم كه پلّه ‏هاى آن را پيشينيان ساخته ‏اند در حدّى كه اگر انسان، گذشته خود را فراموش كند سر از نيستى بيرون مى ‏آورد:
 سرگذشت او اگر يادش رود          باز اندر نيستى گم مى‏ شود
بدين جهت است كه رهبران دينى و شخصيتهاى برجسته اسلامى چون «امام خمينى»، «سيّد جمال اسدآبادى»، «شيخ محمد عبده» و «اقبال لاهورى» در سخنرانيها، پيامها و بيانيّه‏ هاى سياسى خود، مردم را به گذشته خود توجه مى ‏دادند و توصيه مى‏ كردند كه مسلمانان و مشرق‏ زمين بايد گذشته خود را بازيابند و عظمت پيشين خود را به فراموشى نسپارند.
3- مقاطع مهم تاريخى در قرآن‏
بيش از نصف قرآن مربوط به تاريخ و تبيين فلسفه تاريخ است؛ حتى بخش عظيمى از آيات در موضوعات فقهى، كلامى و اجتماعى و ... از نظر شأن نزول و تطبيق و تعيين مصداق با تاريخ درآميخته ‏است. از سوى ديگر، برخى از سوره ‏ها چون سوره حمد كه به ظاهر جنبه تاريخى ندارد ولى به سه جريان مهمّ تاريخى اشاره دارد:
الف- هدايت يافتگان «مُهتدين».
ب- گروهى كه مورد خشم خداوند قرار گرفتند: «مغضوبين».
ج- گمراهان و «ضالّين».
قرآن گاهى به نقل حوادث تاريخى تصريح مى ‏كند و مى ‏فرمايد:
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ احْسَنَ الْقَصَصِ»
ما بهترين سرگذشتها را از طريق اين قرآن بر تو بازگو مى ‏كنيم.
و نيز مى‏فرمايد:
«كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ انْباءِ ما قَدْ سَبَقَ»»
اين‏گونه بخشى از اخبار پيشين را براى تو بازگو مى ‏كنيم.
قرآن گاهى علاوه بر نقل تاريخ، تعبيراتى بكارمى برد تا شنونده را به دريافت فلسفه تاريخ برانگيزد از جمله آنها كلمه «آيت» است. و در مواردى هم تاريخ را از آيات الهى مى‏ شمرد و ميان طبيعت و تاريخ رابطه نزديكى برقرار مى‏ كند تا مؤمنان و هوشمندان را با روح آن آشنا سازد:
                      
«انَّ فى ذلِكَ لَاياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ»
در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه ‏هايى است براى هوشياران.
در خصوص فرعون نيز اين تعبير را بكار برده و خود او را به عنوان كسى كه منشأ پيدايش بخشى از تاريخ گشته است «آيت» مى ‏داند و مى ‏فرمايد:
«فَالْيَوْمَ نُنَجّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكوُنَ لِمَنْ خَلْفَكَ ايَةً وَ انَّ كَثيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ اياتِنا لَغافِلوُنَ»
ولى امروز بدنت را (ازآب) نجات مى‏دهيم، تا عبرتى براى آيندگان باشى و بسيارى از مردم، از آيات ما غافلند.
همچنانكه هر يك از پديده‏ هاى طبيعى چون ماه و خورشيد و كوه و دشت وسيله ‏اى است براى تفحّص در وجود خداوند و شناخت وى، هر كدام از مقاطع تاريخى و حوزه‏ هاى گذشته، روزنه ‏اى است براى دريافت حقايق سياسى اجتماعى و كسب تجربه و دانش. پس تاريخ از ديدگاه قرآن منبع شناخت است و مى‏ تواند آينده را نشان دهد:
«فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلًا لِلْاخِرينَ»
و آنها را پيشگامان (در عذاب) و عبرتى براى ديگران قرار داديم.
با اين شرط كه انسان تاريخ را صرف روايت و در حال سكون نبيند؛ بلكه به عنوان مدل و نمونه زنده ‏اى از گذشته دريابد و تاريخ را از حصار گذشته به زمان حال بياورد و بلكه آن را به زمان آينده نيز تعميم دهد. كسى كه تاريخ مى ‏نويسد و كسى كه تاريخ را مطالعه مى‏ كند بايد «سَلَف» و «مَثَل» بودن تاريخ را همواره در نظر گيرد تا از آن درس بياموزد.
                  
ارزش تاريخ در نهج البلاغه‏
الف- تاريخ محصول تجربيات گذشتگان:
هر كسى در زندگى خود احتياج به تجربه دارد اما عمر يك شخص براى كسب همه تجربه‏ ها كافى نيست. تنها از راه تاريخ مى‏توان از تجربه ‏هاى گذشتگان بهره گرفت؛ تاريخ دربردارنده تجربه ‏هاى افراد و جامعه‏ هايى است كه در گذشته زندگى كرده و تجربه‏ هاى تلخ و شيرينى كسب نموده ‏اند. اكنون مى‏توان از آنها سود جست. چنين كسى، آن را ماند كه به درازاى تاريخ عمر كرده است. حضرت على عليه السلام مى ‏فرمايد:
«اىْ بُنَىَّ انّى‏ وَ انْ لَمْ اكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كانَ قَبْلى‏ فَقَدْ نَظَرْتُ فى‏ اعْمالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فى‏ اخْبارِهِمْ وَ سِرْتُ فى‏ اثارِهِمْ حَتّى‏ عُدْتُ كَاحَدِهِمْ بَلْ كَانّى‏ بِمَا انْتَهى‏ الَىَّ مِنْ امُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ اوَّلِهِمْ الى‏ اخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ»
پسرم! اگر چه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من بوده‏ اند نزيسته ‏ام اما در كردار آنان بدقت نگريستم و در اخبارشان تفكّر نمودم و در آثار آنها به سير و سياحت پرداختم تا همچون يكى از آنان شدم؛ بلكه گويا در اثر آنچه از تاريخ آنها به من رسيده با همه آنان از اول تا آخر بوده‏ام من قسمت زلال زندگى آنان را از قسمت تاريك و آلوده باز شناختم و سود و زيانش را دانستم.
ب- تاريخ احياگر دلهاى فرد و جامعه:
سيل حوادث بر پيكره دل هجوم برده و آن‏را در معرض تيرهاى شيطانى قرارمى دهد.
و سرانجام به دست مرگ و هلاكت مى‏سپرد. چنانكه نهادهاى انسانى همچون؛ «مذهب»، «علم»، «فلسفه» و «هنر» به احياگر نياز دارند، كانون آنها يعنى دل نيز احتياج به احياكننده ‏اى دارد كه زنگار از چهره آن بزدايد. قلب جامعه و وجدان عمومى نيز از اين‏
                   
حالت مستثنى نيست يعنى به نيروى محركى نياز دارد كه پيوسته آن را از ركود و سكون و آلودگيها و مرگ و ميرها نجات دهد و به سوى، «تحرك»، «پاكى»، و «بيدارى» فراخواند و اين كار از ديدگاه نهج ‏البلاغه از علم تاريخ ساخته است. يا دست‏كم مى ‏توان گفت تاريخ در احياى دل فرد و جامعه نقش عمده‏اى دارد. حضرت على عليه السلام خطاب به فرزندش امام حسن عليه السلام مى ‏فرمايد:
«قلبت را با موعظه و اندرز زنده كن ... و با نشان دادن فجايع و مصائب دنيا آن را بصير گردان و از حملات روزگار و زشتيهاى گردش شب و روز برحذرش دار! اخبار گذشتگان را بر او عرضه كن و آنچه را كه به پيشينيان رسيده‏ است يادآوريش كن. در ديار و آثار مخروبه آنها گردش نما و درست بنگر كه آنها چه كرده‏اند.»
تاريخ در نهج‏ البلاغه، به مثابه شخص دلسوز و آگاه معرفى شده ‏است كه در مراحل مختلف زندگى به انسان هوشمند، رهنمود مى ‏دهد:
«الْفِكْرُ مِرْاةٌ صافِيَةٌ وَ الْاعْتِبارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ»
تفكر آيينه زندگى و عبرت‏گرفتن (از تحولات تاريخى) بيم ‏دهنده ‏اى خيرخواه است.
نهج ‏البلاغه افزون بر اينكه ما را به مطالعه و سير و تحقيق در تاريخ ترغيب مى‏كند خود در نقل حوادث و وقايع مهم و حساس تاريخى پيشگام است و بيش از هر كتاب سخن از تاريخ به ميان آورده ‏است؛ در نخستين خطبه آن، مقاطع مهمى از تاريخ عنوان شده‏است. همانند تاريخ پيدايش جهان و مراحل طبيعى آن، آفرينش انسان نخستين (حضرت آدم عليه السلام)، خلقت فرشتگان و بعثت انبيا عليهم السلام كه همه اينها نشانگر اهميت تاريخ در نهج ‏البلاغه است.
                     
خلاصه‏:
قرآن، برخلاف بعضى تفكرات، به تاريخ ارزش مى‏دهد چه در نظر و چه در عمل و از راههاى مختلف نسبت به آن اهتمام مى‏ ورزد كه نامگذارى برخى از سوره‏ ها كه پيام تاريخى دارند، از جمله آنهاست.
قرآن، مخاطبان خود را به مطالعه دقيق در آثار گذشتگان فرامى‏ خواند و با عبارات مختلف به آن امر مى‏كند و از آنها مى‏خواهد كه به تاريخ امم گذشته بى‏ تفاوت نباشند و در زندگى آنها خوب بينديشند و عبرت گيرند. افزون بر آن، بخشى از آيات قرآن در خصوص تاريخ اقوام، اشخاص و جريانات است و از نظر شأن نزول و تفسير نيز با تاريخ آميخته است و تعبيراتى همانند «عبرت»، «نظر»، «سير»، «كَيْف» و «آيت» نشان ديگرى از ارزش تاريخ است. اگر تاريخ باارزش نبود اين‏ همه تأكيدها و تعبيرها و نقل وقايع مهم تاريخى در قرآن بى‏ معنا بود.
از ديدگاه نهج‏ البلاغه نيز تاريخ پديده ارزشمند، منبع شناخت، وسيله ‏اى براى كسب تجربه و احياگر افراد و جامعه‏ ها معرفى شده است و از آن به عنوان، آينه صاف و پندآموز با اخلاص، ياد شده‏ است درحدى كه حضرت على عليه السلام بخشى از وصيت مهم و جامع خود را به تاريخ و عبرت‏آموزى از آن اختصاص مى ‏دهد.

منبع:قرآن و نهج البلاغه

احادیث امیر المؤمنین علی(علیه السلام)

احادیث امیرالمؤمنین علی علیه السلام (7087 حدیث)

 

 

صفحه اختصاصي حديث و آيات الإمام عليّ عليه السلام :قيلَ لِلعَبدِ الصّالِحِ لُقمانَ : أيُّ النّاسِ أفضَلُ ؟
قالَ : المُؤمِنُ الغَنِيُّ ، قيلَ : الغَنِيُّ مِنَ المالِ ؟
فَقالَ : لا ، ولكِنَّ الغَنِيَّ مِنَ العِلمِ الَّذي إنِ احتيجَ إلَيهِ انتَفَعَ بِعِلمِهِ ، وإنِ استُغنِيَ عَنهُ اكتَفى . حديث

امام على عليه السلام :به عبد صالح ، يعنى لقمان ، گفته شد: كدام يك از مردمان ، با فضيلت ترند؟
گفت: «مؤمنِ برخوردار» .
گفته شد: از مال؟
گفت: «نه ؛ ليكن برخوردار از دانشى كه اگر به او محتاج شدند ، از دانشش سود برند و اگر از او بى نياز شدند، خودش به آن اكتفا كند» .

مسیر این حدیث در کتابخانه: حكمت نامه لقمان > حدیث شماره : 100073
 
 

صفحه اختصاصي حديث و آيات الإمام عليّ عليه السلام :كانَ فيما وَعَظَ بِهِ لُقمانُ ابنَهُ أن قالَ لَهُ : يا بُنَيَّ ، لِيَعتَبِر مَن قَصُرَ يَقينُهُ وضَعُفَت نِيَّتُهُ في طَلَبِ الرِّزقِ ، إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وتَعالى خَلَقَهُ في ثَلاثَةِ أحوالٍ مِن أمرِهِ ، وآتاهُ رِزقَهُ ، ولَم يَكُن لَهُ في واحِدَةٍ مِنها كَسبٌ ولا حيلَةٌ ، إنَّ اللّه َ تَبارَكَ وتَعالى سَيَرزُقُهُ فِي الحالِ الرّابِعَةِ .
أمّا أوَّلُ ذلِكَ فَإِنَّهُ كانَ في رَحِمِ اُمِّهِ يَرزُقُهُ هُناكَ في قَرارٍ مَكينٍ حَيثُ لا يُؤذيهِ حَرٌّ ولا بَردٌ ، ثُمَّ أخرَجَهُ مِن ذلِكَ وأجرى لَهُ رِزقاً مِن لَبَنِ اُمِّهِ يَكفيهِ بِهِ ويُرَبّيهِ ويَنعَشُهُ مِن غَيرِ حَولٍ بِهِ ولا قُوَّةٍ ، ثُمَّ فُطِمَ مِن ذلِكَ فَأَجرى لَهُ رِزقاً مِن كَسبِ أبَوَيهِ بِرَأفَةٍ ورَحمَةٍ لَهُ مِن قُلوبِهِما ، لا يَملِكانِ غَيرَ ذلِكَ حَتّى أنَّهُما يُؤثِرانِهِ عَلى أنفُسِهِما في أحوالٍ كَثيرَةٍ حَتّى إذا كَبِرَ وعَقَلَ وَاكتَسَبَ لِنَفسِهِ ضاقَ بِهِ أمرُهُ ، وظَنَّ الظُّنونَ بِرَبِّهِ ، وجَحَدَ الحُقوقَ في مالِهِ ، وقَتَّرَ عَلى نَفسِهِ وعِيالِهِ مَخافَةَ إقتارِ رِزقٍ وسوءَ يَقينٍ بِالخَلَفِ مِنَ اللّه ِ تَبارَكَ وتَعالى فِي العاجِلِ وَالآجِلِ ، فَبِئسَ العَبدُ هذا يا بُنَيَّ . حديث

امام على عليه السلام ـ در بيان موعظه هاى لقمان عليه السلام به پسرش ـ : اى پسرم! كسى كه يقينش كم شده و نيّتش در طلبِ روزى ضعيف گشته ، [بايد بداند كه] خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به اراده خود، او را در سه حالتْ آفريده و به او روزى داده است ، كه در هيچ يك از آن [حالت]ها كارى از دست او بر نمى آمد. [بنابر اين، او بايد بداند كه ]خداوند ـ تبارك و تعالى ـ او را در حالت چهارم نيز روزى مى دهد .
حالت اوّل، اين است كه او در رحم مادرش بود و خداوند عز و جل او را در جايى استوار، روزى رساند ، به طورى كه گرما و سرما اذيّتش نكرد. سپس [در حالت دوم] او را از آن جا بيرون آورد و روزىِ او را از راه شير مادرش جارى ساخت و با اين وسيله، او را كفايت كرد و پرورش داد و بى آن كه او توان و نيرويى داشته باشد، او را بزرگ كرد. سپس [در حالت سوم] ، او را از شير گرفت و روزىِ او را در كسب و كار پدر و مادرش قرار داد، و چنان در دل هاى آنان براى او محّبت و رحمت نهاد كه گويى غير از آن، چيز ديگرى ندارند ؛ به طورى كه در بسيارى از حالات ، او را بر خودشان مقدّم مى داشتند. تا اين كه [به حالت چهارم رسيد و] بزرگ و عاقل شد و براى خودش مشغول كسب و كار گرديد . [در اين حال ،] عرصه بر او تنگ شد و به پروردگارش بد گمان گشت و همه حقوق خدا را در مالش انكار كرد، و از ترس تنگىِ روزى و بدگمانى به اين كه خداوند ـ تبارك و تعالى ـ اكنون و در آينده، روزىِ بازماندگانِ او را بدهد ، بر خود و خانوانده اش سخت گرفت .
اى پسرم! بدترين بنده، همين است .

مسیر این حدیث در کتابخانه: حكمت نامه لقمان > حدیث شماره : 100346
 
 

صفحه اختصاصي حديث و آيات امام على عليه السلام : كُلُّ يَومٍ لا يُعصَى اللّه ُ فيهِ فَهُوَ عِيدٌ ؛ حديث

امام على عليه السلام :هر روزى كه در آن خداوند نافرمانى نشود ، عيد است .

مسیر این حدیث در کتابخانه: آينه يادها > حدیث شماره : 200002
 
 

صفحه اختصاصي حديث و آيات امام على عليه السلام : النَّظَرُ إلَى الخُضرَةِ نُشرَةٌ ؛ حديث

امام على عليه السلام :نگاه كردن به سبزه موجب شادابى است .

مسیر این حدیث در کتابخانه: آينه يادها > حدیث شماره : 200030
 
 

صفحه اختصاصي حديث و آيات امام على عليه السلام : لا لِباسَ أجمَلُ مِنَ السَّلامَةِ ؛ حديث

امام على عليه السلام :هيچ لباسى زيباتر از سلامتى نيست .

مسیر این حدیث در کتابخانه: آينه يادها > حدیث شماره : 200036
 
 

صفحه اختصاصي حديث و آيات امام على عليه السلام : اِبدَؤوا بِالمِلحِ في أوَّلِ طَعامِكُم ؛ حديث

امام على عليه السلام :غذا خوردن را با چشيدن نمك آغاز كنيد .

مسیر این حدیث در کتابخانه: آينه يادها > حدیث شماره : 200042
 
 

صفحه اختصاصي حديث و آيات امام على عليه السلام : نِعمَ البَيتُ الحَمّامُ تُذكَرُ فيهِ النّارُ و يَذهَبُ بِالدَّرَنِ ؛ حديث

امام على عليه السلام :چه نيكو جايگاهى است حمّام ؛ يادآور دوزخ است و چرك را از ميان مى برد .

مسیر این حدیث در کتابخانه: آينه يادها > حدیث شماره : 200049
 
 

صفحه اختصاصي حديث و آيات امام على عليه السلام : النَّظيفُ مِنَ الثِّيابِ يُذهِبُ الهَمَّ و الحُزنَ ؛ حديث

امام على عليه السلام :لباس پاكيزه اندوه را مى زدايد .

مسیر این حدیث در کتابخانه: آينه يادها > حدیث شماره : 200058
 
 

صفحه اختصاصي حديث و آيات امام على عليه السلام : تَنَظَّفُوا بِالماءِ مِنَ النَّتِنِ الرِّيحِ الَّذي يُتَأذّى مِنهُ ؛ حديث

امام على عليه السلام :خود را با آب از بوى ناخوشايند ، كه ديگران را مى آزارد ، پاك كنيد .

مسیر این حدیث در کتابخانه: آينه يادها > حدیث شماره : 200071
 
 

صفحه اختصاصي حديث و آيات امام على عليه السلام : نَظِّفُوا بُيُوتَكُم من حَوكِ العَنكَبوتِ ؛ حديث

امام على عليه السلام :خانه هايتان را از تار عنكبوت پاك كنيد

منبع:کتاب نهج البلاغه

چهل احادیث منتخب امیر المؤمنین علی(علیه السلام)

چهل احادیث منتخب
امیرالمومنین امام علی علیه السلام



1 ـ قالَ الاْمامُ علىّ بن أبی طالِب أمیرُ الْمُؤْمِنینَ (عَلَیْهِ السلام) :  إغْتَنِمُوا الدُّعاءَ عِنْدَ خَمْسَةِ مَواطِنَ: عِنْدَ قِرائَةِ الْقُرْآنِ، وَ عِنْدَ الاْذانِ، وَ عِنْدَ نُزُولِ الْغَیْثِ، وَ عِنْدَ الْتِقاءِ الصَفَّیْنِ لِلشَّهادَةِ، وَ عِنْدَ دَعْوَةِ الْمَظْلُومِ، فَاِنَّهُ لَیْسَ لَها حِجابٌ دوُنَ الْعَرْشِ.(1)

حضرت امیر المومنین امام علی (علیه السلام) فرمود: پنج موقع را براى دعا و حاجت خواستن غنیمت شمارید:

موقع تلاوت قرآن، موقع اذان، موقع بارش باران، موقع جنگ و جهاد ـ فى سبیل اللّه ـ موقع ناراحتى و آه کشیدن مظلوم. در چنین موقعیت ها مانعى براى استجابت دعا نیست.

2ـ قالَ(علیه السلام): اَلْعِلْمُ وِراثَةٌ کَریمَةٌ، وَ الاْدَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَ الْفِکْرَةُ مِرآةٌ صافِیَةٌ، وَ الاْعْتِذارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ، وَ کَفى بِکَ أَدَباً تَرْکُکَ ما کَرِهْتَهُ مِنْ غَیْرِکَ.(2)

فرمود: علم; ارثیه اى با ارزش، و ادب; زیورى نیکو، و اندیشه; آئینه اى صاف، و پوزش خواستن; هشدار دهنده اى دلسوز خواهد بود. و براى با أدب بودنت همین بس که آنچه براى خود دوست ندارى، در حقّ دیگران روا نداشته باشى.

3ـ قالَ(علیه السلام): اَلـْحَقُّ جَدیدٌ وَ إنْ طالَتِ الاْیّامُ، وَ الْباطِلُ مَخْذُولٌ وَ إنْ نَصَرَهُ أقْوامٌ.( 3)

فرمود: حقّ و حقیقت در تمام حالات جدید و تازه است گر چه مدّتى بر آن گذشته باشد. و باطل همیشه پست و بى أساس است گر چه افراد بسیارى از آن حمایت کنند.

4ـ قالَ(علیه السلام): اَلدُّنْیا تُطْلَبُ لِثَلاثَةِ أشْیاء: اَلْغِنى، وَ الْعِزِّ، وَ الرّاحَةِ، فَمَنْ زَهِدَ فیها عَزَّ، وَ مَنْ قَنَعَ إسْتَغْنى، وَ مَنْ قَلَّ سَعْیُهُ إسْتَراحَ.(4)

فرمود: دنیا و اموال آن، براى سه هدف دنبال مى شود: بى نیازى، عزّت و شوکت، آسایش و آسوده بودن. هر که زاهد باشد; عزیز و با شخصیّت است، هر که قانع باشد; بى نیاز و غنى گردد، هر که کمتر خود را در تلاش و زحمت قرار دهد; همیشه آسوده و در آسایش است.

5ـ قالَ(علیه السلام): لَوْ لاَ الدّینُ وَ التُّقى، لَکُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ.(5)

فرمود: چنانچه دین دارى و تقواى الهى نمى بود، هر آینه سیاستمدارترین افراد بودم ـ ولى دین و تقوا مانع سیاست بازى مى شود ـ .

6ـ قالَ(علیه السلام): اَلْمُلُوکُ حُکّامٌ عَلَى النّاسِ، وَ الْعِلْمُ حاکِمٌ عَلَیْهِمْ، وَ حَسْبُکَ مِنَ الْعِلْمِ أنْ تَخْشَى اللّهَ، وَ حَسْبُکَ مِنَ الْجَهْلِ أنْ تَعْجِبَ بِعِلْمِکَ.(6)

فرمود: ملوک بر مردم حاکم هستند و علم بر تمامى ایشان حاکم خواهد بود، تو را در علم کافى است که از خداوند ترسناک باشى; و به دانش و علم خود بالیدن، بهترین نشانه نادانى است.

7ـ قالَ(علیه السلام): ما مِنْ یَوْم یَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَم إلاّ قالَ لَهُ ذلِکَ الْیَوْمُ: یَابْنَ آدَم أنَا یَوُمٌ جَدیدٌ وَ أناَ عَلَیْکَ شَهیدٌ.

فَقُلْ فیَّ خَیْراً، وَ اعْمَلْ فیَّ خَیْرَاً، أشْهَدُ لَکَ بِهِ فِى الْقِیامَةِ، فَإنَّکَ لَنْ تَرانى بَعْدَهُ أبَداً.(7)

فرمود: هر روزى که بر انسان وارد شود، گوید: من روز جدیدى هستم، من بر اعمال و گفتار تو شاهد مى باشم. سعى کن سخن خوب و مفید بگوئى، کار خوب و نیک انجام دهى. من در روز قیامت شاهد اعمال و گفتار تو خواهم بود. و بدان امروز که پایان یابد دیگر مرا نخواهى دید و قابل جبران نیست.

8ـ قالَ(علیه السلام): فِى الْمَرَضِ یُصیبُ الصَبیَّ، کَفّارَةٌ لِوالِدَیْهِ.(8)

فرمود: مریضى کودک، کفّاره گناهان پدر و مادرش مى باشد.

9ـ قالَ(علیه السلام): الزَّبیبُ یَشُدُّ الْقَلْبِ، وَ یُذْهِبُ بِالْمَرَضِ، وَ یُطْفِىءُ الْحَرارَةَ، وَ یُطیِّبُ النَّفْسَ.(9)

فرمود: خوردن مویز ـ کشمش سیاه ـ قلب را تقویت، مرض ها را برطرف، و حرارت بدن را خاموش، و روان را پاک مى گرداند.

10ـ قالَ(علیه السلام): أطْعِمُوا صِبْیانَکُمُ الرُّمانَ، فَإنَّهُ اَسْرَعُ لاِلْسِنَتِهِمْ.(10)

فرمود: به کودکان خود أنار بخورانید تا زبانشان بهتر و زودتر باز شود.

11ـ قالَ(علیه السلام): أطْرِقُوا أهالیکُمْ فى کُلِّ لَیْلَةِ جُمْعَة بِشَیْء مِنَ الْفاکِهَةِ، کَیْ یَفْرَحُوا بِالْجُمْعَةِ.(11)

فرمود: در هر شب جمعه همراه با مقدارى میوه ـ یا شیرینى،... ـ بر اهل منزل و خانواده خود وارد شوید تا موجب شادمانى آن ها در جمعه گردد.

12ـ قالَ(علیه السلام): کُلُوا ما یَسْقُطُ مِنَ الْخوانِ فَإنَّهُ شِفاءٌ مِنْ کُلِّ داء بِإذْنِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ، لِمَنْ اَرادَ أنْ یَسْتَشْفِیَ بِهِ.(12)

فرمود: آنچه اطراف ظرف غذا و سفره مى ریزد جمع کنید و بخورید، که همانا هرکس آن ها را به قصد شفا میل نماید، به اذن حق تعالى شفاى تمام دردهاى او خواهد شد.

13ـ قالَ(علیه السلام):لا ینبغى للعبد ان یثق بخصلتین: العافیة و الغنى، بَیْنا تَراهُ مُعافاً اِذْ سَقُمَ، وَ بَیْنا تَراهُ غنیّاً إذِ افْتَقَرَ.(13)

فرمود: سزاوار نیست که بنده خدا، در دوران زندگى به دو خصوصیّت اعتماد کند و به آن دلبسته باشد: یکى عافیت و تندرستى و دیگرى ثروت و بى نیازى است. زیرا چه بسا در حال صحّت و سلامتى مى باشد ولى ناگهان انواع مریضى ها بر او عارض مى گردد و یا آن که در موقعیّت و امکانات خوبى است، ناگهان فقیر و بیچاره مى شود، ـ پس بدانیم که دنیا و تمام امکانات آن بى ارزش و بىوفا خواهد بود و تنها عمل صالح مفید و سودبخش مى باشد ـ .

14ـ قالَ(علیه السلام): لِلْمُرائى ثَلاثُ عَلامات: یَکْسِلُ إذا کانَ وَحْدَهُ، وَ یَنْشطُ إذاکانَ فِى النّاسِ، وَ یَزیدُ فِى الْعَمَلِ إذا أُثْنِىَ عَلَیْهِ، وَ یَنْقُصُ إذا ذُمَّ.(14)

فرمود: براى ریاکار سه نشانه است: در تنهائى کسل و بى حال، در بین مردم سرحال و بانشاط مى باشد. هنگامى که او را تمجید و تعریف کنند خوب و زیاد کار مى کند و اگر انتقاد شود سُستى و کم کارى مى کند.

15ـ قالَ(علیه السلام): اَوْحَى اللّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى إلى نَبیٍّ مِنَ الاْنْبیاءِ: قُلْ لِقَوْمِکَ لا یَلْبِسُوا لِباسَ أعْدائى، وَ لا یَطْعَمُوا مَطاعِمَ أعْدائى، وَ لا یَتَشَکَّلُوا بِمَشاکِلِ أعْدائى، فَیَکُونُوا أعْدائى.(15)

فرمود: خداوند تبارک و تعالى بر یکى از پیامبرانش وحى فرستاد : به امّت خود بگو: لباس دشمنان مرا نپوشند و غذاى دشمنان مرا میل نکنند و هم شکل دشمنان من نگردند، وگرنه ایشان هم دشمن من خواهند بود.

16ـ قالَ(علیه السلام): اَلْعُقُولُ أئِمَّةُ الأفْکارِ، وَ الاْفْکارُ أئِمَّةُ الْقُلُوبِ، وَ الْقُلُوبُ أئِمَّةُ الْحَواسِّ، وَ الْحَواسُّ أئِمَّةُ الاْعْضاءِ.(16)
فرمود: عقل هر انسانى پیشواى فکر و اندیشه اوست; و فکر پیشواى قلب و درون او خواهد بود; و قلب پیشواى حوّاس پنج گانه مى باشد، و حوّاس پیشواى تمامى اعضاء و جوارح است.

17ـ قالَ(علیه السلام): تَفَضَّلْ عَلى مَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أمیرُهُ، وَ اسْتَغِْنِ عَمَّنْ شِئْتَ فَأنْتَ نَظیرُهُ، وَ افْتَقِرْ إلى مَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أسیرُهُ.(17)

فرمود: بر هر که خواهى نیکى و احسان نما، تا رئیس و سرور او گردى; و از هر که خواهى بى نیازى جوى تا همانند او باشى. و خود را نیازمند هر که خواهى بدان ـ و از او تقاضاى کمک نما ـ تا اسیر او گردى.

18ـ قالَ(علیه السلام): أعَزُّ الْعِزِّ الْعِلْمُ، لاِنَّ بِهِ مَعْرِفَةُ الْمَعادِ وَ الْمَعاشِ، وَ أذَلُّ الذُّلِّ الْجَهْلُ، لاِنَّ صاحِبَهُ أصَمُّ، أبْکَمٌ، أعْمى، حَیْرانٌ.(18)

فرمود: عزیزترین عزّت ها علم و کمال است، براى این که شناخت معاد و تأمین معاشِ انسان، به وسیله آن انجام مى پذیرد. و پست ترین ذلّت ها جهل و نادانى است، زیرا که صاحبش همیشه در کرى و لالى و کورى مى باشد و در تمام امور سرگردان خواهد بود.

19ـ قالَ(علیه السلام): جُلُوسُ ساعَة عِنْدَ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ عِبادَةِ ألْفِ سَنَة، وَ النَّظَرُ إلَى الْعالِمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ إعْتِکافِ سَنَة فى بَیْتِ اللّهِ، وَ زیارَةُ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِنْ سَبْعینَ طَوافاً حَوْلَ الْبَیْتِ، وَ أفْضَلُ مِنْ سَبْعینَ حَجَّة وَ عُمْرَة مَبْرُورَة مَقْبُولَة، وَ رَفَعَ اللّهُ تَعالى لَهُ سَبْعینَ دَرَجَةً، وَ أنْزَلَ اللّهُ عَلَیْهِ الرَّحْمَةَ، وَ شَهِدَتْ لَهُ الْمَلائِکَةُ: أنَّ الْجَنَّةَ وَ جَبَتْ لَهُ.(19)

فرمود: یک ساعت در محضر علماء نشستن ـ که انسان را به مبدأ و معاد آشنا سازند ـ از هزار سال عبادت نزد خداوند محبوب تر خواهد بود. توجّه و نگاه به عالِم از إعتکاف و یک سال عبادت ـ مستحبّى ـ در خانه خدا بهتر است. زیارت و دیدار علماء، نزد خداوند از هفتاد مرتبه طواف اطراف کعبه محبوب تر خواهد بود، و نیز افضل از هفتاد حجّ و عمره قبول شده مى باشد. همچنین خداوند او را هفتاد مرحله ترفیعِ درجه مى دهد و رحمت و برکت خود را بر او نازل مى گرداند، و ملائکه شهادت مى دهند به این که او اهل بهشت است.

20ـ قالَ(علیه السلام): یَا ابْنَ آدَم، لا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذى لَمْ یَأتِکَ عَلى یَوْمِکَ الَّذى أنْتَ فیهِ، فَإنْ یَکُنْ بَقِیَ مِنْ أجَلِکَ، فَإنَّ اللّهَ فیهِ یَرْزُقُکَ.(20)

فرمود: اى فرزند آدم، غُصّه رزق و آذوقه آن روزى که در پیش دارى و هنوز نیامده است نخور، زیرا چنانچه زنده بمانى و عمرت باقى باشد خداوند متعال روزىِ آن روز را هم مى رساند.

21ـ قالَ(علیه السلام): قَدْرُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ شُجاعَتُهُ عَلى قَدْرِ نَفَقَتِهِ، وَ صِداقَتُهُ عَلى قَدْرِ مُرُوَّتِهِ، وَ عِفَّتُهُ عَلى قَدْرِ غِیْرَتِهِ.(21)

فرمود: ارزش هر انسانى به قدر همّت اوست، و شجاعت و توان هر شخصى به مقدار گذشت و احسان اوست، و درستکارى و صداقت او به قدر جوانمردى اوست، و پاکدامنى و عفّت هر فرد به اندازه غیرت او خواهد بود.

22ـ قالَ(علیه السلام): مَنْ شَرِبَ مِنْ سُؤْرِ أخیهِ تَبَرُّکاً بِهِ، خَلَقَ اللّهُ بَیْنَهُما مَلِکاً یَسْتَغْفِرُ لَهُما حَتّى تَقُومَ السّاعَةُ.(22)

فرمود: کسى که دهن خورده برادر مؤمنش را به عنوان تبرّک میل نماید، خداوند متعال ملکى را مأمور مى گرداند تا براى آن دو نفر تا روز قیامت طلب آمرزش و مغفرت نماید.

23ـ قالَ(علیه السلام): لا خَیْرَ فِى الدُّنْیا إلاّ لِرَجُلَیْنِ: رَجَلٌ یَزْدادُ فى کُلِّ یَوْم إحْساناً، وَ رَجُلٌ یَتَدارَکُ ذَنْبَهُ بِالتَّوْبَةِ، وَ أنّى لَهُ بِالتَّوْبَةِ، وَالله لَوْسَجَدَ حَتّى یَنْقَطِعَ عُنُقُهُ ما قَبِلَ اللهُ مِنْهُ إلاّ بِوِلایَتِنا أهْلِ الْبَیْتِ.(23)

فرمود: خیر و خوبى در دنیا وجود ندارد مگر براى دو دسته: دسته اوّل آنان که سعى نمایند در هر روز، نسبت به گذشته کار بهترى انجام دهند. دسته دوّم آنان که نسبت به خطاها و گناهان گذشته خود پشیمان و سرافکنده گردند و توبه نمایند، و توبه کسى پذیرفته نیست مگر آن که با اعتقاد بر ولایت ما اهل بیت عصمت و طهارت باشد.

24ـ قالَ(علیه السلام): عَجِبْتُ لاِبْنِ آدَم، أوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جیفَةٌ، وَ هُوَ قائِمٌ بَیْنَهُما وِعاءٌ لِلْغائِطِ، ثُمَّ یَتَکَبَّرُ.(24)

فرمود: تعجبّ مى کنم از کسى که اوّلش قطره اى آب ترش شده و عاقبتش لاشه اى متعفّن ـ بد بو ـ خواهد بود و خود را ظرف فضولات قرار داده است، با این حال تکبّر و بزرگ منشى هم مى نماید.

25ـ قالَ(علیه السلام): إیّاکُمْ وَ الدَّیْن، فَإنَّهُ هَمٌّ بِاللَّیْلِ وَ ذُلٌّ بِالنَّهارِ.(25)

فرمود: از گرفتن نسیه و قرض، خود را برهانید، چون که سبب غم و اندوه شبانه و ذلّت و خوارى در روز خواهد گشت.

26ـ قالَ(علیه السلام): إنَّ الْعالِمَ الْکاتِمَ عِلْمَهُ یُبْعَثُ أنْتَنَ أهْلِ الْقِیامَةِ، تَلْعَنُهُ کُلُّ دابَّة مِنْ دَوابِّ الاْرْضِ الصِّغارِ.(26)

فرمود: آن عالم و دانشمندى که علم خود را ـ در بیان حقایق ـ براى دیگران کتمان کند، روز قیامت با بدترین بوها محشور مى شود و مورد نفرت و نفرین تمام موجودات قرار مى گیرد.

27ـ قالَ(علیه السلام): یا کُمَیْلُ، قُلِ الْحَقَّ عَلى کُلِّ حال، وَوادِدِ الْمُتَّقینَ، وَاهْجُرِ الفاسِقینَ، وَجانِبِ المُنافِقینَ، وَلاتُصاحِبِ الخائِنینَ.(27)

فرمود: در هر حالتى حقّ را بگو و مدافع آن باش، دوستى و معاشرت با پرهیزگاران را ادامه ده، و از فاسقین و معصیت کاران کناره گیرى کن، و از منافقان دورى و فرار کن، و با خیانتکاران همراهى و هم نشینى منما.

28ـ قالَ(علیه السلام): فى وَصیَّتِهِ لِلْحَسَنِ (علیه السلام): سَلْ عَنِ الرَّفیقِ قَبْلَ الطَّریقِ، وَعَنِ الْجارِ قَبْلَ الدّارِ.(28)

ضمن سفارشى به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود: پیش از آن که بخواهى مسافرت بروى، رفیق مناسب راه را جویا باش، و پیش از آن که منزلى را تهیّه کنى همسایگان را بررسى کن که چگونه هستند.

29ـ قالَ(علیه السلام): اِعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلیلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ.(29)

فرمود: فخر کردن انسان به خودش، نشانه کم عقلى او مى باشد.

30ـ قالَ(علیه السلام): أیُّهَا النّاسُ، إِیّاکُمْ وُحُبَّ الدُّنْیا، فَإِنَّها رَأْسُ کُلِّ خَطیئَة، وَبابُ کُلِّ بَلیَّة، وَداعى کُلِّ رَزِیَّة.(30)

فرمود: اى گروه مردم، نسبت به محبّت و علاقه به دنیا مواظب باشید، چون که علاقه و محبّت به دنیا اساس هر خطا و انحرافى است، و دروازه هر بلا و گرفتارى است، و نزدیک کننده هر فتنه و آشوب; و نیز آورنده هر مصیبت و مشکلى است.

31ـ قالَ(علیه السلام): السُّکْرُ أرْبَعُ السُّکْراتِ: سُکْرُ الشَّرابِ، وَسُکْرُ الْمالِ، وَسُکْرُ النَّوْمِ، وَسُکْرُ الْمُلْکِ.(31)

فرمود: مستى در چهار چیز است: مستى از شراب (و خمر)، مستى مال و ثروت، مستى خواب، مستى ریاست و مقام.

32ـ قالَ(علیه السلام): أللِّسانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ.(32)

فرمود: زبان، همچون درّنده اى است که اگر آزاد باشد زخم و جراحت (سختى به جسم و ایمان) خواهد زد.

33ـ قالَ(علیه السلام): یَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَى الظّالِمِ أشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظّالِمِ عَلَى الْمَظْلُومِ.(33)

فرمود: روز داد خواهى مظلوم بر علیه ظالم سخت تر است از روزى که ظالم ستم بر مظلوم مى کند.

34ـ قالَ(علیه السلام): فِى الْقُرْآنِ نَبَأُ ما قَبْلَکُمْ، وَخَبَرُ ما بَعْدَکُمْ، وَحُکْمُ ما بَیْنِکُمْ.(34)

فرمود: قرآن احوال گذشتگان، و أخبار آینده را در بردارد، و شرح وظایف شما را بیان کرده است.

35ـ قالَ(علیه السلام): نَزَلَ الْقُرْآنُ أثْلاثاً، ثُلْثٌ فینا وَفى عَدُوِّنا، وَثُلْثٌ سُنَنٌ وَ أمْثالٌ، وَثُلْثٌ فَرائِض وَأحْکامٌ.(35)

فرمود: نزول قرآن بر سه قسمت است: یک قسمت آن درباره اهل بیت عصمت و طهارت : و دشمنان و مخالفان ایشان; و قسمت دیگر آن، اخلاقیّات و ضرب المثلها; و قسمت سوّم در بیان واجبات و احکام إلهى مى باشد.

36ـ قالَ(علیه السلام): ألْمُؤْمِنُ نَفْسُهُ مِنْهُ فى تَعَب، وَالنّاسُ مِنْهُ فى راحَة.(36)

فرمود: مؤمن آن کسى است که خود را به جهت رفاه مردم در زحمت بیندازد و دیگران از او در أمنیّت و آسایش باشند.

37ـ قالَ(علیه السلام): کَتَبَ اللّهُ الْجِهادَ عَلَى الرِّجالِ وَالنِّساءِ، فَجِهادُ الرَّجُلِ بَذْلُ مالِهِ وَنَفْسِهِ حَتّى یُقْتَلَ فى سَبیلِ اللّه،

وَجِهادُ الْمَرْئَةِ أنْ تَصْبِرَ عَلى ماتَرى مِنْ أذى زَوْجِها وَغِیْرَتِهِ.(37)

فرمود: خداوند جهاد را بر مردان و زنان لازم دانسته است. پس جهاد مرد، آن است که از مال و جانش بگذرد تا جائى که در راه خدا کشته و شهید شود. و جهاد زن آن است که در مقابل زحمات و صدمات شوهر و بر غیرت و جوانمردى او صبر نماید.

38ـ قالَ(علیه السلام): فى تَقَلُّبِ الاْحْوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ.(38)

فرمود: در تغییر و دگرگونى حالات و حوادث، فطرت و حقیقت اشخاص شناخته مى شود.

39ـ قالَ(علیه السلام): إنّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلا حِسابَ، وَغَداً حِسابٌ وَ لا عَمَل.(39)

فرمود: امروزه - در دنیا - زحمت و فعالیّت، بدون حساب است و فرداى قیامت، حساب و بررسى اعمال و دریافت پاداش است.

40ـ قالَ(علیه السلام): إتَّقُوا مَعَاصِیَ اللّهِ فِى الْخَلَواتِ فَإنَّ الشّاهِدَ هُوَ الْحاکِم.(40)

فرمود: دورى و اجتناب کنید از معصیت هاى إلهى، حتّى در پنهانى، پس به درستى که خداوند شاهد اعمال و نیّات است; و نیز او حاکم و قاضى خواهد بود.


پاورقیها:
[1] ـ أمالى صدوق : ص 97، بحارالأنوار: ج 90، ص 343، ح 1.
[2] ـ أمالى طوسى : ج 1، ص 114 ح 29، بحارالأنوار: ج 1، ص 169، ح 20.
[3] ـ وسائل الشّیعة: ج 25، ص 434، ح 32292.
[4] ـ وافى: ج 4، ص 402، س 3.
[5] ـ أعیان الشّیعة: ج 1، ص 350، بحارالأنوار: ج 41، ص 150، ضمن ح 40.
[6] ـ أمالى طوسى: ج 1، ص 55، بحارالأنوار: ج 2، ص 48، ح 7.
[7] ـ أمالى صدوق: ص 95، بحارالأنوار: ج 68، ص 181، ح 35.
[8] ـ بحار الأنوار: ج 5، ص 317، ح 16، به نقل از ثواب الأعمال.
[9] ـ أمالى طوسى : ج 1، ص 372، بحارالأنوار: ج 63، ص 152، ح 5.
[10] ـ أمالى طوسى: ج 1، ص 372، بحارالأنوار: ج 63، ص 155، ح 5.
[11] ـ عدّة الدّاعى: ص 85، ص 1، بحارالأنوار: ج 101، ص 73، ح 24.
[12] ـ مستدرک الوسائل : ج 16، ص 291، ح 19920.
[13] ـ بحارالأنوار: ج 69، ص 68، س 2، ضمن ح 28.
[14] ـ محبّة البیضاء: ج 5، ص 144، تنبیه الخواطر: ص 195، س 16.
[15] ـ مستدرک الوسائل: ج 3، ص 210، ح 3386.
[16] ـ بحارالأنوار: ج 1، ص 96، ح 40.
[17] ـ بحارالأنوار: ج 70، ص 13.
[18] ـ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص 70، ح 65.
[19] ـ عدّة الدّاعى: ص 75، س 8، بحارالأنوار: ج 1، ص 205، ح 33.
[20] ـ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص 52، ح 26.
[21] ـ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر حلوانى: ص 46، ح 12.
[22] ـ اختصاص شیخ مفید: ص 189، س 5.
[23] - وسائل الشیعة: ج 16 ص 76 ح 5.
[24] ـ وسائل الشّیعة: ج 1، ص 334، ح 880.
[25] ـ وسائل الشّیعة: ج 18، ص 316، ح 23750.
[26] ـ وسائل الشّیعة: ج 16، ص 270، ح 21539.
[27] ـ تحف العقول: ص 120، بحارالأنوار: ج 77، ص 271، ح 1.
[28] ـ بحارالأنوار: ج 76، ص 155، ح 36، و ص 229، ح 10.
[29] ـ اصول کافى: ج 1، ص 27، بحارالأنوار: ج 1، ص 161، ح 15.
[30] ـ تحف العقول: ص 152، بحارالأنوار: ج 78، ص 54، ح 97.
[31] ـ خصال : ج 2، ص 170، بحارالأنوار: ج 73، ص 142، ح 18.
[32] ـ شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 3، ص 165.
[33] ـ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام: ص 1193.
[34] ـ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام: ص 1235.
[35] ـ اصول کافى، ج 2، ص 627، ح 2.
[36] ـ بحارالأنوار: ج 75، ص 53، ح 10.
[37] ـ وسائل الشّیعة: ج 15، ص 23، ح 19934.
[38] ـ شرح نهج البلاغه فیض الإسلام: ص 1183.
[39] ـ شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 1، ک 41.
[40] ـ شرح نهج البلاغه ابن عبده: ج 3، ص 324.

منبع:کتاب نهج البلاغه

 

احادیث امام علی( علیه السلام)

اَلرّوحُ وَ الرّاحَةُ وَ الفَلَجُ وَ الفَلاحُ وَ النَّجاحُ وَ البَرَكَةُ وَ العَفوُ وَ العافيَةُ وَ المُعافاةُ وَ البُشرى وَ النَّصرَةُ وَ الرِّضا وَ القُربُ وَ القَرابَةُ وَ النَّصر وَ الظَّـفَرُ وَ التَّمكينُ وَ السُّروُر وَ المَحَبَّةُ مِنَ اللّه‏ِ تَبارَكَ وَ تَعالى عَلى مَن اَحَبَّ عَلىَّ بنَ اَبى طالِبٍ عليه‏السلام وَ والاهُ وَ ائتَمَّ بِهِ وَ اَقَرَّ بِفَضلِهِ وَ تَوَلَّى الأَوصياءَ مِن بَعدِهِ وَ حَقٌ عَلَىَّ اَن اُدخِلَهُم فى شَفاعَتى وَ حَقٌ عَلى رَبّى اَن يَستَجيبَ لى فيهِم وَ هُم اَتباعى وَ مَن تَبِعَنى فَاِنَّهُ مِنّى؛


آسايش و راحتى، كاميابى و رستگارى و پيروزى، بركت و گذشت و تندرستى و عافيت، بشارت و خرّمى و رضايتمندى، قرب و خويشاوندى، يارى و پيروزى و توانمندى، شادى و محبّت، از سوى خداى متعال، بر كسى باد كه على بن ابى طالب را دوست بدارد، ولايت او را بپذيرد، به او اقتدا كند، به برترى او
اقرار نمايد، و امامانِ پس از او را به ولايت بپذيرد. بر من است كه آنان را در شفاعتم وارد كنم. بر پروردگار من است كه خواسته مرا درباره آنان اجابت كند. آنان پيروان من هستند و هر كه از من پيروى كند، از من است.

بحارالأنوار(ط-بیروت) ج 27، ص 92

حدیث (2) حضرت زهرا سلام الله علیها:

اِنَّ السَّعیدَ، کُلَّ السَّعیدِ، حَقَّ السَّعیدِ مَن أحَبَّ عَلِیاً فی حَیاتِه وَ بَعدَ مَوتِه؛

همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دوران زندگی و پس از مرگش دوست داشته باشد.

امالی(صدوق) ص182

حدیث (3) رسول اكرم صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله :

اَنـَا اَديبُ اللّه‏ِ وَ عَلىٌّ اَديبى ، اَمَرَنى رَبّى بِالسَّخاءِ وَ الْبِرِّ وَ نَهانى عَنِ الْبُخْلِ وَ الْجَفاءِ وَ ما شَى‏ءٌ اَبْغَضُ اِلَى اللّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الْبُخْلِ وَ سوءِ الْخُلُقِ، وَ اِنَّهُ ليُفْسِدُ العَمَلَ كَما يُفْسِدُ الخَلُّ الْعَسَلَ؛

من ادب آموخته خدا هستم و على، ادب آموخته من است . پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى كردن فرمان داد و از بخل و سختگيرى بازَم داشت . در نزد خداوند عزّوجلّ چيزى منفورتر از بخل و بد اخلاقى نيست ،و همانا آن عمل را ضايع مى‏ كند ، آن‏سان كه سركه عسل را.

مكارم الاخلاق ص 17

حدیث (4) نوف البكالى :

رَاَيْتُ أميرَ المُؤمِنينَ عليه‏السلام مُوَلِّيا مُبادِرا ، فَقُلْتُ : اَيْنَ تُريدُ يا مَولاىَ؟ فَقالَ : دَعنى يا نَوفُ ، اِنَّ آمالى تُقَدِّمُنى فِى المَحبوبِ. فَقُلتُ : يا مَولاىَ وَ ما آمالُكَ؟ قالَ : قَدْ عَلِمَهَا الْمَأمولُ وَ اسْتَغنَيتُ عَنْ تَبيينِها لِغَيْرِهِ ، وَكَفى بِالْعَبْدِ اَدَبا اَلاّ يُشْرِكَ فى نِعَمِهِ و اِرْبِهِ غَيْرَ رَبِّهِ؛

امير المؤمنين عليه‏السلام را ديدم كه شتابان مى‏رود . عرض كردم : مولاى من كجا مى‏روى؟ فرمودند : «اى نوف رهايم كن! آرزوهايم مرا به پيشگاه محبوب مى‏كشانَد». عرض كردم : مولاى من! آرزوهايتان چيست؟ فرمودند : «آن كس كه مورد آرزوست ، خود آنها را مى‏داند و نيازى نيست به غير او بگويم . بنده را همين ادب بس كه در نعمت‏ها و نيازش ، غير پروردگارش را شريك نگردانَد» .

بحار الانوار(ط-بیروت) ج91 ، ص94 - مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج11 ، ص221

حدیث (5) پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله :

عَليٌّ يَعْسوبُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمالُ يَعْسوبُ الْمُنافِقينَ؛

على پيشواى مؤمنان و ثروت پيشواى منافقان است.

امالى(طوسى) ص 355

حدیث (6) پيامبر صلى ا‏لله‏ عليه ‏و ‏آله :

بى اُنذِرتُم وَ بِعَلىِّ بنِ أبى طالِبِ اهْتَدَيتُم... وَ بِالْحَسَنِ اُعْطيتُمُ الإْحسانُ وَ بِالْحُسَينِ تَسعَدونَ وَ بِهِ تَشقونَ ألا وَ إنَّ الْحُسَينَ بابٌ مِن أبوابِ الْجَنَّةِ مَن عاداهُ حَرَّمَ اللّه‏ُ عَلَيهِ ريحَ الْجَنَّةِ؛

به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسيله حسن احسان مى‏شويد و به وسيله حسين خوشبخت مى‏گرديد و بدون او بدبخت. بدانيد كه حسين درى از درهاى بهشت است، هر كس با او دشمنى كند، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مى‏كند.

البرهان فی تفسیر القرآن ج3 ، ص232

حدیث (7) پيامبر صلى ا‏لله‏ عليه ‏و ‏آله :

حقُّ عليٍّ على هذهِ الاُمّةِ كحَقِّ الوالِدِ على وَلَدِهِ.

حقّ على بر اين امّت همچون حقّ پدر است بر فرزندش.

امالی(طوسی)ص54

حدیث (8) امام على سلام الله علیه :

وَاللَّهِ لَابنُ أبي طالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدىِ اُمِّهِ.


به خدا سوگند كه اُنس پسر ابوطالب به مرگ از انس كودك به پستان مادرش بيشتر است.

منبع:نهج ‏البلاغه(صبحی صالح)ص52 ، خطبه 5 {شبیه این حدیث در نزهه الناظر و تنبیه الخاطر ص56}

آشنایی با زندگی امام علی (علیه السلام)

ولادت و خاندان
بنا به نوشته مورخين، امام على(ع) در روز جمعه 13 رجب سال سى‌‏ام عام الفيل و در خانه‌ی خدا متولد شدند.
پدر آن حضرت ابوطالب فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف (عموی پيامبر(ص)) و مادرش هم فاطمه دختر اسد بن هاشم بود. بنابراين امام على(ع) از هر دو طرف هاشمى نسب است.
مادر اين حضرت، خداپرست بوده و با دين حنيف ابراهيم زندگى می‌كرد و پيوسته به درگاه خدا مناجات كرده و تقاضا می‌نمود كه وضع اين حمل را بر او آسان گرداند.
فاطمه بنت اسد، مادر امير المؤمنين(ع)، در حالي كه هنگام تولد فرزندش فرا رسيده بود به زيارت خانه‌ی خدا رفت و گفت:
"خدايا من به تو و به آن چه از رسولان و كتاب‌ها از جانب تو آمده‏اند ايمان دارم و سخن جدم ابراهيم خليل را تصديق می‌كنم و اوست كه اين بيت عتيق را بنا نهاده است. به حق آن كه اين خانه را ساخته و به حق مولودى كه در شكم من است ولادت او را بر من آسان گردان"
در اين هنگام به فرمان خدا، ديوارهای خانه‌ی خدا (كعبه) شكافت و فاطمه به درون خانه رفت و ديوار به هم بر آمد. فاطمه پس از سه روز بيرون آمد و در حالی كه اميرالمؤمنين(ع) را در بغل داشت، گفت من به خانه خدا وارد شدم و از ميوه‏هاى بهشتى و بار و برگ آنها خوردم و چون خواستم بيرون آيم هاتفى ندا كرد: "اى فاطمه نام او را على بگذار كه او على است و خداوند على الاعلى می‌فرمايد من نام او را از نام خود گرفتم و به ادب خود تأديب‌اش كردم و او را به غامض علم خود آگاه گردانيدم و اوست كه بت‌ها را در خانه من می‌شكند و اوست كه در بام خانه‏ام اذان می‌گويد و مرا تقديس و پرستش می‌نمايد. خوشا بر كسی كه او را دوست داشته باشد و فرمانش را اطاعت كند و واى بر كسى كه با او دشمنی كرده و از او نافرمانی كند."
و چنين افتخاري منحصر به فردى كه براى على(ع) در اثر ولادت در درون كعبه حاصل شده است براي احدى از عموم افراد بشر به دست نيامده است.
در بعضى روايات آمده است كه فاطمه بنت اسد پس از وضع حمل (پيش از آن كه به دستور نداى غيبى، نام علی را برای آن حضرت برگزيند) نام وی را حيدر انتخاب كرده بود؛ و چون نام آن حضرت على گذاشته شد، "حيدر" يكی از القاب آن حضرت گرديد. از ديگر القاب مشهور آن حضرت " اسدالله، مرتضى، اميرالمؤمنين و اخو رسول‌الله" بوده و كنيه‌های ايشان نيز "ابوالحسن و ابوتراب" است. همچنين فاطمه بنت اسد براى رسول اكرم(ص) نيز به منزله‌ی مادر بوده و از اولين گروهى است كه به آن حضرت ايمان آورد و به مدينه مهاجرت نمود و هنگام وفاتش نبى اكرم(ص)، پيراهن خود را براى كفن او اختصاص داد و بر جنازه‏اش نماز خواند و خود در قبر او قرار گرفت تا وى از فشار قبر آسوده گردد و او را تلقين فرمود و دعا نمود.
تربيت و پرورش در دامان رسول خدا(ص)

ابوطالب پدر امام على(ع) در ميان قريش بسيار بزرگ و محترم بود، او در تربيت فرزندان خود دقت و تلاش زيادی نموده و از ابتدا آن‌ها را با تقوى و با فضيلت تربيت می‌كرد و از كودكى فنون اسب‌سوارى و رزم و تيراندازى را به رسم عرب به آنها تعليم می‌داد.
پيغمبر اكرم(ص) در كودكى از داشتن پدر محروم شده بودند، ايشان در ابتدا تحت كفالت جد خود عبدالمطلب قرار گرفته بود و پس از فوت عبدالمطلب فرزندش ابوطالب، برادرزاده خود را در دامن پر عطوفت خود بزرگ نمود. همچنين فاطمه بنت اسد، مادر على(ع) و همسر ابوطالب نيز براى نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مانند مادرى مهربان دلسوزى كامل داشت بطوري كه در هنگام فوت فاطمه رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز مانند على عليه السلام بسيار متأثر و متألم بود و شخصا بر جنازه او نماز گزارد و پيراهن خود را بر وى پوشانيد.
چون نبى گرامى در خانه عموى خود ابوطالب بزرگ شد بپاس احترام و بمنظور تشكر و قدردانى از فداكاريهاى عموى خود در صدد بود كه بنحوى ازانحاء و بنا به وظيفه حق‌شناسى كمك و مساعدتى به عموى مهربان خود نموده باشد.
اتفاقا در آنموقع كه على عليه السلام وارد ششمين سال زندگانى خود شده بود قحطى عظيمى در مكه پديدار شد و چون ابوطالب مرد عيالمند بوده و اداره هزينه يك خانواده پر جمعيت در سال قحطى خالى از اشكال نبود لذا پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم؛ على عليه السلام را كه دوران شيرخوارگي و كودكى را گذرانيده و در سن شش سالگى بود جهت تكفل معاش از پدرش ابوطالب گرفته و بدين بهانه او را تحت تربيت و قيمومت خود قرار داد و بهمان ترتيب كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در پناه عم خود ابوطالب و زوجه وى فاطمه زندگى ميكرد پيغمبر و زوجه‏اش خديجه(س) نيز براى على عليه السلام بمنزله پدر و مادر مهربانى بودند.
ابن صباغ در فصول المهمه و مرحوم مجلسى در بحار الانوار مى‏نويسند كه سالى در مكه قحطى شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعم خود عباس بن عبد المطلب كه توانگر و مالدار بود فرمود كه برادرت ابوطالب عيالمند است و پريشان حال و قوم و خويش براى كمك و مساعدت از همه سزاوارتر است بيا بنزد او برويم و بارى از دوش او برداريم و هر يك از ما يكى از پسران او را براى تأمين معاشش بخانه خود ببريم و امور زندگى را بر ابوطالب سهل و آسان گردانيم،عباس گفت بلى بخدا اين فضل كريم و صله رحم است پس ابوطالب را ملاقات كردند و او را از تصميم خود آگاه ساختند ابوطالب گفت طالب و عقيل را (در روايت ديگر گفت عقيل را) براى من بگذاريد و هر چه ميخواهيد بكنيد،عباس جعفر را برد و حمزه طالب را و نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز على عليه السلام را بهمراه خود برد.
نكته‏اى كه تذكر آن در اينجا لازم است اينست كه على عليه السلام در ميان اولاد ابوطالب با سايرين قابل قياس نبوده است هنگاميكه پيغمبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را از نزد پدرش بخانه خود برد علاوه بر عنوان قرابت و موضوع‏تكفل،يك جاذبه قوى و شديدى بين آن دو برقرار بود كه گوئى ذره‏اى بود بخورشيد پيوست و يا قطره‏اى بود كه در دريا محو گرديد و به اين حسن انتخابى كه رسول گرامى بعمل آورده بود ميل وافر و كمال اشتياق را داشت زيرا.
على را قدر پيغمبر شناسد 
بلى قدر گوهر زرگر شناسد
البته مربى و معلمى مانند پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه آيه علمه شديد القوی در شأن او نازل شده و خود در مكتب ربوبى (چنانكه فرمايد ادبنى ربى فاحسن تأديبى) تأديب و تربيت شده است شاگرد و متعلمى هم چون على لازم دارد.
على عليه السلام از كودكى سرگرم عواطف محمدى بوده و يك الفت و علاقه بى نظيرى به پيغمبر داشت كه رشته محكم آن به هيچوجه قابل گسيختن نبود.
على عليه السلام سايه‌وار دنبال پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ميرفت و تحت تربيت و تأديب مستقيم آنحضرت قرار ميگرفت و در تمام شئون پيرو عقايد و عادات او بود بطوريكه در اندك مدتى تمام حركات و سكنات و اخلاق و عادات او را فرا گرفت.
دوره زندگانى آدمى به چند مرحله تقسيم ميشود و انسان در هر مرحله به اقتضاى سن خود اعمالى را انجام ميدهد،دوران طفوليت با اشتغال به اعمال و حركات خاصى ارتباط دارد ولى على عليه السلام بر خلاف عموم اطفال هرگز دنبال بازيهاى كودكانه نرفته و از چنين اعمالى احتراز ميجست بلكه از همان كودكى در فكر بود و رفتار و كردارش از ابتداى طفوليت نمايشگر يك تكامل معنوى و نمونه يك عظمت خدائى بود. على عليه السلام تا سن هشت سالگى تحت كفالت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و آنگاه به منزل پدرش مراجعت نمود ولى اين بازگشت او را از مصاحبت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مانع نشد و بلكه يك صورت تشريفاتى ظاهرى داشت و اكثر اوقات على عليه السلام در خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم‏سپرى ميشد آنحضرت نيز مهرباني‌ها و محبت‏هاى ابوطالب را كه در زواياى قلبش انباشته بود در دل على منعكس ميساخت و فضائل اخلاقى و ملكات نفسانى خود را سرمشق تربيت او قرار ميداد و بدين ترتيب دوران كودكى و ايام طفوليت على عليه السلام تا سن ده سالگى (بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم) در پناه و حمايت آن حضرت برگزار گرديد و همين تعليم و تربيت مقدماتى موجب شد كه على عليه السلام پيش از همه دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را پذيرفت و تا پايان عمر آماده جانبازى و فداكارى در راه حق و حقيقت گرديد.

علی (ع) در دوران بعثت

سبقتكم الى الاسلام طفلا صغيرا ما بلغت اوان حلمى

(على عليه السلام)

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع  آن روز كناره گرفته و بطور انفرادي به تفكر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت و قوانين كلى طبيعت و اسرار وجود مطالعه ميكرد،چون به چهل سالگى رسيد در كوه حرا كه محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابديت ضمير او را روشن ساخته و از خلقت و اسرار آفرينش دريچه‏اى بر خاطر او گشوده گرديد،زبانش به افشاى حقيقت گويا گشت و براى ارشاد و هدايت مردم مأمور شد.محمد صلى الله عليه و آله و سلم از آنچه ميديد نداي حقيقت ميشنيد و هر جا بود جستجوى حقيقت ميكرد،در دل خروشى داشت و در عين حال زبان به خاموشى كشيده بود ولى سيماى ملكوتيش گوياى اين مطلب بود كه:

در اندرون من خسته دل ندانم چيست‏
كه من خموشم و او در فغان و در غوغا است

مگر گاهى راز خود بخديجه ميگفت و از غير او پنهان داشت خديجه نيز وى را دلدارى ميداد و يارى ميكرد.چندى كه بدين منوال گذشت روزى در كوه‏حرا آوازى شنيد كه:
 (اى محمد بخوان) !

چه بخوانم؟گفته شد: بسم‌الله الرحمن الرحيم

اقرا باسم ربك الذى خلق،خلق الانسان من علق،اقرا و ربك الاكرم،الذى علم بالقلم،علم الانسان ما لم يعلم... (1)

بخوان بنام پروردگارت كه (كائنات را) آفريد،انسان را از خون بسته خلق كرد.بخوان بنام پروردگارت كه اكرم الاكرمين است، خدائى كه بوسيله قلم نوشتن آموخت و بانسان آنچه را كه نميدانست ياد داد.

چون نور الهى از عالم غيب بر ساحت خاطر وى تابيدن گرفت بر خود لرزيد و از كوه خارج شد بهر طرف مينگريست جلوه آن نور را مشاهده ميكرد،حيرت زده و مضطرب بخانه آمد و در حاليكه لرزه بر اندام مباركش افتاده بود خديجه را گفت مرا بپوشان خديجه فورا او را پوشانيد و در آنحال او را خواب ربود چون به خود آمد اين آيات بر او نازل شده بود.

يا ايها المدثر،قم فانذر،و ربك فكبر،و ثيابك فطهر،و الرجز فاهجر،و لا تمنن تستكثر،و لربك فاصبر. (2)

اى كه جامه بر خود پيچيده‏اى،برخيز (و در انجام وظائف رسالت بكوش و مردم را) بترسان،و پروردگارت را به بزرگى ياد كن،و جامه خود را پاكيزه دار،و از بدى و پليدى كناره‏گير،و در عطاى خود كه آنرا زياد شمارى بر كسى منت مگذار،و براى پروردگارت (در برابر زحمات تبليغ رسالت) شكيبا باش.

اما انتشار چنين دعوتى بآسانى ممكن نبود زيرا اين دعوت با تمام مبانى اعتقادى قوم عرب و ساير ملل مخالف بوده و تمام مقدسات اجتماعى و دينى و فكرى مردم دنيا مخصوصا نژاد عرب را كوچك مي‌نمود لذا از دور و نزديك هر كسى شنيد پرچم مخالفت بر افراشت حتى نزديكان او نيز در مقام طعن و استهزاء در آمدند.در تمام اين مدت كه حيرت و جذبه الهى سراپاى وجود مبارك آنحضرت را فرا گرفته و بشكرانه اين موهبت عظمى بدرگاه ايزد متعال سپاسگزارى و ستايش مينمود چشمان على عليه السلام او را نظاره ميكرد و از همان لحظه اول كه از بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آگاه گرديد با اينكه ده ساله بود به اسلام گرويده و مطيع پيغمبر شد و اولين كسى است از مردان كه به آنحضرت گرويده است و اين مطلب مورد تصديق تمام مورخين و محدثين اهل سنت ميباشد چنانكه محب الدين طبرى در ذخائر العقبى از قول عمر مى‏نويسد كه گفت:

كنت انا و ابو عبيدة و ابوبكر و جماعة اذ ضرب رسول الله (ص) منكب على بن ابيطالب فقال يا على انت اول المؤمنين ايمانا و انت اول المسلمين اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى. (3)

من با ابو عبيدة و ابوبكر و گروهى ديگر بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بشانه على بن ابيطالب زد و فرمود يا على تو از مؤمنين،اولين كسى هستى كه ايمان آوردى و تو از مسلمين اولين كسى هستى كه اسلام اختيار كردى و مقام و نسبت تو بمن مانند مقام و منزلت هارون است بموسى.

همچنين نوشته‏اند كه بعث النبى صلى الله عليه و آله يوم الاثنين و اسلم على يوم الثلاثا . (4)

يعنى نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه بنبوت مبعوث شد و على عليه السلام روز سه شنبه (يكروز بعد) اسلام آورد.و سليمان بلخى در باب 12 ينابيع المودة از انس بن مالك نقل ميكند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

صلت الملائكة على و على على سبع سنين و ذلك انه لم ترفع شهادةان لا اله الا الله الى السماء الا منى و من على. (5)

يعنى هفت سال فرشتگان بر من و على درود فرستادند زيرا كه در اينمدت كلمه طيبه شهادت بر يگانگى خدا بر آسمان بر نخاست مگر از من و على.

خود حضرت امير عليه السلام ضمن اشعارى كه بمعاويه در پاسخ مفاخره او فرستاده است بسبقت خويش در اسلام اشاره نموده و فرمايد:

سبقتكم الى الاسلام طفلا
صغيرا ما بلغت او ان حلمى (6)

بر همه شما براى اسلام آوردن سبقت گرفتم در حاليكه طفل كوچكى بوده و بحد بلوغ نرسيده بودم.علاوه بر اين در روزى هم كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بفرمان الهى خويشان نزديك خود را جمع نموده و آنها را رسما بدين اسلام دعوت فرمود احدى جز على عليه السلام كه كودك ده ساله بود بدعوت آنحضرت پاسخ مثبت نگفت و رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در همان مجلس ايمان على عليه السلام را پذيرفت و او را بعنوان وصى و جانشين خود بحاضرين مجلس معرفى فرمود و جريان امر به شرح زير بوده است.

چون آيه شريفه (و انذر عشيرتك الاقربين) (7) نازل گرديد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرزندان عبدالمطلب را در خانه ابوطالب گرد آورد و تعداد آنها در حدود چهل نفر بود (و براى اينكه در مورد صدق دعوى خويش معجزه‏اى بآنها نشان دهد) دستور فرمود براى اطعام آنان يك ران گوسفندى را با ده سير گندم و سه كيلو شير فراهم نمودند در صورتيكه بعضى از آنها چند برابر آن خوراك را در يك وعده ميخوردند .

چون غذا آماده شد مدعوين خنديدند و گفتند محمد غذاى يك نفر را هم آماده نساخته است حضرت فرمود كلوا بسم الله (بخوريد بنام خداى) پس از آنكه‏از آن غذا خوردند همگى سير شدند !ابولهب گفت هذا ما سحركم به الرجل (محمد با اين غذا شما را مسحور نمود) !

آنگاه حضرت بپا خواست و پس از تمهيد مقدمات فرمود:

اى فرزندان عبد المطلب خداوند مرا بسوى همه مردمان مبعوث فرموده و بويژه بسوى شما فرستاده (و درباره شما بمن) فرموده است كه (خويشاوندان نزديك خود را بترسان) و من شما را بدو كلمه دعوت ميكنم كه گفتن آنها بر زبان سبك و در ترازوى اعمال سنگين است،بوسيله اقرار بآندو كلمه فرمانرواى عرب و عجم ميشويد و همه ملتها فرمانبردار شما شوند و (در قيامت) بوسيله آندو وارد بهشت ميشويد و از آتش دوزخ رهائى مى‏يابيد (و آنها عبارتند از) شهادت به يگانگى خدا (كه معبود سزاوار پرستش جز او نيست) و اينكه من رسول و فرستاده او هستم پس هر كس از شما (پيش از همه) اين دعوت مرا اجابت كند و مرا در انجام رسالتم يارى كند و بپا خيزد او برادر و وصى و وزير و وارث من و جانشين من پس از من خواهد بود.

از آن خاندان بزرگ هيچكس پاسخ مثبتى نداد مگر على عليه السلام كه نابالغ و دهساله بود .

آرى هنگاميكه نبى اكرم در آنمجلس ايراد خطابه ميكرد على عليه السلام كه با چشمان حقيقت بين خود برخسار ملكوتى آنحضرت خيره شده و با گوش جان كلام او را استماع ميكرد بپا خاست و لب باظهار شهادتين گشود و گفت:اشهد ان لا اله الا الله و انك عبده و رسوله.دعوتت را اجابت ميكنم و از جان و دل بياريت بر ميخيزم.

پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود يا على بنشين و تا سه مرتبه حرف خود را تكرار فرمود ولى در هر سه بار جوابگوى اين دعوت كس ديگرى جز على عليه السلام نبود آنگاه پيغمبر بدان جماعت فرمود اين در ميان شما برادر و وصيى و خليفه من است و در بعضى مآخذ است كه بخود على فرمود:انت اخى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى (تو برادر و وزير و وارث من و خليفه من پس از من هستى) فرزندان عبد المطلب از جاى برخاستند و موضوع بعثت و نبوت پيغمبر را مسخره نموده و بخنده برگزار كردند و ابولهب بابوطالب گفت بعد از اين تو بايد تابع برادرزاده و پسرت باشى.آنروز را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بحكم آيه و انذر عشيرتك الاقربين خاندان عبد المطلب را به پرستش خداى يگانه دعوت فرمود يوم الانذار گويند. (8)


از ابتداى طلوع اسلام پيغمبر اكرم هر روز با مخالفتهاى قريش مواجه شده و بعناوين مختلفه در اذيت و آزار او ميكوشيدند تا سال 13 بعثت كه در مكه بود آنى از طعن و آزار قريش حتى از فشار اقوام نزديك خود مانند ابو لهب در امان نبوده است در تمام اينمدت على عليه السلام سايه صفت دنبال پيغمبر راه ميرفت و او را از گزند و آزار مشركين و از شكنجه و اذيت بت پرستان مكه دور ميداشت و تا همراه آنحضرت بود كسى را جرأت آزار و ايذاء پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نبود.

در طول مدت دعوت كه در خفا و آشكارا صورت ميگرفت على عليه السلام از هيچگونه فداكارى مضايقه نكرد تا اينكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز روز بروز در دعوت خود راسختر شده و مردم را علنا بسوى خدا و ترك بت‏پرستى دعوت ميكرد و در نتيجه عده‏اى از زن و مرد قريش را هدايت كرده و مسلمان نمود اسلام آوردن چند تن از قريش بر سايرين گران آمد و بيشتر در صدد اذيت و آزار پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در آمدند.

بزرگترين دشمنان و مخالفين آنحضرت ابوجهل و احنس بن شريق و ابوسفيان و عمرو عاص و عموى خويش ابولهب بوده‏اند و صراحة از ابوطالب خواستار شدند كه دست از حمايت پيغمبر برداشته و او را اختيار قريش بگذارد ولى ابوطالب تا زنده بود پيغمبر را حمايت كرده و تسهيلات لازمه را در باره اشاعه عقيده او فراهم مينمود.

در اثر فشار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با عده‏اى از خويشان و ياران خويش سه سال در شعب ابيطالب (دره؛ كوه) مخفى شده و ياراى آنرا نداشته‏اند كه خود را ظاهر كرده و آشكارا خدا را عبادت نمايند.

چون ظهور دين اسلام در مكه با اين موانع و مشكلات روبرو شده بود ناچار بايستى انديشه‏اى كرد و محيط مناسبى براى رشد و نمو نهال تازه اسلام پيدا نمود و همين انديشيدن و جستجوى راه حل منجر به هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد.

تاكيد بر امامت و ولايت علی(ع) در غدير

در سال دهم هجرى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از مدينه حركت و بمنظور اداى مناسك حج عازم مكه گرديد،تعداد مسلمين را كه در اين سفر همراه پيغمبر بودند مختلف نوشته‏اند ولى مسلما عده زيادى بالغ بر چند هزار نفر در ركاب پيغمبر بوده و در انجام مراسم اين حج كه به حجة الوداع مشهور است شركت داشتند.نبى اكرم صلى الله عليه و آله پس از انجام مراسم حج و مراجعت از مكه بسوى مدينه روز هجدهم ذيحجه در سرزمينى بنام غدير خم توقف فرمودند زيرا امر مهمى از جانب خداوند به حضرتش وحى شده بود كه بايستى به عموم مردم آنرا ابلاغ نمايد و آن ولايت و خلافت على عليه السلام بود كه بنا بمفاد و مضمون آيه شريفه زير رسول خدا مأمور تبليغ آن بود:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس.
اى پيغمبر آنچه را كه از جانب پروردگارت بتو نازل شده (بمردم) برسان و اگر (اين كار را) نكنى رسالت او را نرسانيده‏اى و (بيم مدار كه) خداوند ترا از (شر) مردم نگهميدارد .
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد همه حجاج در آنجا اجتماع نمايند و منتظر شدند تا عقب ماندگان برسند و جلو رفتگان نيز باز گردند.مگر چه خبر است؟
هر كسى از ديگرى مى‏پرسيد چه شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را در اين گرماى طاقت فرسا و در وسط بيابان بى آب و علف نگهداشته و امر به تجمع فرموده است؟زمين بقدرى گرم و سوزان بود كه بعضى‏ها پاى خود را بدامن پيچيده و در سايه شترها نشسته بودند .بالاخره انتظار بپايان رسيد و پس از اجتماع حجاج رسول اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد از جهاز شتران منبرى ترتيب دادند و خود بالاى آن رفت كه در محل مرتفعى بايستد تا همه او را ببينند و صدايش را بشنوند و على عليه السلام را نيز طرف راست خود نگهداشت و پس از ايراد خطبه و توصيه درباره قرآن و عترت خود فرمود:
ألست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟قالوا بلى،قال:من كنت مولاه فهذا على مولاه،اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.
آيا من بمؤمنين از خودشان اولى بتصرف نيستم؟ (اشاره بآيه شريفه النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم) عرض كردند بلى،فرمود من مولاى هر كه هستم اين على هم مولاى اوست،خدايا دوست او را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار هر كه او را نصرت كند كمكش كن و هر كه او را وا گذارد خوار و زبونش بدار.
و پس از آن دستور فرمود كه مسلمين دسته دسته خدمت آن حضرت كه داخل خيمه‏اى در برابر خيمه پيغمبر صلى الله عليه و آله نشسته بود رسيده و مقام ولايت و جانشينى رسول خدا را باو تبريك گويند و بعنوان امارت بر او سلام كنند و بدين ترتيب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله على عليه السلام را بجانشينى خود منصوب نموده و دستور داد كه اين مطلب را حاضرين به غائبين برسانند.
حسان بن ثابت از حضرت رسول صلى الله عليه و آله اجازه خواست تا در مورد ولايت و امامت على عليه السلام و منصوب شدنش در غدير خم بجانشينى نبى اكرم صلى الله عليه و آله قصيده‏اى گويد و پس از كسب رخصت چنين گفت:
يناديهم يوم الغدير نبيهم‏ 
بخم و اسمع بالنبى مناديا 
و قال فمن موليكم و وليكم؟ 
فقالوا و لم يبدوا هناك التعاديا 
الهك مولانا و انت ولينا 
و لن تجدن منا لك اليوم عاصيا 
فقال له قم يا على و اننى‏ 
رضيتك من بعدى اماما و هاديا 
فمن كنت مولاه فهذا وليه‏ 
فكونوا له انصار صدق مواليا 
هناك دعا اللهم و ال وليه‏ 
و كن للذى عادى عليا معاديا
روز غدير خم مسلمين را پيغمبرشان صدا زد و با چه صداى رسائى ندا فرمود (كه همگى شنيدند) و فرمود فرمانروا و صاحب اختيار شما كيست؟همگى بدون اظهار اختلاف عرض كردند كه:
خداى تو مولا و فرمانرواى ماست و تو صاحب اختيار مائى و امروز از ما هرگز مخالفت و نافرمانى براى خودت نمى‏يابى.پس بعلى فرمود يا على برخيزكه من ترا براى امامت و هدايت (مردم) بعد از خودم برگزيدم.
(آنگاه بمسلمين) فرمود هر كس را كه من باو مولا (اولى بتصرف) هستم اين على صاحب اختيار اوست پس شما براى او ياران و دوستان راستين بوده باشيد.
و آنجا دعا كرد كه خدايا دوستان او را دوست بدار و با كسى كه با على دشمنى كند دشمن باش. رسول اكرم فرمود اى حسان تا ما را بزبانت يارى ميكنى هميشه مؤيد بروح القدس باشى.

انتخاب به خلافت

مجتمعين ولى كربيضة الغنم فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون.

(خطبه شقشقيه)

پس از كشته شدن عثمان مسلمين در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله جمع شده و درباره تعيين خليفه به گفتگو پرداختند،گفتند كه امور خلافت را بايد بدست كسى سپرد كه حقيقة از عهده انجام آن بر آيد .

در آنميان عمار ياسر و مالك اشتر و رفاعة بن رافع و چند نفر ديگر كه بيش از سايرين شيفته خلافت على عليه السلام بودند صحبت نموده و مردم را براى بيعت آنحضرت آماده ساختند.

اين چند نفر با خطابه‏هاى دلنشين و سخنان مستدل اعمال خلفاى سابقه را تجزيه و تحليل كرده و نتيجه سرپيچى آنها را از دستورات رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مورد خلافت على عليه السلام بمسلمين تذكر داده و سبقت و مجاهدت آنحضرت را در اسلام و قرابتش را نسبت برسول اكرم بدانها ياد آور شدند و بالاخره اذهان و افكار عمومى را بر يك سلسله حقايق و واقعيات روشن ساختند به طوريكه در پايان سخن آنها همه مسلمين اعم از مهاجر و انصار يكدل و يك زبان براى بيعت على عليه السلام آماده گرديدند،آنگاه از مسجد خارج شده و رو بخانه آن جناب آورده واظهار كردند يا على اكنون جامعه مسلمين بدون خليفه ميباشد دست خود بگشاى تا با تو بيعت كنيم كه سزاوارتر از تو كسى براى اين امر مهم وجود ندارد و عموم مسلمين نيز از صميم قلب حاضرند كه بيعت ترا در گردن خود اندازند.
على عليه السلام فرمود دست از من برداريد و ديگرى را براى اين كار انتخاب كنيد من نيز مثل يكى از شما باو اطاعت ميكنم و در هر حال من براى شما وزير باشم بهتر است كه امير باشم.

مسلمين گفتند اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله از تو تقاضا دارند كه دعوت آنها را اجابت فرمائى.

على عليه السلام فرمود شما را طاقت حمل خلافت من نباشد و دير يا زود از من رو گردان ميشويد زيرا موضوع خلافت يك مسأله ساده و عادى نيست بلكه بار سنگينى است كه دوش كشنده‏اش را خرد ميكند و آرامش و آسايش را از او باز ستاند،من كسى نيستم كه پا از دائره حقيقت بيرون نهم و بخاطر عناوين موهوم طبقاتى حق مردم را پايمال كنم و يا تحت تأثير سفارش و توصيه اشراف قرار گيرم،من تا داد مظلوم را از ظالم نستانم وجدانم آرام نميگيرد و تا بينى گردنكشان را بر خاك سرد و تيره نمالم خود را راضى نمى‏توانم نمود.

على عليه السلام هر چه از اين سخنان ميگفت مسلمين رنجيده و ستمكش بيشتر فرياد زده و اظهار اطاعت ميكردند،مالك اشتر نزديك شد و گفت يا ابا الحسن برخيز كه مردم جز تو كسى را نميخواهند و بخدا سوگند اگر در اينكار تأنى كنى و خود را كنار كشى از حق مشروع خود باز خواهى ماند.آن گاه مسلمين ازدحام نموده و گفتند:ما نحن بمفارقيك حتى نبايعك،از تو جدا نشويم تا با تو بيعت كنيم.

على عليه السلام فرمود:ان كان و لابد من ذلك ففى المسجد فان بيعتى لا يكون خفيا و لا يكون الا عن رضاء المسلمين و فى ملاء و جماعة.

يعنى حالا كه اصرار داريد و چاره‏اى جز اين نيست بمسجد جمع شويد كه بيعت با من مخفى و پوشيده نباشد و بايد با رضاى مسلمين و در ملاء عام صورت گيرد.مسلمين در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله جمع شده و عموما با ميل و رغبت به آنحضرت بيعت نمودند و بعضى اشخاص سرشناس نيز مانند طلحه و زبير كه خود خيالاتى در سر مى‏پرورانيدند با مشاهده آن حال خوددارى از بيعت را صلاح نديده بلكه در دل خود چنين ميگفتند حالا كه ما را از اين نمد كلاهى نيست خوبست با على بيعت كنيم تا بلكه او در برابر اين بيعت بما امتيازاتى دهد و حكومت پاره‏اى از شهرها را بما وا گذار نمايد بدين جهت آنها ظاهرا مردم را هم براى بيعت آنحضرت ترغيب نمودند و حتى اول كسيكه بيعت نمود طلحه بود و تنى چند نيز مانند سعد وقاص و عبد الله بن عمر از بيعت خوددارى نمودند !

على عليه السلام پس از انجام اين تشريفات ضمن ايراد خطبه بآنان فرمود بدانيد آن گرفتاري ها كه در موقع بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آله دامنگير شما بود امروز بسوى شما بازگشته است سوگند بآن كسى كه پيغمبر را بحق مبعوث گردانيد بايد درست بهم مخلوط شده و زير و رو شويد و در غربال آزمايش غربال گرديد تا صاحبان فضيلت كه عقب افتاده‏اند جلو افتند و آنان كه بنا حق پيشى گرفته‏اند عقب روند
سپس فرمود معاصى مانند اسبهاى سركش‏اند كه سوار شدگان خود را كه اهل باطل و گناهكارانند بدوزخ اندازند و تقوى و پرهيزكارى چون شتران رامى هستند كه مهارشان بدست سواران بوده و آنها را به بهشت وارد نمايند (بنابر اين) تقوى راه حق است و گناهان راه باطل و هر يك پيروانى دارند اگر (اهل) باطل زياد است از قديم چنين بوده و اگر (اهل) حق كم است گاهى كم نيز جلو افتد و اميد پيشرفت نيز باشد و البته كم اتفاق ميافتند چيزى كه پشت بانسان كند دوباره برگشته و روى نمايد.

على عليه السلام سپس نماز خواند و بمنزل رفت و مشغول رسيدگى بامور گرديد فرداى آن روز بمسجد آمد و خطبه خواند و مردم را از روش كار و برنامه حكومت خويش آگاه نمود و پس از حمد و ثناى الهى و درود به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين فرمود:

بدانيد كه من شما را براه حق خواهم راند و روش پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را كه سالها متروك مانده است تعقيب خواهم نمود،من دستورات كتاب خدا را درباره شما اجراء خواهم كرد و كوچكترين انحرافى از فرمان خدا و سنت پيغمبر نخواهم نمود،من هميشه آسايش شما را بر خود مقدم شمرده و هر عملى را كه درباره شما نمايم بصلاح شما خواهد بود ولى اين صلاح و خير خواهى يك مصلحت كلى است و من عموم مردم را در نظر خواهم گرفت نه يك عده مخصوص را،ممكن است در ابتداء امر اجراى اين روش بر شما مشكل باشد ولى متحمل و بردبار باشيد و بر سختى آن صبر نمائيد،خودتان بهتر ميدانيد كه من نه طمع خلافت دارم و نه حاضر بقبول اين تكليف بودم بلكه باصرار شما سرپرستى قوم را بعهده گرفتم و چون چشم ملت بمن دوخته است بايد بحق و عدالت در ميان آنها رفتار كنم.

حال تا جائى كه من خبر دارم بعضى‏ها داراى اموال بسيار و كنيزكان ماهر و املاك حاصل خيز هستند چنانچه اين اشخاص بر خلاف حق و موازين شرع اين ثروت و دارائى را اندوخته باشند من آنها را مجبور خواهم نمود كه اموالشان را به بيتـ المال مسلمين مسترد نمايند و شما بايد بدانيد كه جز تقوى هيچگونه امتيازى ميان افراد مسلمين وجود ندارد و پاداش آن هم در جهان ديگر داده خواهد شد بنابر اين در تقسيم بيت المال همه مسلمين در نظر من بى تفاوت و يكسان هستند و بناى حكومت من بر پايه عدالت و مساوات است ستمديدگان بينوا در نظر من عزيزند و نيرومندان ستمگر ضعيف و زبون.

اشراف عرب مخصوصا بنى اميه كه در دوران خلافت عثمان بيت المال را از آن خود ميدانستند دفعة در برابر يك حادثه غير منتظره واقع شدند،آنها خيال نميكردند على عليه السلام با اين صراحت لهجه با آنان سخن گويد و در حقگوئى و دادخواهى باين پايه اصرار ورزد گويا در مدت 25 سال كه از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله ميگذشت همه چيز فراموش شده بود و هر چه از آنزمان سپرى ميشد احكام دين بلا اجراء ميماند و تنها على عليه السلام بود كه پس از 25 سال فترت فرمود:

عرب و عجم،مالك و مملوك،سياه و سفيد در برابر قانون اسلام يكسانند و بيت المال بايد بالسويه تقسيم شود و باز فرمود:

و الله لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق  .

بخدا سوگند (زمين‏ها و اموالى را كه عثمان باين و آن بخشيده) اگر بيابم بمالك آن برگردانم اگر چه با آن مالها زنهائى شوهر داده شده و يا كنيزانى خريده شده باشد زيرا وسعت و گشايش در اجراى عدالت است و كسى كه بر او عدالت تنگ گردد در اينصورت جور و ستم بر او تنگتر شود لذا دستور فرمود اموال شخصى عثمان را براى فرزندان او باقى گذارند و بقيه را كه از بيت المال برداشته بود ميان مسلمين تقسيم نمايند و از اين تقسيم به هر نفر سه دينار رسيد و هيچكس را بر كسى مزيت نداد و غلام آزاد شده را با اشراف عرب با يك چشم نگاه كرد .

اين روش عادلانه خوشايند گروهى نگرديد،آن عده كه برسم جاهليت خود را برتر از سايرين ميدانستند و توقع داشتند كه سهم آنها ازبيت المال بايد بيشتر از مردم عادى باشد.

اينها پيش خود گفتند كه على حرمت قومى و عنوان خانوادگى ما را ناچيز و حقير شمرد و ميان ما و غلامان سياه و مردم گمنام فرقى نگذاشت آيا ما مى‏توانيم باين روش تحمل كنيم و با او كنار بيائيم؟

على عليه السلام از اول ميدانست كه بيعت اين قبيل اشخاص سست عنصر و جاه طلب تا آخر ادامه پيدا نميكند و چون آنان مردم سرشناس هستند عوام الناس را هم بزودى فريب داده و از طريق تقوى بيرون خواهند كرد بدين جهت از ابتداء مايل بپذيرفتن مقام خلافت نبود.

على عليه السلام در بدو امر با سه مانع بزرگ مواجه و روبرو بود:

نخست اينكه تنى چند از اشخاص بزرگ مانند عبد الله بن عمر و سعد وقاص و امثال آنها با او بيعت نكرده بودند.

دوم اينكه عمال و حكام عثمان (مانند معاويه) هر يك در گوشه‏اى حكومت ميكردند و عزل آنها بدون ايجاد مزاحمت ميسر و مقدور نبود.

سوم اينكه موضوع قتل عثمان نيز در ميان بود و هر كس در صدد طغيان و نافرمانى بود آنرا دستاويز و بهانه خود قرار ميداد و على عليه السلام ناچار بود كه وضع خود را با قاتلين عثمان روشن كند.

اين سه عامل مهم بود كه دوره كوتاه خلافت على عليه السلام را مختل نموده و اوقات آنحضرت را براى مبارزه با اين قبيل عناصر ناصالح مشغول گردانيد.

روز چهارم خلافت على عليه السلام بود كه عبد الله بن عمر بآنحضرت گفت:بنظر ميرسد كه عموم مسلمين با خلافت تو موافقت ندارند خوبست اين موضوع بشورا برگزار شود!!

على عليه السلام فرمود: ترا باين كارها چكار؟مگر من براى احراز مقام خلافت پيش مردم آمده بودم؟مگر خود مسلمين با ازدحام تمام بمنزل من هجوم نياوردند؟چه شده است كه اكنون تو ميگوئى موضوع خلافت بشورى برگزار شود؟سپس آنحضرت بمنبر رفت و ماجرا را در ملاء عام مطرح كرد و مردم‏ را به پيروى از دستورات قرآن و پيغمبر صلى الله عليه و آله دعوت فرمود.از طرفى عده‏اى از بيعت كنندگان نيز خيالات ديگرى در سر مى‏پرورانيدند آن ها تصور ميكردند كه خلافت على عليه السلام هم مانند دستگاه عثمان است و چنين گمان ميكردند كه اگر بظاهر در مورد بيعت با على عليه السلام نسبت بديگران پيشدستى كنند آن جناب نيز آنها را بحكومت بلاد مسلمين خواهد گماشت يا سهم آنانرا از بيت المال بيشتر خواهد داد
سهل بن حنيف گفت يا امير المؤمنين اين غلام كه باو سه دينار دادى آزاد كرده من است و تو امروز مرا با او در عطيه برابر ميدارى،طلحه و زبير و مروان بن حكم و سعيد بن عاص و گروهى از قريش نيز نظير اين سخن را بزبان آوردند.اما على عليه السلام كسى نبود كه اين شكوه‏ها و اعتراضات در او مؤثر واقع شده و وى را از راه حق و عدالت منصرف نمايد در پاسخ آنان فرمود:آيا بمن دستور ميدهيد درباره ظلم و ستم بكسى كه نسبت به او زمامدار شده‏ام كمك نمايم؟بخدا سوگند تا شب و روز در رفت و آمد بوده و ستارگان در آسمان گرد هم در گردشند چنين كارى نكنم،و اگر بيت المال مال شخصى من هم بود آنرا بالسويه ميان مسلمين تقسيم ميكردم در صورتيكه بيت المال مال خدا است پس چگونه يكى را بديگرى امتياز دهم؟سپس فرمود:

از طرفى على عليه السلام پس از بيعت مردم تصميم گرفت در اولين فرصت حكام و عمال عثمان را كه شايستگى و صلاحيت حكومت نداشتند عزل نموده و بجاى آنها اشخاص صالح و درستكار بر گمارد بدين جهت نامه‏اى هم به معاوية بن ابي سفيان كه از زمان عمر حكومت شام را در اختيار داشت نوشته و موضوع بيعت مردم و خلافت خود را بوى اعلام نمود و او را به بيعت و اطاعت خود خواند.

اما معاويه براى اينكه خود بخلافت رسد نامه على عليه السلام را از مردم شام مخفى نمود و از آنها براى خود بيعت گرفت و حتى نامه آنحضرت را هم پاسخ نداد تا از فرصت ممكنه استفاده كرده و مقصودش را بمرحله اجرا گذارد.

معاويه براى اينكه فرصت مناسبى براى تحكيم موقعيت خود بدست آورد بدين فكر افتاد كه على (ع) را بوسيله اشخاص ديگرى سرگرم مبارزه كند از اين رو فورا نامه‏اى به زبير نوشته و او را تحريص بادعاى خلافت نمود و اضافه كرد كه من از مردم شام براى تو و طلحه بيعت گرفتم كه به ترتيب خلافت از آن شما باشد و چون بصره و كوفه بشما نزديك است پيش از على آندو شهر را اشغال نموده و بعنوان خونخواهى عثمان در برابر وى بجنگ برخيزيد و بر او غلبه نمائيد!

چون نامه معاويه بدست زبير رسيد بطمع خلافت فريب معاويه را خورد و نامه را از همه مخفى نمود و در خلوت طلحه را ديد و مضمون نامه را باو خبر داد  .

نامه معاويه طلحه و زبير را كه بانتصاب امارت بصره و كوفه از جانب على عليه السلام موفق نشده و براى رسيدن بمقاصد خود در جستجوى راه حل ديگرى‏بودند مصمم نمود كه با على عليه السلام از در مخالفت در آمده و با او راه منازعه و مقاتله پيش گيرند و چنانكه معاويه نوشته بود خونخواهى عثمان را هم بهانه و دستاويز خود قرار دهند لذا از مدينه عازم مكه شده و در آن شهر زمينه را براى انجام مقاصد خود مساعد ديدند زيرا علاوه بر اين دو تن عده‏اى ديگر نيز از مخالفين على عليه السلام مانند مروان بن حكم و عايشه در مكه گرد آمده بودند كه با ورود طلحه و زبير بدانشهر يك گروه چند نفرى تشكيل داده و جنگ جمل را بوجود آوردند.

شهادت امام علی(ع)

على عليه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت بكوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حكام ايالات نيز در اجراى فرمان آنحضرت تا حد امكان به بسيج پرداخته و گروههاى تجهيز شده را بخدمت وى اعزام داشتند.
تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نيروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و باردوگاه نخيله پيوستند،على عليه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمين و تهيه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاويه و مخصوصا از نيرنگهاى عمرو عاص دل پر كينه داشتند در اين كار مهم حضرتش را يارى نمودند و بالاخره در نيمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجرى على عليه السلام پس از ايراد يك خطابه غراء تمام سپاهيان خود را بهيجان آورده و آنها را براى حركت بسوى شام آماده نمود ولى در اين هنگام خامه تقدير سرنوشت ديگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقيم گردانيد.
فراريان خوارج،مكه را مركز عمليات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در يكى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمين صحبت ميكردند،در ضمن گفتگو باين نتيجه رسيدند كه باعث اين همه خونريزى و برادر كشى،معاويه و عمرو عاص و على عليه السلام ميباشند و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمين بكلى آسوده شده و تكليف خود را معين مى‏كنند،اين سه نفر با هم پيمان بستند و آنرا بسوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنها داوطلب كشتن يكى از اين سه نفر باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على عليه السلام شد،عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمرو عاص گرديد،برك بن عبد الله نيز قتل معاويه را بگردن گرفت و هر يك شمشير خود را با سم مهلك زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه اين قرار داد بطور محرمانه و سرى در مكه كشيده شد و براى اينكه هر سه نفر در يك موقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بيدار ميمانند براى اين منظور انتخاب كردند و هر يك از آنها براى انجام ماموريت خود بسوى مقصد روانه گرديد،عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص بمصر رفت و برك بن عبد الله جهت قتل معاويه رهسپار شام شد ابن ملجم نيز راه كوفه را پيش گرفت.
برك بن عبد الله در شام بمسجد رفت و در ليله نوزدهم در صف يكم نماز ايستاد و چون معاويه سر بر سجده نهاد برك شمشير خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشير او بجاى فرق معاويه بر ران وى اصابت نمود.
معاويه زخم شديد برداشت و فورا بخانه خود منتقل و بسترى گرديد و ضارب را نيز پيش او حاضر ساختند،معاويه گفت تو چه جرأتى داشتى كه چنين كارى كردى؟
برك گفت امير مرا معاف دارد تا مژده دهم:معاويه گفت مقصودت چيست؟برك گفت همين الان على را هم كشتند:معاويه او را تا تحقيق اين خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گرديد او را رها نمود و بروايت بعضى (مانند شيخ مفيد) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.
چون طبيب معالج زخم معاويه را معاينه كرد اظهار نمود كه اگر امير اولادى نخواهد ميتوان آنرا با دوا معالجه نمود و الا بايد محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاويه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (يزيد و عبد الله) براى من‏كافى است  .
عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف يكم بنماز ايستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شديدى رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پيشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!
پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضى سر بسجده داشت عمرو بن بكر با يك ضربت شمشير او را از پا در آورد،همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نيمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته بچنگ مصريان افتاد،چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناك عمرو عاص تهديدش ميكردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟شمشيرى كه من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آنكس كه تو او را كشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!
بيچاره عمرو آنوقت فهميد كه اشتباها قاضى بيگناه را بجاى عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت بمرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع بگريه نمود و چون عمرو عاص علت گريه را پرسيد عمرو گفت من بجان خود بيمناك نيستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاى خود مأموريتم را انجام دهم!عمرو عاص جريان امر را از او پرسيد عمرو بن بكر مأموريت سرى خود و رفقايش را براى او شرح داد آنگاه بدستور عمرو عاص گردن او هم با شمشير قطع گرديد بدين ترتيب مأمورين قتل عمرو عاص و معاويه چنانكه بايد و شايد نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نيز كشته شدند.
اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:اين مرد نيز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بكوفه رسيد و بدون اينكه از تصميم خود كسى را آگاه گرداند در منزل يكى از آشنايان خود مسكن گزيد و منتظر رسيدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد،روزى بديدن يكى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زيباروئى بنام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على عليه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولين برخورد دل از كف داد و فريفته زيبائى او گرديد و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.
قطام گفت البته در حال عادى كسى نميتواند باو دست يابد بايد او را غافل گير كنى و غفلة بقتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم كامياب شوى و چنانچه در انجام اينكار كشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنيا خواهد بود!!ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و همعقيده اوست گفت بخدا سوگند من بكوفه نيامده‏ام مگر براى همين كار!قطام گفت من نيز در انجام اين كار ترا يارى‏ميكنم و تنى چند بكمك تو ميگمارم بدينجهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وى خواست كه در اينمورد بابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (بجهت بغضى كه با على عليه السلام داشت) تقاضاى او را پذيرفت.
خود ابن ملجم نيز مردى از قبيله اشجع را بنام شبيب كه با خوارج همعقيده بود هم‌دست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس يعنى همان منافقى را كه در صفين على عليه السلام را در آستانه پيروزى مجبور بمتاركه جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز بآنها قول داد كه در موعد مقرره او نيز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانيد،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد و ابن ملجم و يارانش بمسجد آمده و منتظر ورود على عليه السلام شدند.
مقارن ورود ابن ملجم بكوفه على عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر ميداد حتى در يكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود دست بمحاسن شريفش كشيد و فرمود شقى‏ترين مردم اين مويها را با خون سر من رنگين خواهد نمود و بهمين جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل يكى از فرزندان خويش مهمان ميشد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.
موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس بعبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،گاهى بآسمان نگاه ميكرد و حركات ستارگان را در نظر ميگرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر ميشد تشويش و ناراحتى آنحضرت بيشتر ميگشت بطوريكه ام كلثوم پرسيد:پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتى؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏هاى كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها كرده‏ام،چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزم جوى عرب را بخاك و خون افكنده‏ام ترسى از چنين اتفاقات ندارم ولى امشب احساس ميكنم كه لقاى حق فرا رسيده است.
بالاخره آنشب تاريك و هولناك بپايان رسيد و على عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابى كه هر شب در آن خانه در آشيانه خودمي‌خفتند پيش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گويا ميخواستند از رفتن وى جلوگيرى كنند!
على عليه السلام فرمود اين مرغ‏ها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام كلثوم از گفتار آنحضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى.على عليه السلام فرمود اگر بلاى زمينى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه بايد جارى شود.
على عليه السلام رو بسوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس بمحراب رفت و بنماز نافله صبح ايستاد و چون بسجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد ميزد لله الحكم لا لك يا على ضربتى بسر مبارك آنحضرت فرود آورد و شمشير او بر محلى كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشانى شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا به گريختند.
خون از سر مبارك على عليه السلام جارى شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :
بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة.
(سوگند بپروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود:
منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى   .
(شما را از خاك آفريديم و بخاك بر ميگردانيم و بار ديگر از خاك مبعوث‏تان ميكنيم) و شنيده شد كه در آنوقت جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا داد و گفت:
تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء. (بخدا سوگند ستونهاى هدايت در هم شكست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاويز محكمى كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته گرديد پسر عم مصطفى صلى الله عليه و آله كشته شد،على مرتضى بشهادت رسيد و بدبخت‏ترين اشقياء او را شهيد نمود .)
همهمه و هياهو در مسجد بر پا شد حسنين عليهما السلام از خانه بمسجد دويدند عده‏اى هم بدنبال ابن ملجم رفته و دستگيرش كردند،حسنين باتفاق بنى‏هاشم على عليه السلام را در گليم گذاشته و بخانه بردند فورا دنبال طبيب فرستادند،طبيب بالاى سر آنحضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده كرد بمعاينه و آزمايش پرداخت ولى با كمال تأسف اظهار نمود كه اين زخم قابل علاج نيست زيرا شمشير زهر آلود بوده و بمغز صدمه رسانيده و اميد بهبودى نميرود .
على عليه السلام از شنيدن سخن طبيب بر خلاف ساير مردم كه از مرگ مي‌هراسند با كمال بردبارى به حسنين عليهما السلام وصيت فرمود زيرا على عليه السلام را هيچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانكه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاق‌تر از طفل براى پستان مادر بود!
على عليه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست بگريبان بود،او شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در فراش آنحضرت كه قرار بود شجعان قبائل عرب آنرا زير شمشيرها بگيرند آرميده بود،على عليه السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشير بود و حريفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند،او ميفرمود براى من فرق نميكند كه مرگ بسراغ من آيد و يا من بسوى مرگ روم بنابر اين براى او هيچگونه جاى ترس نبود،على عليه السلام وصيت خود را بحسنين عليهما السلام چنين بيان فرمود:
اوصيكما بتقوى الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما،و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنكما...  
شما را بتقوى و ترس از خدا سفارش ميكنم و اينكه دنيا را نطلبيد اگر چه‏دنيا شما را بخواهد و بآنچه از (زخارف دنيا) از دست شما رفته باشد تأسف مخوريد و سخن راست و حق گوئيد و براى پاداش (آخرت) كار كنيد،ستمگر را دشمن باشيد و ستمديده را يارى نمائيد.
شما و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كه را كه نامه من باو برسد بتقوى و ترس از خدا و تنظيم امور زندگى و سازش ميان خودتان سفارش ميكنم زيرا از جد شما پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود سازش دادن ميان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است،از خدا درباره يتيمان بترسيد و براى دهان آنها نوبت قرار مدهيد (كه گاهى سير و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بى توجهى شما در نزد شما ضايع نگردند،درباره همسايگاه از خدا بترسيد كه آنها مورد وصيت پيغمبرتان هستند و آنحضرت درباره آنان همواره سفارش ميكرد تا اينكه ما گمان كرديم براى آنها (از همسايه) ميراث قرار خواهد داد.و بترسيد از خدا درباره قرآن كه ديگران با عمل كردن بآن بر شما پيشى نگيرند،درباره نماز از خدا بترسيد كه ستون دين شما است و درباره خانه پروردگار (كعبه) از خدا بترسيد و تا زنده هستيد آنرا خالى نگذاريد كه اگر آن خالى بماند (از كيفر الهى) مهلت داده نميشويد و بترسيد از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا،و ملازم همبستگى و بخشش بيكديگر باشيد و از پشت كردن بهم و جدائى از يكديگر دورى گزينيد،امر بمعروف و نهى از منكر را ترك نكنيد (و الا) اشرارتان بر شما حكمرانى كنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها ميخوانيد) و او دعايتان را پاسخ نگويد.
اى فرزندان عبد المطلب مبادا به بهانه اينكه بگوئيد امير المؤمنين كشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو رويد و بايد بدانيد كه بعوض من كشته نشود مگر كشنده من،بنگريد زمانيكه من از ضربت او مردم شما هم بعوض آن،ضربتى بوى بزنيد و او را مثله نكنيد كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود از مثله كردن اجتناب كنيد اگر چه نسبت بسگ آزار كننده باشد.
على عليه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در اينمدت علاوه بر خانواده آنحضرت بعضى از اصحابش‏نيز جهت عيادت بحضور وى مشرف ميشدند و در آخرين ساعات زندگى او از كلمات گهر بارش بهره‏مند ميگشتند از جمله پندهاى حكيمانه او اين بود كه فرمود:انا بالامس صاحبكم و اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم.
(من ديروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت ميكنم) .
مقدارى شير براى على عليه السلام حاضر نمودند كمى ميل كرد و فرمود بزندانى خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيت و شكنجه نكنيد اگر من زنده ماندم خود،دانم و او و اگر در گذشتم فقط يك ضربت باو بزنيد زيرا او يك ضربت بيشتر بمن نزده است و رو بفرزندش حسن عليه السلام نمود و فرمود:
يا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلك و ان قتلت فضربة مكان ضربة.
(پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر بقتل رسانى در برابر يك ضربتى كه بمن زده است يكضربت باو بزن) چون على عليه السلام در اثر سمى كه بوسيله شمشير از راه خون وارد بدن نازنينش شده بود بيحال و قادر بحركت نبود لذا در اينمدت نمازش را نشسته ميخواند و دائم در ذكر خدا بود،شب 21 رمضان كه شهادتش نزديك شد دستور فرمود براى آخرين ديدار اعضاى خانواده او را حاضر نمايند تا در حضور همگى وصيتى ديگر كند.
اولاد على عليه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حاليكه چشمان آنها از گريه سرخ شده بود به وصاياى آنجناب گوش ميدادند،اما وصيت او تنها براى اولاد وى نبود بلكه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زيرا حاوى يك سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اينك خلاصه آن:
ابتداى سخنم شهادت بيگانگى ذات لا يزال خداوند است و بعد برسالت محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله كه پسر عم من و بنده و برگزيده خداست،بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احكام الهى است،مردم را كه در بيابان جهل و نادانى سرگردان بودند بصراط مستقيم و طريق نجات هدايت فرموده‏و بروز رستاخيز از كيفر اعمال ناشايست بيم داده است.
اى فرزندان من،شما را به تقوى و پرهيز كارى دعوت ميكنم و بصبر و شكيبائى در برابر حوادث و ناملايمات توصيه مينمايم پاى بند دنيا نباشيد و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخوريد،شما را باتحاد و اتفاق سفارش ميكنم و از نفاق و پراكندگى بر حذر ميدارم،حق و حقيقت را هميشه نصب العين قرار دهيد و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پيروى كنيد.
اى فرزندان من،هرگز خدا را فراموش مكنيد و رضاى او را پيوسته در نظر بگيريد با اعمال عدل و داد نسبت بستمديدگان و ايثار و انفاق به يتيمان و درماندگان،او را خشنود سازيد،در اين باره از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود هر كه يتيمان را مانند اطفال خود پرستارى كند بهشت خدا مشتاق لقاى او ميشود و هر كس مال يتيم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او ميباشد.
در حق اقوام و خويشاوندان صله رحم و نيكى نمائيد و از درويشان و مستمندان دستگيرى كرده و بيماران را عيادت كنيد،چون دنيا محل حوادث است بنابر اين خود را گرفتار آمال و آرزو مكنيد و هميشه در فكر مرگ و جهان آخرت باشيد،با همسايه‏هاى خود برفق و ملاطفت رفتار كنيد كه از جمله توصيه‏هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله نگهدارى حق همسايه است.احكام الهى و دستورات شرع را محترم شماريد و آنها را با كمال ميل و رغبت انجام دهيد،نماز و زكوة و امر بمعروف و نهى از منكر را بجا آوريد و رضايت خدا را در برابر اطاعت فرامين او حاصل كنيد.
اى فرزندان من،از مصاحبت فرو مايگان و ناكسان دورى كنيد و با مردم صالح و متقى همنشين باشيد،اگر در زندگى امرى پيش آيد كه پاى دنيا و آخرت شما در ميان باشد از دنيا بگذريد و آخرت را بپذيريد،در سختيها و متاعب روزگار متكى بخدا باشيد و در انجام هر كارى از او استعانت جوئيد،با مردم برأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نيت رفتار كنيد و فضائل نفسانى مخصوصا تقوى و خدمت بنوع را شعار خود سازيد،كودكان خود را نوازش كنيد و بزرگان و سالخوردگان را محترم شماريد.اولاد على عليه السلام خاموش نشسته و در حاليكه غم و اندوه گلوى آنها را فشار ميداد بسخنان دلپذير و جان پرور آنحضرت گوش ميدادند،تا اين قسمت از وصيت على عليه السلام درس اخلاق و تربيت بود كه عمل بدان هر فردى را بحد نهائى كمال ميرساند آنحضرت اين قسمت از وصيت خود را با جمله لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم بپايان رسانيد و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابين خود را نيمه باز كرد و فرمود:اى حسن سخنى چند هم با تو دارم،امشب آخرين شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و خودت مباشر اعمال كفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاريكى شب دور از شهر كوفه جنازه مرا در محلى گمنام بخاك سپار تا كسى از آن آگاه نشود.
عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان علوى در عين خاموشى گريه ميكردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هايشان فرو ميغلطيد،حسن عليه السلام كه از همه نزديكتر نشسته بود از كثرت تأثر و اندوه،امام عليه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على عليه السلام فرمود اى پسرم صابر و شكيبا باش و تو و برادرانت را در اين موقع حساس بصبر و بردبارى توصيه ميكنم.
سپس فرمود از محمد هم مواظب باشيد او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.
على عليه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه‏اى تكانى خورد و بحسين عليه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شكيبا باش كه ان الله يحب الصابرين .
در اين هنگام على عليه السلام در سكرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مباركش بآهستگى فرو خفت و در آخرين نفس فرمود:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.
پس از اداى شهادتين آن لبهاى نيمه باز و نازنين بهم بسته شد و طاير روحش باوج ملكوت اعلا پرواز نمود و بدين ترتيب دوران زندگى مردى كه در تمام مدت‏عمر جز حق و حقيقت هدفى نداشت بپايان رسيد  .
هنگام شهادت سن شريف على عليه السلام 63 سال و مدت امامتش نزديك سى سال و دوران خلافت ظاهريش نيز در حدود پنج سال بود.امام حسن عليه السلام باتفاق حسين عليه السلام و چند تن ديگر بتجهيز او پرداخته و پس از انجام تشريفات مذهبى جسد آنحضرت را در پشت كوفه در غرى كه امروز به نجف معروف است دفن كردند و همچنانكه خود حضرت امير عليه السلام سفارش كرده بود براى اينكه دشمنان وى از بنى اميه و خوارج جسد آنجناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمايند محل قبر را با زمين يكسان نمودند كه معلوم نباشد و قبر على عليه السلام تا زمان حضرت صادق عليه السلام از انظار پوشيده و مخفى بود و موقعيكه منصور دوانقى دومين خليفه عباسى آنحضرت را از مدينه بعراق خواست هنگام رسيدن بكوفه بزيارت مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام رفته و محل آنرا مشخص نمود.
در مورد پيدايش قبر على عليه السلام شيخ مفيد هم روايتى نقل ميكند كه عبد الله بن حازم گفت روزى با هارون الرشيد براى شكار از كوفه بيرون رفتيم و در پشت كوفه به غريين رسيديم،در آنجا آهوانى را ديديم و براى شكار آنها سگهاى شكارى و بازها را بسوى آنها رها نموديم،آنها ساعتى دنبال آهوان دويدند اما نتوانستند كارى بكنند و آهوان به تپه‏اى كه در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ايستادند و ما ديديم كه بازها بكنار تپه فرود آمدند و سگها نيز برگشتند،هارون از اين حادثه تعجب كرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها بسوى آنها پرواز كرده و سگها هم بطرف آنها دويدند آهوان مجددا به فراز تپه رفته و بازها و سگها نيز باز گشتند و اين واقعه سه بار تكرار شد!هارون گفت زود برويد و هر كه را در اين حوالى پيدا كرديد نزد من آوريد،و ما رفتيم و پيرمردى از قبيله بنى اسد را پيدا كرديم و او را نزد هارون آورديم،هارون گفت اى شيخ مرا خبر ده كه اين تپه چيست؟آنمرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم!هارون گفت من با خدا عهد ميكنم كه ترا از مكانت بيرون‏نكنم و بتو آزار نرسانم.شيخ گفت پدرم از پدرانش بمن خبر داده است كه قبر على بن ابيطالب در اين تپه است و خداى تعالى آنرا حرم امن قرار داده است چيزى آنجا پناهنده نشود جز اينكه ايمن گردد!
هارون كه اينرا شنيد پياده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را بخاك آن ماليد و گريست و سپس (بكوفه) برگشتيم  .
در مورد مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام حكايتى آمده است كه نقل آن در اينجا خالى از لطف نيست:
سلطان سليمان كه از سلاطين آل عثمان و احداث كننده نهر حسينيه از شط فرات بود چون به كربلاى معلى ميآمد بزيارت امير المؤمنين مشرف ميشد،در نجف نزديكى بارگاه شريف علوى از اسب پياده شد و قصد نمود كه محض احترام و تجليل تا قبه منوره پياده رود.
قاضى عسكر كه مفتى جماعت هم بوده در اين سفر همراه سلطان بود،چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب بحضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابيطالب مرده است تو چگونه از جهت درك زيارت او پياده رفتن را عزم نموده‏اى؟ در اينخصوص قاضى با سلطان مكالماتى نمود تا اينكه گفت اگر سلطان در گفته من كه پياده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شأن و جلال سلطان است ترديدى دارد بقرآن شريف تفأل جويد تا حقيقت امر مكشوف گردد،سلطان سخن او را پذيرفت و قرآن مجيد را در دست گرفته و تفالا آنرا باز نمود و اين آيه در اول صفحه ظاهر بود:فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى.سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزيد بر پياده رفتن نمود پس كفشهاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا بروضه منوره راه را طى نمود بطوريكه پايش در اثر ريگها زخم شده بود.
همچنين صاحب منتخب التواريخ از كتاب انوار العلويه نقل ميكند كه وقتى نادر شاه گنبد حرم حضرت امير عليه السلام را تذهيب نمود از وى پرسيدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش كنيم؟نادر فورا گفت:يد الله فوق ايديهم.فرداى آنروز وزير نادر ميرزا مهديخان گفت نادر سواد ندارد و اين كلام بدلش الهام شده است اگر قبول نداريد برويد مجددا سؤال كنيد لذا آمدند و پرسيدند كه در فوق قبه مقدسه چه فرموديد نقش كنيم؟گفت همان سخن كه ديروز گفتم!
مقام امامت و خلافت مسلمين پس از على عليه السلام همچنانكه آنحضرت وصيت كرده بود بامام حسن عليه السلام رسيد.عبد الله بن عباس بمسجد رفت و پس ذكر وقايع اخير بمردم چنين گفت :البته ميدانيد كه على عليه السلام فرزند خود حسن عليه السلام را براى شما خليفه قرار داده است ولى او هيچگونه اصرارى در طاعت و بيعت شما ندارد اگر نظر طاعت و بيعت داريد من او را خبر دهم و بمنظوربيعت گرفتن از شما بمسجد بياورم و اگر هم خلاف آنرا خواهانيد خود دانيد.
مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابن عباس آنحضرت را بمسجد برد تا مردم باو بيعت كنند،امام حسن عليه السلام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين فرمود:
لقد قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون بعمل و لا يدركه الاخرون بعمل...  
در اين شب كسى از دنيا رحلت فرمود كه پيشينيان در عمل از او سبقت نگرفتند و آيندگان نيز در كردار بدو نخواهند رسيد،او چنان كسى بود كه در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكار ميكرد و جان خود را سپر بلاى او مينمود،پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پرچم را بدست با كفايت او ميداد و براى جنگيدن با دشمنان دين،وى را در حاليكه جبرئيل و ميكائيل از راست و چپ همدوش او بودند بميدان كارزار ميفرستاد و از ميدانهاى رزم بر نميگشت مگر با فتح و پيروزى كه خداوند نصيب او ميفرمود.او در شبى شهادت يافت كه عيسى بن مريم در آنشب بآسمان رفت و يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) نيز در آنشب از دنيا رخت بر بست،هنگام مرگ از مال و منال دنيا هفتصد درهم داشت كه ميخواست با آن براى خانواده‏اش خدمتكارى تهيه كند،چون اين سخنان را فرمود گريه گلويش را گرفت و ناچار گريست و مردم نيز با آنحضرت گريه كردند،امام حسن عليه السلام با اين خطبه كوتاه كه در ياد بود پدرش ايراد فرمود علو رتبت و بزرگى منزلت على عليه السلام را در افكار و انديشه‏هاى مستمعين جايگزين نمود و اين توصيف و تمجيدى كه درباره على عليه السلام نمود تعريف پدرى بوسيله پسرش نبود بلكه توصيف امامى بوسيله امام ديگر بود كه بهتر از همه كس او را ميشناخت.
امام حسن عليه السلام از مردم بيعت گرفت و سپس نامه‏اى به معاويه نوشته و او را ضمن پند و نصيحت به بيعت خود دعوت نمود اما مسلم بود كه معاويه اين دعوت‏را نخواهد پذيرفت و دست از ظلم و ستم نخواهد كشيد زيرا او هنگاميكه على عليه السلام در قيد حيات بود و خودش نيز چندان موقعيت قوى و محكمى نداشت با على عليه السلام بيعت نكرد،اكنون كه پايه‏هاى تخت حكومتش را محكم كرده و موقعيت خود را نيز تثبيت نموده است چگونه ممكن است از حسن عليه السلام اطاعت كند؟بالاخره نامه امام حسن عليه السلام به معاويه رسيد و چنانكه گفته شد او هم پاسخ داد كه من از تو شايسته‏ترم و لازم است كه تو با من بيعت كنى!!
از طرفى جمع كثيرى از سپاه تجهيز شده در پادگان نخيله كه على عليه السلام قبل از شهادت خود براى حمله مجدد بشام آماده كرده بود متفرق و پراكنده گشته و جز عده قليلى باقى نمانده بود،امام حسن عليه السلام با اينكه بنا بسابقه بيوفائى و لا قيدى مردم كوفه كه در زمان پدرش از آنها ديده بود ميدانست كه در چنين شرايطى جنگ با معاويه نتيجه‏اى نخواهد داشت مع الوصف با باقيمانده سپاه كه بنا بنقل ابن ابى الحديد در حدود شانزده هزار نفر بود راه شام را در پيش گرفت و دوازده هزار نفر از آنها را بفرماندهى عبيد الله بن عباس بعنوان نيروى پوششى و تأمينى بسوى معاويه فرستاد و خود در مدائن توقف نمود تا از اطراف و نواحى بگرد آورى سپاه براى اعزام بجبهه اقدام نمايد ولى معاويه با دادن يك مليون درهم عبيد الله ابن عباس را فريفت و او را بسوى خود خواند. عبيد الله نيز در اثر حب دنيا و بطمع سكه‏هاى طلاى معاويه شبانه با گروهى از همراهانش مخفيانه فرار كرده و باردوى معاويه پيوست و در مدائن نيز حوادث ديگرى روى داد كه موجب تفرقه و اختلاف در ميان سپاهيان امام گرديد و كليه شرايط لازمه را كه يك واحد عملياتى در جبهه دشمن بايد داشته باشد از ميان برد و در نتيجه امام حسن عليه السلام با توجه باوضاع و احوال و با در نظر گرفتن مصلحت اسلام و مسلمين از روى ناچارى و اجبار بمتاركه جنگ كه در آنموقع حساس تنها راه حل منطقى و عقلانى بود پرداخته و با قيد شرايطى با معاويه صلح نمود  .

امام علی(ع) از ديدگاه انديشمندان غيرمسلمان

علي عليه السلام شخصيتي بزرگ و بي بديل است که در طول تاريخ همواره مورد مدح و ستايش بزرگان قرار گرفته و حتي  کساني که به امامت علي (ع) باور ندارند نيز، او را در نوع خود يگانه و بي نظير مي دانند؛ مطلبي که پيش رو داريد نمونه اي است از گفتار انديشمندان غير مسلمان درباره حضرت علي (ع) ... :
- " جبران خليل جبران" که از علماي بزرگ مسيحيت، مرد هنر و صاحب ذوق بديعي است لب به ستايش علي گشوده و چنين مي گويد:" به عقيده من علي بن ابيطالب ( پس از پيامبر) نخستين مرد از قوم عرب است که وجودش، همه فضائل کامل بودن را در قوم خويش دميد و آهنگ آن را به گوش مردمي رسانيد که پيش از آن مانند آن را نشنيده بودند و در بين تاريکي هاي جاهليت از روش روشن او متحير ماندند؛ پس کسي که طريق علي را پسنديد به فطرت سليم بازگشت و آن که از باب خصومت وارد شد جاهيلت را ترجيح داد."
جبران معتقد بود که:" دو طايفه شيفته روش علي بودند يکي خردمندان پاکدل و ديگري نيکو سرشتان با ذوق، علي بن ابيطالب شهيد عظمت خويش گشت او از دنيا رفت در حالي که نماز بر زبانش جاري و دلش از شوق خدا لبريز بود. مردم عرب، حقيقت مقام او را درک نکردند تا گروهي از مردم کشور همسايه آنها( ايران) برخاسته، اين گوهر گرانبها را از سنگ تشخيص داده و او را شناختند."
جبران اضافه مي کند که:" علي (ع) مانند پيغمبران درگذشت، مقام و شأن او در بصيرت و بينايي چون پيغمبران، مختص شهر، بلد، قوم، زمان و مکان نبوده و شخصيتي بين المللي داشت."
جبران هميشه نام علي (ع) را در مجالس خاص و عام به زبان مي آورد،  تعظيم مي کرد و مي گفت علي از جهان رفت درحالي که هنوز رسالتش را به کمال، تبليغ نکرده بود.
- "شبلي شميل" دانشمندي است که در سال 1335 هجري درگذشت، وي شاگرد برجسته مکتب داروين بود و نخستين کسي است که نظريه" قوه" را در شرق منتشر کرد سپس برخلاف مکتب استاد خود که فردي الهي بود، به انکار مقدسات و جهان ماوراء طبيعت برخاست وتا لحظه مرگ از مکتب ماديگري پيروي نمود.
وي با اصراري که در انکار توحيد داشت، در برابر شخصيت علي ( ع) سرتعظيم فرود آورده و در مورد او چنين مي گويد:" امام و پيشواي انسان ها علي بن ابيطالب بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اي است که با اصل خود «پيامبر( ص)» مطابق است هرگز اهل شرق و غرب، سخنراني نظير او در گذشته و حال نديده است."
- " ميخائيل نعيمه" که از دانشمندان مسيحي است در مقدمه اي که بر کتاب " صوت العدالة الانسانية" نوشته درباره حضرت علي (ع) چنين مي گويد:" پهلواني امام( ع) تنها در ميدان جنگ نبود بلکه او در روشن بيني،  پاکدلي، بلاغت، سحر بيان،  اخلاق فاضله،  شور ايمان،  بلندي همت،  ياري ستمديدگان و نااميدان، متابعت حق و راستي و بالجمله در همه صفات پهلوان بود. اگر چه مدت زيادي از حضور او گذشته، اما هر گاه بخواهيم بنياد زندگي نيکو و سعادتمندي را بگذاريم بايد به روش او رجوع کرده و دستور و نقشه را از او بگيريم."
- " جرج جرداق" مسيحي، نويسنده معروف لبناني در کتاب " صوت العدالة الانسانية " درباره علي ( ع) چنين مي نويسد: اي دنيا چه مي شد اگر همه نيروهايت را در هم مي فشردي و دوباره شخصيتي مانند علي با آن عقل، قلب ، زبان و شمشير نمودار مي کردي؟"
- " کارلايل" فيلسوف انگليسي، هر گاه به نام علي (ع) مي رسيد بزرگي علي چنان او را به وجد مي آورد و نيروي عظمت آن حضرت چنان تحريکش مي کرد که از بحث علمي بيرون مي شد و بي اختيار شروع به مديحه سرايي او مي کرد، او درباره علي چنين مي گويد: " ما نمي توانيم علي را دوست نداشته باشيم و به وي عشق نورزيم زيرا هر چه خوبي هست که ما آن را دوست داريم همه در علي جمع است. او جوانمرد شريف و بزرگواري بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دليري بود، از بشر شجاع تر، اما شجاعتش آميخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.
پيش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند، فرمود: اگر زنده ماندم خود مي دانم چه کنم و اگر درگذشتم اختيار با شماست، اگر مي خواهيد او را قصاص کنيد يک ضربت بيشتر به او نزنيد و اگر عفو کنيد به تقوا نزديک تر است."
- "لامنس" يک کشيش بلژيکي است  که در زبان عربي و تاريخ عرب مهارت داشت. او درباره علي (ع) مي گويد:" براي عظمت علي اين بس که تمام اخبار و تواريخ علمي اسلامي از او سرچشمه مي گيرد. او حافظه و قوه شگفت انگيزي داشت. علماي اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن مفتخرند که گفتار خود را به علي مستند دارند چرا که گفتار او حجيت قطعي داشت، او باب مدينه علم بود و با روح کلي پيوستگي تام داشت."
- "مادام ديالافوا" ، در مقام تعريف حضرت علي (ع) چنين مي نويسد:" احترام علي (ع) در نزد شيعه به منتها درجه است و حقاً هم بايد اين طور باشد زيرا اين مرد بزرگ علاوه بر جنگ ها و فداکاري هايي که براي پيشرفت اسلام کرد، در دانش،  فضائل ، عدالت و صفات نيک بي نظير بود و نسلي پاک و مقدس نيزاز خود باقي گذارد. فرزندانش نيز از او پيروي کردند و براي پيشرفت مذهب اسلام مظلومانه تن به شهادت دادند. علي(ع) کسي است که در قضاوت به منتها درجه عدالت رفتار مي کرد و در اجراي قوانين الهي اصرار و پافشاري داشت. علي کسي است که اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود، او کسي است که تهديد و نويدش قطعي بود. "
- "مادام ديالافوا " در ادامه اين بحث مي گويد:" چشمان من گريه کنيد، اشک هاي خود را با آه و ناله من مخلوط نماييد و براي اولاد پيامبر که مظلومانه شهيد شدند، عزاداري کنيد."
- " پطروشفسکي" استاد دانشگاه لنينگراد مي گويد:" علي (ع) تا سرحد شور و عشق پاي بند دين، صادق و راستگو بود... و مقام صفات اولياءالله در وجودش جمع بود."

منبع:اینترنت

شعر وشاعری درباره ی امام علی (علیه السلام)

مبادا دشمني ها پا بگيرد

حديث نفس، در دل جا گيرد

هر آن كس را كه من مولاي اويم

مبادا جز علي مولا بگيرد!

 


نگين حلقه دنيا غديره

زمين را گنج بي همتا غديره

بگو اي نوح با مردم:‌ بياييد

ولايت كشتي و دريا غديره

دست‌هايت را که در دستش گرفت آرام شد

تازه انگاري دلش راضي به اين اسلام شد

دست‌هايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:

مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:)

خوب مي‌دانيد در دستانم اينک دست کيست؟

نام او عشق است، آري مي‌شناسيدش : علي ست (۱)

من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم

با مددهاي علي ابن ابي طالب شدم

در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علي

تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علي

با خدا گفتم: علي، شب در حرا گفتم: علي

تا پيام آمد بخوان «يا مصطفي»! گفتم: علي

هر چه مي‌گويم علي، انگار اللّهي ترم

مرغ «او ادني»ييم وقتي که با او مي‌پرم

مستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم

با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم

تا که ساقي اوست سرمستند «اصحابُ اليمين »(۲)

وجه باقي اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»

دست او در دست من، يا دست من در دست اوست

ساقي پيغمبران شد يا دل من مست اوست
 
يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ـ

ساغر آوردند و او پر کرد با چشمي خمار

آخرين پيغمبر دلداده‌ام در کيش او

فکر مي‌کردم که من عاشقترينم پيش او

دختري دارم دلش درياي آرامش، ولي

شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علي

کوثري که ناز او را قلب جنت مي‌کشيد

ناگهان پروانه‌ شد دور سر حيدر ‌پريد

روزگارش شد علي، دار و ندارش شد علي

از ازل در پرده بود آيينه دارش شد علي

رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پري

مي‌پرند و من ندارم چاره جز پيغمبري

بعد از اين سنگ محک ديگر ترازوي علي است

ريسمان رستگاري تارِ گيسوي علي است

من نبي‌اَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم»

طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»

چهره‌اش مرآتِ «ياسين»، شانه‌هايش «مُحکمات»

خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات»

هر خط قرآنِ من، توصيفي از سيماي اوست

هر که من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست

________________________________-

1- «نام من عشق است آري مي‌شناسيدم» - زنده ياد حسين منزوي
2- يمين به ابجد 110 مي‌شود. «هر كسى در گرو دستاورد خويش است بجز اصحاب يمين» - آيات 38 و 39 سوره مدثر

دست‌هايت را که در دستش گرفت آرام شد

تازه انگاري دلش راضي به اين اسلام شد

دست‌هايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:)

خوب مي‌دانيد در دستانم اينک دست کيست؟
نام او عشق است، آري مي‌شناسيدش : علي ست (۱)


من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم
با مددهاي علي ابن ابي طالب شدم

در حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علي
تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: علي

با خدا گفتم: علي، شب در حرا گفتم: علي
تا پيام آمد بخوان «يا مصطفي»! گفتم: علي

هر چه مي‌گويم علي، انگار اللّهي ترم
مرغ «او ادني»ييم وقتي که با او مي‌پرم

مستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم
با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدم

تا که ساقي اوست سرمستند «اصحابُ اليمين »(۲)

وجه باقي اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»

دست او در دست من، يا دست من در دست اوست
ساقي پيغمبران شد يا دل من مست اوست
 
يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ـ
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمي خمار

آخرين پيغمبر دلداده‌ام در کيش او
فکر مي‌کردم که من عاشقترينم پيش او

دختري دارم دلش درياي آرامش، ولي
شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علي

کوثري که ناز او را قلب جنت مي‌کشيد
ناگهان پروانه‌ شد دور سر حيدر ‌پريد

روزگارش شد علي، دار و ندارش شد علي
از ازل در پرده بود آيينه دارش شد علي

رحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پري
مي‌پرند و من ندارم چاره جز پيغمبري

بعد از اين سنگ محک ديگر ترازوي علي است
ريسمان رستگاري تارِ گيسوي علي است

من نبي‌اَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم»
طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»

چهره‌اش مرآتِ «ياسين»، شانه‌هايش «مُحکمات»
خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات»

هر خط قرآنِ من، توصيفي از سيماي اوست
هر که من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست

________________________________-

1- «نام من عشق است آري مي‌شناسيدم» - زنده ياد حسين منزوي
2- يمين به ابجد 110 مي‌شود. «هر كسى در گرو دستاورد خويش است بجز اصحاب يمين» - آيات 38 و 39 سوره مدثر

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم آبان 1390ساعت 1:16  توسط وحیده افضلی  |  یک نظر

ساقي به پياله باده كم مي ريزي

 اين ميكده را چرا به هم مي ريزي؟!

 

 از گردش ساغرت شكايت دارم

 آسوده بريز! بنده عادت دارم

 

 با خستگي آمدم؛ فرح مي خواهم

 سجاده و تسبيح و قدح مي خواهم

 

 ما قوم عجم به باده عادت داريم

 بر پيرمغان «علي» ارادت داريم

 

 بر طايفه مان نگاه حق معطوف است

 ميخانه ي شهر طوس ما معروف است

 

 من اهل ري ام ؛ مست ولي اللهم

 يك خمره مي ِ سفارشي مي خواهم

 

 در روز ازل كه دل به آدم دادند

 فرياد زدم؛ پياله دستم دادند

 

 فرياد زدم : علي - پناهم دادند

 اينگونه به اين ميكده راهم دادند

 

 با ديدن اين شوق عناياتي كرد

 لبخند علي مرا خراباتي كرد

 

 من مست ِ مِي ابوترابم يك عمر

 سرزنده به نشئه ي ِ شرابم يك عمر

 

 يك ثانيه بي شراب نتوانم زيست

 در مذهب ما حلال تر از مِي  نيست

 

 جامي بده لب به لب، خرابم ساقي

 از مشتريان خوش حسابم ساقي

 

 ساقي بده باده اي كه گيرا باشد

 از خُم  كهنسال  تولا باشد

 

 ساقي بده باده اي كه روشن باشد

 خوشرنگ و زلال و مردافكن باشد

 

 زُهاد پر از افاده را دلخور كن

 با نام خدا پياله ها  را پر كن

 

 بد مستي ِ من قصه ي  پر دنباله است

 زيرِ سرِِ باده اي صد و ده ساله است

 

 اين بزم مرا اهل سخن مي سازد

 تنها مِي كوثري به من مي سازد

 

 من معتقدم باده سرشتي دارد

 انگور نجف طعم بهشتي دارد

 

 می داخل خُم سینجلی می گوید

 قُل می زند،علی علی می گوید

 

 هُوهُوي ِ تمام خمره ها را بشنو

 تفسير شگرف « هل اتي» را بشنو

 

 با تلخي اين دُرد، رطب مي چسبد

 با حال خوشم  توبه عجب مي چسبد

#

 گويم به تو حرف عشق بي پرده علي

 اين شور، مرا به رقص آورده علي

 

 با غصه و غم عجب وداعي  دارم!

 سرمست توام! چه خوش سماعي دارم!

 

 هوُ هوُ نكنم ؛ جنون مرا مي گيرد

 اين دل به هواي كربلا مي گيرد

 

 ديوانه ترم نكن، كجا مي كِشيم!؟

 سمت حرم دوست چرا مي كِشيم؟

 

 تا طور كشانده اي ، عصا مي خواهم

 يك تذكره ي ِ كرببلا مي خواهم

کار من نیست که بنشینم و املات کنم

شان تو نیست که در دفترم انشات کنم

عین توحید همین است که قبل از توبه

باید اول برسم با تو مناجات کنم

سالی یک بار من عاشق نشوم می میرم

سالی یک بار اجازه بده لیلات کنم

همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا

تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم؟

پدر خاکی و ما بچه ی خاکی توایم

حق بده پس همه را خاک کف پات کنم

باتو ای پیر طریقت که سر راه منی

آن قدر معجزه دیدم که مسیحات کنم

از خدا خواسته ام هر چه که دارم بدهم

جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم

تو همانی که خدا گفت: تو رب الارضی

سجده بر اشهد ان لایی الّات کنم

مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو

اشهد انّ علیّاً ولی الله بگو

آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم

آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم

چند وقتی است به ایوان نجف سر نزدم

بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم

سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه نجف

بیشتر از همه آماده ی  مهمان شدنم

آن که از کفر در آورد مرا مهر تو بود

همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم

از چه امروز نیفتم به قدومت وقتی

ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم

علی اللهی ما را به بزرگیت ببخش

پیش تو مستحق این همه حیران شدنم

ده ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست

هشت روز است که آماده قربان شدنم

جان به هرحال قرار است که قربان بشود

پس چه خوب است که قربانی جانان بشود  

شان تو بود اگر این همه بالا رفتی

حق تو بود که بالاتر از این جا رفتی

شانه ی سبز نبی با تنش عرش الله است

تو از این حیث روی عرش معلّا رفتی

انبیاء نیز نرفتند چنین تا معراج

انبیاء نیز نرفتند تو اما رفتی

به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست

پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی

باید این راه به دست دگری حفظ شود

علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی

تو ولی هستی و منجی ولایت زهراست

تو هدایت گری و نور هدایت زهراست

آی مردم به خدا نیست کسی برتر از این

ازلی طینت، اول تر و آخرتر از این

تا به حالا که ندیدند و بعد از این هم

اسد الله ترین  حضرت حیدرتر از این

هیچ کس نیست گه عقد اخوت خواندن

بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این

رفت از شانه ی معراج نبی بالاتر

به خدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این

آن دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدن

این پیمبرتر از آن، آن پیمبرتر از این

دستِ گرم پدر فاطمه در دست علی ست

بعد از این بارِ نبوت همه در دست علی ست

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و سوم آبان 1390ساعت 16:17  توسط وحیده افضلی  |  یک نظر

آسمان پای پیاده به غدیر آمده بود

زودتر از همه با این همه دیر آمده بود

چه خبربود؟! زمان لحظهٔ حساسی بود

عرش با آن عظمت نیز به زیر آمده بود

چه خبر بود؟! که ابلیس به خود می لرزید

و خدا خواسته این گونه حقیر آمده بود

چه خبر بود؟! که این قافله ها در پی هم

از دل کعبه به این دشت کویر آمده بود

چه خبر بود؟! که جبریل به خود می بالید

پیک مامور در این امر خطیر آمده بود

چه خبر بود؟! که پیغمبر دردانهٔ حق

باز هم بر در میخانه بشیر آمده بود

روی دستش بگرفت او همهٔ هستی را

جان خود را که چه جانانه وزیر آمده بود

آی! آهسته!! صدایش برسد تا افلاک

ماه و خورشید به تبریک امیر آمده بود

صدای کیست چنین دلپذیر می‌آید؟
کدام چشمه به این گرمسیر می‌آید؟
صدای کیست که این گونه روشن و گیراست؟
که بود و کیست که از این مسیر می‌آید؟
چه گفته است مگر جبرییل با احمد؟
صدای کاتب و کلک دبیر می‌آید
خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید:‌کسی دستگیر می‌آید
کسی بزرگ‌تر از آسمان و هر چه در اوست
به دست‌گیری طفل صغیر می‌آید
علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری به نذیر می‌آید
کسی که به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی که به نرمی موج حریر می‌آید
کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی شبیه خودش، بی‌نظیر می‌آید
خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت
خبر دهید به یاران: غدیر می‌آید
به سالکان طریق شرافت و شمشیر
خبر دهید که از راه، پیر می‌آید
خبر دهید به یاران:‌دوباره از بیشه
صدای زنده یک شرزه شیر می‌آید
خم غدیر به دوش از کرانه‌ها، مردی
به آبیاری خاک کویر می‌آید
کسی دوباره به پای یتیم می‌سوزد
کسی دوباره سراغ فقیر می‌اید
کسی حماسه‌تر از این حماسه‌های سبک
کسی که مرگ به چشمش حقیر می‌آید
غدیر آمد و من خواب دیده‌ام دیشب
کسی سراغ من گوشه گیر می‌آید
کسی به کلبه شاعر، به کلبه درویش
به دیده بوسی عید غدیر می‌آید
شبیه چشمه کسی جاری و تپنده، کسی
شبیه آینه روشن ضمیر می‌آید
علی (ع) همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می‌آید
به سربلندی او هر که معترف نشود
به هر کجا که رود سر به زیر می‌آید
شبیه آیه قرآن نمی‌توان آورد
کجا شبیه به این مرد، گیر می‌آید؟
مگر ندیده‌ای آن اتفاق روشن را؟
به این محله خبرها چه دیر می‌آید!
بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قیامت اسیر می‌آید
بیا که منکر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز از دهنش بوی شیر می‌آید
علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می‌آید...
+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم آبان 1390ساعت 12:50  توسط وحیده افضلی  |  2 نظر

تا چشم خُم افتاد به سیمای تو ساقی!
مثل همه خَم شد جلوی پای تو ساقی!
دل بست به آن حالت گیرای تو ساقی!
شد مثل نبی غرق تماشای تو ساقی!
 
«اليوم» چه کردي که خرابت شده احمد
«اکملت لکم» گفته و راحت شده احمد
 
اين سلسله عشق به موي تو رسيده
سيب دل عشاق به جوي تو رسيده
اين عقل به سر منزل روي تو رسيده
هي گشته و آخر به سبوي تو رسيده
 
خاتم به تو ‌باليده که پايان پيامي
هم نقطه‌ي آغازي و هم ختم کلامي
 
من عاشق آن لحظه که انگشتريت را ...
مجنونِ تو وقتي رجز خيبريت را ...
ديوانه‌ي آن دم که دمِ حيدريت را ...
وحي آمده تا گوشه‌اي از دلبريت را ...
 
دل برده‌‌اي از دختر يک دانه‌ي هستي
تا خانه‌ي کوثر شده ميخانه‌ي هستي
 

امشب صد و ده مرتبه ديوانه ترم من
شمعي؛ صد و ده مرتبه پروانه ترم من
ساقي! صد و ده مرتبه پيمانه ترم من
مست توام و از همه فرزانه ترم من
 
در دست نبي دست تو يا دست خدا بود
حق داشت محمد که چنین مست خدا بود
 
درويش، علي گو شده، دف مي‌زند امشب
در شادي شاهيّ‌ِ تو کف مي‌زند امشب
هر نادعلي گو به هدف مي‌زند امشب
زهرا به دلش مُهر نجف مي‌زند امشب
 
بر گِردِ غدير آمده تا کعبه بگردد
دور تو حرا آمده با کعبه بگردد
 

گم می شود در غربت شب های کوفه

در لابلای نخلها، تنهای کوفه

کوه است کوه اما دگر از پا نشسته

سر می کند در چاه غم دریای کوفه

خسته شده از سُستی این قوم صد رنگ

خسته شده از شاید و امای کوفه

با نان و خرما می رود کوچه به کوچه

اما چرا نفرین؟ مگر مولای کوفه ...

جز جود و رحمت از امام ما چه ديدند؟

ای وای از نامردمان ای وای کوفه

یارب بگیر از قدر نشناسان علی را

سر آمده صبر از ملالت های کوفه

مانند چشمانش دل عالم گرفته

آماده‌ی رفتن شده آقای کوفه

اما نگاهش بی کران بی کسی هاست

دلشوره دارد از غم فردای کوفه

روزی که می آید به شهر نانجیبان

با دست بسته، جان به لب، زهرای کوفه

روزي که خون مي بارد از چشمان غيرت

از طعنه های تلخ و جانفرسای کوفه

بر روي ني سوي لب غرق به خوني

سنگ بلا مي بارد از هر جاي کوفه

می میرد از اندوه گوش و گوشواره

دارد خبر از بغض بی پروای کوفه

می پرسد از راه نجف طفل یتیمی

ذکر لبش: بابای من! بابای کوفه!

علی امشب میان کوچه ها تنهاتر از ماه است
پریشان تر ز مرغان عزادار شبانگاه است

به روی ارغوانش عطر لبخندی شکوفا شد
علی آیا ز توفیقی که امشب دارد آگاه است؟

شتاب گام هایش بیشتر می گردد از نبض اش
مسیر زندگی در چشم او امشب چه کوتاه است

خزیده در ردای شب تمام ناجوانمردی
و شمشیری که قصدش فرق خورشید سحرگاه است

علی آرام می سوزد علی آرام می جوشد
علی آرام می نوشد از آن جامی که دلخواه است

میان چشم هایش قطره ی اشک شکوفا شد
میان چشم هایی که دلیل هر چه گمراه است

علی آرام می گرید ز داغ کودکانی که
فراق مهربانی ها بر آنها سخت جانکاه است

یتیمان کاسه های شیر را بر خاک اندازید
مجال دلنوازی با علی بسیار کوتاه است

صدایی آشنا می آید از اعماق تاریکی
نوای بغض نخلستان و/ یا غم مویه ی چاه است

هنوز از مسجد کوفه پس از کوچ علی بینی
که ذکر دائم گلدسته هایش : «فزتُ و الله» است
منبع:اینترنت